دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
پنجشنبه ۱۹ شهریور‌ماه ۱۳۸۳

خريّت فردی، خريّت جفتي!

جلسه آخر کلاس زبانم، بايد يک مقدار در مورد ازدواج و اصطلاحات مربوطه صحبت می‌کرديم و اين موضوع، سر درد دل استاد بيست و سه ساله‌ام رو باز کرد. (البته من جلسه قبلش متوجه شده بودم که ازدواج کرده و از اول ترم حلقه مربوطه به چشمم نخورده بود) به هر حال نصفش رو به انگليسی و نصفش رو during the break به فارسی گفت و خداييش هم دلم براش سوخت، هم می‌خواستم بهش بگم تو که لالايی بلدی، چرا خوابت نبرد!؟
اين بنده خدا از اين خرج‌ها و ريخت و پاش‌ها گفت و فکر کنم چيزی رو هم فراموش نکرد. از ۵۰۰ تومن پول جا و ده ميليون پول غذا و فلان قدر پول آرايش عروس و چه و چه و چه. آخرش هم گفت که «تمامش رو خانواده خانمم دادن، ولی من ناراضی‌ام. چرا که بيست و چهار ميليون تومنی که خرج يک شب شد، می‌تونست پول خريد يه آپارتمان نقلی برای ما باشه.من که هيچ خاطره خوشی از اون شب ندارم» به نظر خيلی احساس خوشبختی نمی‌کنه.

هنوز نفهميده‌ام که مردم برای چی ازدواج می‌کنند؟ به خاطر آن کلمه سه حرفی معروف!؟
فکر نمی‌کنم. شايد بتوان گفت که ارزشش را ندارد. زيرا با هزار و يک جور محدوديت محصور می‌شوی. مجبور خواهی شد با دوستانت قطع رابطه کنی. (در اکثر موارد) فقيرتر می‌شوی. امکان ريسک (به ويژه ريسک کاري) را از خودت سلب می‌کنی. سفر کمتر خواهی رفت و بايد صبح تا شب مواظب مراوداتت با ديگران باشی که برايت مشکل درست نشود و ... آيا چنين کاری عاقلانه است؟ يک نفر از استاد پنجاه و چند ساله و هنوز مجردش نقل می‌کرد که در جواب چرايی ازدواج نکردنش گفته بود: «شما اگر يک کاسه شير بخواهيد، می‌رويد يک بز می‌خرد!؟» البته تعبير آن آقا کمی بی‌شرمانه است، اما خالی از واقعيت هم نيست. به خصوص اين که در بسياری جوامع قبح ... قبل از ازدواج ريخته است و در ايران نيز در بسياری از طبقات و قشرها. جالب‌تر اين نکته که بسياری از طلاق‌ها (به خصوص در ميان جوان‌ترها) به دليل عدم توافق جنسی است. پس به نظر نمی‌رسد که هنوز عقلی يا دليل مستدلی در کار باشد. (بچه!؟ فراموشش کنيد!! من هيچ پسری را نمی‌شناسم که عشق بچه داشته باشد و به دليل چنين علاقه‌ای، دست به ازدواج بزند) فکر می‌کنم به همين دليل بود که وقتی استاد محترم فرمودند: «after chatting up! a girl and became familiar ... before courting, you must sleep together» و در راه خدا! يک نفر هم پيدا نشد که به استاد اعتراض کند، حتی خانم‌ها، حتی خانم‌های چادري! (به نظر، بعضی از عقايد دارد عمومی می‌شود)

اما واقعاً همه ملت فقط از روی جوگرفتگی ازدواج می‌کنند!؟ چه مسخره!
البته مسخره‌تر از آن نيست که دو نفر، اگر امروز با هم ديگر سازگاری دارند و می‌توانند با هم زندگی کنند، فکر کنند تا آخر عمر وضع همچنان به همين منوال خواهد بود و پيمان دائمی ببندند.

تازه از آن جالب‌تر اين که تقريباً همه هم می‌دانند که در دوران دوستی و نامزدی، دارند نقش بازی می‌کنند و سعی دارند خود را بهتر از آن چه هستند، نشان دهند. هميشه خوش‌تيپ، خوش‌برخورد، خوش‌لباس، خوش‌صحبت و اصلاً خوش! در حالی که ديدن آدمی هميشه مثبت، کمی تعجب‌برانگيز است. نيست!؟

چه چيز دستمان را گرفت!؟
به خصوص در انواع دانشجويی، دو نفر آدم بيکار و بی‌پول، با جزوه‌های همديگر آشنا می‌شوند، سپس در کمال خوش‌تيپی کافی‌شاپ می‌روند و تلفن می‌زنند و می‌لاسند (ببخشيد!!) در لاو دچار فال می‌شوند و از به مقام معاشقيدن ارتقا می‌يابند. يک روز آقا پسر به اين نتيجه می‌رسد که بايد ساير پسرها را از زندگی دختر خانم حذف کند. به همين خاطر می‌رود خر بابا و مامانش را می‌گيرد که من زن می‌خوام و الا و للّا هم فقط اين رو می‌خوام. حالا بيا و ثابت کن که تو درست تمام نشده، سربازی نرفته‌ای، از خودت هيچ مال و منالی نداری و ... دست آخر دو شب، دو هفته، دو ماه يا حداکثر دو سال بعد از ازدواج می‌فهمند که چه غلطی کرده‌اند. خيلی وقت‌ها غلطشان هم در شُرُفِ تولد است يا که اصلاً متولد شده، کار از کار گذشته است.
پسر نازنازی است، دختر صبح تا شب در فکر خريد لباس و کفش و کيف، لوازم آرايش و به خودش رسيدن است. آقا حال کار کردن ندارد. خانم از فکر گشت و گذار با دوستانش نمی‌تواند بگذرد و هزار و يک جور رفتار و عادت ديگر که قبل از ازدواج برايشان طبيعی يا حتی مثبت به نظر می‌رسيده و حالا فهميده‌اند که يک عمر با چنين آدمی نمی‌توانند بسازند. (سازش کار بسيار بدی است و حتی نبايد بين عرب و يهود سازش شود! چه برسد به زن و شوهر) حالا اگر پای عقايد مذهبی و سنتی هم در ميان باشد که ديگر حديث مفصل است و وبلاگ مجمل

تمام اين طول و تفصيل برای اين بود که بپرسم شما می‌دانيد چرا!؟ واقعاً چرا مردم ازدواج می‌کنند؟ (به همين دليل کامنت را هم باز می‌گذارم. خوشحال می‌شوم نظرتان را بخوانم)

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

يعني « واقعا » شما نمي دونين؟؟؟

[ آزاده خانم ] | [پنجشنبه، ۱۹ شهریور‌ماه ۱۳۸۳، ۱۱:۲۰ بعدازظهر ]


حقيقتا در بعضي موارد نميشه از اون بزه و شيرش صرف نظر کرد!!! پيشنهاد ميکنم فيلم «آني هال» رو اگه تا حالا نديدي ببيني و اگر هم ديدي دوباره بشيني ببيني!

[ ارداويراف ] | [پنجشنبه، ۱۹ شهریور‌ماه ۱۳۸۳، ۱۱:۲۱ بعدازظهر ]


نمي دونم ! يعني مي دونم ! خودم مي زنم به اون راه که يعني بعله ٫ من نمي دنم . اما تو هکوني رو مي دوني که من مي دونم! پس چرا مي گي نمي دني؟

[ P I C H A K ] | [جمعه، ۲۰ شهریور‌ماه ۱۳۸۳، ۸:۳۷ بعدازظهر ]


awwwwwww! هموني *

[ P I C H A K ] | [جمعه، ۲۰ شهریور‌ماه ۱۳۸۳، ۸:۳۸ بعدازظهر ]


دست گلت درد نکنه . همون چيزايي رو گفتي که حرف من هم هست

[ saeed ] | [یکشنبه، ۲۲ شهریور‌ماه ۱۳۸۳، ۸:۳۰ بعدازظهر ]


دوستي داشتم که مي گفت مردها از زنهل به عنوان پلي براي رسيده به موفقيت هاي بيشتر استفاده مي کنن . که البته اين در صورتي درسته که زن زن زنده گي باشه و مرد هم . حرفات تا حدي درسته ولي يادت باشه که هميشه بدي ها بيشتر به چشم مياد . هستن پسرايي و دخترايي که سرشون به کار خودشونه و اهل اين جور مسايل نيستن . اما در کل جمع کثيري از پدر مادرهاي فرداي جامعه ما شلئار خوذشونم نميتونن بالا بکشن .

[ adel ] | [سه شنبه، ۲۴ شهریور‌ماه ۱۳۸۳، ۸:۰۵ بعدازظهر ]


البته من بچه خيلي دوست دارم.

[ gonbad-davvar ] | [دوشنبه، ۳۰ شهریور‌ماه ۱۳۸۳، ۵:۴۰ بعدازظهر ]


من هم تقريبا با شما هم عقيده هستم . پيشنهاد
مي کنم چند پست قبلي اينجانب را مطالعه فرماييد .

[ majid ] | [پنجشنبه، ۲ مهر‌ماه ۱۳۸۳، ۲:۳۹ بعدازظهر ]