دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
شنبه ۱۰ بهمن‌ماه ۱۳۸۳

يک داستان تکراری

واقعاً برای خودم متأسفم. با خودم که تعارف ندارم، دلم هم می‌خواد بلند بلند فکر کنم. واقعاً مايه تأسفه که يه نوشته آدم بعد از دو هفته فقط يه دونه کامنت داشته باشه. اون هم در حالی که تو همين مدت چيزی حدود ۶۰۰-۵۰۰ نفر وارد اين وبلاگ شده‌اند و اون هم نه از راه جستجو و ... بلکه حدود نصفشون Direct Hit بوده و مربوط به کسانی می‌شه که مستقيماً آدرس اين صفحه رو تو AddressBar تايپ کردن و وارد اين صفحه شدن (نه از طريق لينک و ...) يعنی اين‌ها کسانی بودن که می‌دونستن دارن کجا می‌رن و به نوعی اين وبلاگ يا من رو می‌شناختن. حالا اين همه دوست و آشنا، يکی‌شون فقط اظهار نظرش مياد و بقيه صم بکم (sommon bokm: يعني ساکت و بي‌سر و صدا) اومدن و رد شدن. اصلاً منظورم از اين بلند بلند فکر کردن‌ها اين نيست که مثلاً: «آی ملت! جون مادرتون کامنت بذارين» نه، ديگه مدت‌هاست ترجيح می‌دم همين جوری هم باشه. چون دارم از خلوت و در خلوت می‌نويسم و موقع نوشتن به شدت ترجيح می‌دم کسی نخونه چی دارم می‌نويسم، طبيعتاً دوست دارم که بعداً هم کسی به روی خودش نياره. حس پيچيده‌اي هست. خيلی زشته که آدم از بقيه بخواد که رل بازی کنن. اما مگه ما تو زندگی‌مون کم رل بازی می‌کنيم. يکی‌اش خود من! رل يه آدم خوب، رل يه آدم افسرده، رل يه آدم زحمت‌کش، رل يه آدم باسواد، رل يه آدم معروف، رل يه آدم بی‌خيال ... اصلاً مطمئن نيستم که هر روز تو چند تا نقش بازی می‌کنم، ولی می‌دونم تعدادشون خيلی بيشتر از اون چيزيه که خودم ادعا می‌کنم يا بقيه فکر می‌کنن. نمی‌دونم بقيه آدم‌هايی که می‌شناسم، دور و بری‌ها و دوست‌هام، اون‌ها چند تا از اين نقش‌ها رو دارن بازی می‌کنن. ولی خب، به قول خارجکی‌ها «nobody's perfect»
القصه! القصه اين که فکر می‌کنم مطمئنم که دليل تمام اين ماجرا يه چيزه. ايرادها و ضعف‌های شخصيتی خودم، نقص‌های يه موجودی به نام بهرنگ تاج‌دين. می‌دونم کله‌شق هستم. گنده‌دماغ هستم و فکر می‌کنم آخرش هستم. می‌دونم که گير سه پيچ می‌دم. می‌دونم که اکثر برخوردهام ايراد دارن، يا خيلی سرد و خشن هستن يا خيلی صميمی و حتی گاهی هم بی‌ادبانه. می‌دونم که رفتار و اعمالم شبيه عرف جامعه نيست و خيلی احساس متفاوت بودن می‌کنم. می‌دونم که دقيقاً هر موقع لازمه فروتن باشم، مغرورم و هر جا لازمه اعتماد به نفس داشته باشم، دچار نداشتنش هستم. می‌دونم. اين‌ها و خيلی چيزهای ديگه رو از تو و از بقيه بهتر می‌دونم. اما چه می‌شه کرد؟ آدمی در اوج بی‌اعتقادی به نيروهای بيرونی و درونی، آدمی که هيچ عامل انگيزاننده يا ترساننده‌ای تو دنياش نمونده، خيلی سخته که خودش رو بتونه عوض کنه. می‌دونم خودم، زندگي‌ام و جوونی‌ام داره تباه می‌شه و بقيه رو هم دارم زجر می‌دم، اما ...

  • نمی‌دونم
  • نمی‌تونم
  • نمی‌خوام

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک