پنجشنبه ۲۱ آبانماه ۱۳۸۳
به صفرش، ده بر يک
۱- بابا ولش کنيد. بذاريد هر غلطی که میخواد، بکنه. آخه به ما چه؟
واقعاً يه سوال مهمی اين وسط برای من مطرحه. اگه شما از يکی خوشتون نياد، میريد صبح تا شب جون میکنين، عرق میريزين، هزينه میکنين، که اون يارو تو فکرتون باشه و هی از اين ياد عذاب بکشين يا اين که کلاً بیخيالش میشين و سعی میکنين اصلاً سر و کارتون باهاش نيفته!؟ من يکی که راه دوم رو انتخاب میکنم.
۲- نمیدونم چهام شده. از روزی که اين ترم شروع شده، اين جوری شدهام. تو کل ماه رمضون فکر نمیکنم بيشتر از دو سه تا کلاس هشت صبحم رو رفته باشم. شايد حتی بيشتر از کلاسهايی که رفتهام، کلاس دودر کردهام. شب به شب ساعت میذارم، موبايل رو هم تنظيم میکنم، کامپيوتر رو هم همين طور؛ صبح ساعت شروع میشه و از آروم آروم زنگ زدن شروع میکنه تا جايی که بوق ممتدی که هر کسی رو ديوونه میکنه. موبايل هم اول صدای تراکتور در مياره (ويبره روی چوب!) و بعد جيغ و دادش میره هوا. کامپيوتر هم با صدای فن هواپيمای مدل هزار و نهصد و بوق روشن میشه و آهنگ Faint لينکين پارک رو پخش میکنه که آدم مرده رو زنده میکنه. اما به زيبايی هر چه تمامتر، ساعت با يک مشت، موبايل با يک اشاره و کامپيوتر با سه دکمه (Start => U => H) خفه میشه و من میگيرم تا لنگ ظهر میخوابم. هيچ سالی اين جور نبودهام. حتی تابستون هم با زنگ موبايل و بدون هيچ کدوم از اين اقدامات بيدار میشدم. نمیدونم اسم اين بدبختی رو میشه گذاشت تنبلی، بیانگيزگی، بیارادگی يا چه کوفت و زهرمار ديگهای. ولی به هر حال بد درديه. خدا عاقبت اين ترم رو به خير کنه (البته شايد فقط درد من نباشه. حتی احمد بچه خرخون رو هم گاهی در حال چرت زدن و بدون هيچ دفتر و دستکی میبينم)
۳- حالا جز درس و خواب، خودم هم بد به هم ريختهام. اصلاً نمیتونم چهار کلام حرف بزنم يا رفتار اجتماعی داشته باشم. وگرنه هيچ ايرانیای پيدا نمیشه که دوستش تا دم در بالای خونه هم بياد، ولی به داخل دعوت نشه. جداً عذر میخوام. درکم کنيد. چون گاهی اون قدر بد میشم که دلم میخواد خودم هم خودم رو نبينم.
۴- يادش به خير! يه عمر میخواستم برای مرحوم سيمرغ از پول و سياست غلط ديرپای پولی اين مملکت بنويسم که از سال ۵۱ تا سال ۸۳ ارزش پولش حداقل ۱۰۰ برابر کم شده، اما درشتترين اسکناسش ثابت مونده. کار به جايی رسيده که تقريباً نصف اسکناسهای معتبر از رده خارج به حساب ميان. چون وقتی سکه ۵۰ تومنی هست، کی اسکناس ده، بيست يا پنجاه تومنی تو جيبش میذاره؟
آقايون لطف کردن اسکناس دو هزار تومنی چاپ کردن که فرق چندانی ايجاد نکرده. چون به حساب سال ۵۱، بايد الان حداقل پنجاه هزار تومنی يا صد هزار تومنی اسکناس بود و مثلا چکپول پنج ميليون تومنی هم داشتيم. خداييش تو اين دوره و زمونه ۲۰ هزار تومن پوليه که بخوای بابتش فرم پر کنی، امضا کنی و شناسنامه همراه ببري!؟
پيشنهاد خود من اينه که دو تا صفر از پول مملکت حذف کنن و ده تومنی بشه يک ريالی. کار عجيبی هم نيست. روسيه و ترکيه در طول دهه نود شش تا صفر از پولشون کم کردن. حالا ما بعد از n سال دو تا کم بکنيم، چه ضرری کردهايم؟
۵- نکتهاش اينجاست که آدم دوست داره غريبه بخونه و ترجيح میده آشنا نخونه. غريبه نمیخونه و آشنا میخونه. عجب بساطيه ها!
عجيبترش اينجاست که مثل قضيه قير و قيف، موقعی که حس نوشتن هست، امکانش نيست، موقعی که امکانش هست، حسش نيست.
پ.ن: واقعاً نشستی اين چرت و پرتها رو خوندي!؟
اه! حالم به هم خورد