دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
سه شنبه ۳۰ فروردین‌ماه ۱۳۸۴

می‌خوام برم

«پسر خوبيه ها»
هيچ وقت فکرش رو نمی‌کردم که سه تا کلمه ساده و يه جمله به اين پيش پا افتادگی بتونه چهار روز فکرم رو مشغول کنه و حتی عوضم کنه. تو هم فکرش رو نمی‌کردی. گوينده‌اش هم همين طور و ديگران هم.

می‌دونم. خيلی وقته که می‌دونم نياز دارم. فکرم اين بود که نيازهام رو برطرف کنم. بايد خودم رو می‌شکستم. بايد عقب می‌رفتم. اما نمی‌شه. نمی‌خوام. نمی‌تونم.

مغرورم. خودخواهم. خودبزرگ‌بينم. می‌خواستم غرور رو کنار بذارم. خودخواهی رو، خودبزرگ‌بينی رو. اما سنگينه. سخته. خيلی سخته. حالا يه راه ديگه پيدا کرده‌ام. يه راه سخت‌تر. يه راه وحشتناک و غير قابل عبور! می‌خوام بی‌نياز بشم. بی‌نياز از همه چيز و همه کس. حداقل از همه کس. می‌خوام خدا بشم...

آره. می‌دونم می‌خندی. می‌دونم می‌گی ناممکنه. می‌دونم می‌گی احمقم. ديوونه‌ام. می‌دونم. همه‌اش رو می‌دونم. ولی می‌خوام خدا بشم. فکر می‌کردم خالق به مخلوقش برای اثبات خالق بودنش نياز داره. خيلی خب، اگه اين طور فکر می‌کنی خدا نمی‌شم.

می‌خوام به هيچ دليلی برای اثبات خودم نياز نداشته باشم. می‌خوام حتی لازم نباشه خودم رو به خودم هم ثابت کنم. نمی‌خوام قضيه باشم. نمی‌خوام اثبات بشم. نمی‌خوام به برهان و دليل و مدرک احتياج داشته باشم. می‌خوام از اثبات بی‌نياز باشم. می‌خوام اصل باشم.

می‌خوام لقمان باشم. می‌خوام که هيچ چيز نتونه وسوسه‌ام کنه، حتی پيامبری، بهشت يا ... می‌خوام به خواهش و پيشنهاد خدا هم بگم نه.

می‌خوام نرگس باشم. می‌خوام اين قدر کامل و متکامل باشم که عاشق خودم بشم و برای خودم بميرم.

می‌خوام بزرگ باشم. بزرگ‌تر از اونی که بتونم تصورش رو بکنم. بزرگ‌تر از اونی که با پرستيده شدن و لعنت شدن فرقی در من ايجاد بشه و اصلاً برام فرقی بکنه که معشوقم يا منفور...

می‌خوام برم. نه از اين دنيا، نه از اين کشور، نه از اين شهر، نه از اين دانشگاه و نه از هيچ جای ديگه. اما می‌خوام که از همه اين‌ها هم برم. دور بشم از همه جاها. می‌خوام به جايی برسم که ديگه اون جا باشه که از من تأثير بپذيره و به من شناخته بشه، نه من به اون جا. می‌خوام برم. نمی‌دونم به کجا. شايد به جايی که هيچ راهنما، هيچ مرشد، مراد، معشوق، هيچ چيز و هيچ کس نداشته باشه. می‌خوام خوب بشم. بزرگ بشم. بلند بشم. شايد هيچ وقت نرسم. اما برنمی‌گردم. اين رو مطمئن باش. چه بخوای، چه نخوای، دارم می‌رم. ديگه وقت رفتن شده. می‌خوام برم

I take everything from the inside
And throw it all away
'Cause I swear
For the last time
I won't trust myself with you

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک