سه شنبه ۲۳ فروردینماه ۱۳۸۴
گندم از گندم برويد، جو ز جو
نمیدونم تا حالا «Call of Duty» رو بازی کردهايد يا نه. البته اگه بازی هم نکرده باشيد، چيز خاصی رو از دست ندادهايد. من هم بيشتر از اين که بازی کرده باشم، بازی کردن بقيه رو ديدهام. زمان داستان اين بازی (که بهترين ترجمهای که برای اسمش پيدا کردم «احضار برای وظيفه» است) جنگ جهانی دومه و تو مراحل مختلفش شما نقش يه سرباز رو بازی میکنيد که طبيعتاً بايد با دشمن بجنگه و ... يه مرحله ممکنه يه کماندوی انگليسی باشيد، يه مرحله يه سرباز پياده روس و تو يکی ديگه يه خلبان هواپيمای فرانسوی. تو هيچ مرحلهای ژنرال يا همچين کسی نيستيد و هميشه يه عضوی هستيد از يه گروه. شما بايد بازی کنيد و سعی کنيد وظيفه خودتون رو خوب انجام بديد. يه جا ممکنه بقيه هم به شما کمک کنن يا اشتباهتون رو جبران کنن و يه جا نه. ممکنه تو يه مرحله بتونيد بذاريد بقيه اول برن جلو و قربانی بشن و بعضی جاها همه منتظر شما میمونن و هيچ جور نمیتونيد از زير کار در بريد. بازی خيلی شبيه به واقعيت ساخته شده. فقط برای قشنگتر (سختتر!؟) شدن بازی، سرنوشت کلی جنگ بستگی به اين داره که شما بتونين وظايفتون رو به خوبی انجام بديد يا نه. البته بعضی وقتها هم بدشانسی میآريد و با وجود اين که وظايفتون رو درست انجام دادهايد، اما باز هم میبازيد.
زندگی هم يه جورهايی شبيه به يه بازيه. بازیای که من توش نه تنها ژنرال نيستم، که در واقع هيچ عددی نيستم. شايد به نظرم بياد که حالا من فلان کار رو انجام بدم يا بهمان کار رو انجام ندم، تأثيری در کل جريان بدون توقف هستی نداره. اما خب، اين بازی يه جوری طراحی شده که سير حوادث با تصميمها و اعمال من در ارتباط هستن و به طور کاملاً تصادفی خوبی، خوبی مياره و بدی، بدی! البته هميشه اين قدر خلاف اين روند اتفاق میافته که اين رو باور نکنم. اما خب، کافيه باور کنی و يه بار احتمال بدی که داره سعی میکنه فريبت بده.
میدونم. اصلاً چنين اعتقادی با طرز فکری زيادی عقلگرا و استنتاجی من تناقض داره. ولی خب، اين بازی هميشه پر از آزمايشه و اين هم يکی از هزاران. میدونی؟ اصلاً دغدغه داشتن و ميل به دونستن روش تشخيص خوب از بد و سعی برای عمل به خوب از همين جا نشأت میگيره. من معتقدم اگه خوب بازی نکنی، خوبی نمیبينی. حتی اگه بدها رو خوش و خرم ببينی. ولی يه توصيه رو هم از من داشته باش: «سخته. سختتر از اونی که فکرش رو بکنی»