سه شنبه ۷ تیرماه ۱۳۸۴
ميشل فوکو و شهرری
۱- مدتهاست که ننوشتهام. مدتهاست که اين قدر اندک ننوشتهام. میدانی؟ شايد اگر کمی بيشتر وقت داشتم، مینوشتم. بسيار مینوشتم. اما چه کنم که ... میدانی؟ اين نبوده که چيزی برای نوشتن نداشته باشم، نه، اين گونه نبوده است. اصلاً جلوی سير کلمات، عبارتها و جملههايی را که قطارشان میخواهند مفهومی را بازگو کنند، نمیشود گرفت. اصلاً نوشتن به خونم وارد شده است. میدانی؟ بيش از هزار روز از آن وقت که نوشتن را آغاز کردم، گذشته و ديگر اين عادت را بازگشتی نيست. آری! بايد افسوس بخورم که ای کاش میشد جلوی به هدر رفتن اين باران را گرفت و سدی ساخت و نگه داشت تمام آن چه را فرصتی برای نوشتنش نيست. وگرنه تمامی اين نوشتهها در ذهنم تکميل شده بودند: «قضيه سازمان تجارت جهانی» «متشکرم آقای خاتمی» «اين برنامه شماست حاجآقا!؟» و چند متن ديگر که دو تايشان با جرح و تعديل شدهاند دو بند از همين نوشته
میدانی؟ آن قدر در اين مدت شنيدهام که میشد بارها و بارها آن متن را تغيير داد. میگذارم هر کس به هر گونه صلاح میداند، قضاوت کند. ديگر دليلی برای پرخاش کردن و جبهه گرفتن ندارم. من آرامش يافتهام و هر کس میتواند هر نامی را که دلش خواست، روی اين آرامش بگذارد. همين موجب آرامش است که مرا از حرارت و تک و تا انداخته است. فقط ای کاش که میشد اندکی استراحت کرد يا که از دغدغه رها شد. میدانی؟ سختش ننوشتن، نگفتن و انجام ندادن نيست. سخت، افسوس و عذاب وجدان اينهاست. بايد بتوانم با اين وسوسه کمال کنار بيايم يا که خاموشش کنم.
۲- {روز، داخلی، دانشکده مهندسی، من برگهای در دست وارد اتاق استاد محترم میشوم}
من- سلام آقای دکتر. اين برگه خدمت شما، قرار شده شما استاد کارآموزی من باشيد
دکتر- خيلی خب، کجا هست؟
من- شرکت تحقيقاتی مهندسی ... که رئيسش آقای دکتر ... است، رئيس دانشکده مهندسی مکانيک دانشگاه ...
دکتر- پس تهرانه؟ کجای تهرانه؟
من- سعادتآباد
دکتر- خوبه. خونه مادر خانم من هم اونجاست. ميام حتماً (توضيح: زن دکتر تهرانی است و دکتر به شدت «ز - ذ» تشريف دارد)
من- بله البته، تشريف بياريد (به انگليسی به اين حرکت میگن Apple Polishing)
دکتر- البته اين دو هفته اول تير که هيچی، امتحانه. دو هفته آخرش هم که خستگی در کردنه. مرداد هم که هوا گرمه. من اوايل شهريور ميام يه سر میزنم. خب، تو اين شرکته چه کار میکنن؟
من- تقريباً تخصص شماست. طراحی، مهندسی، تحليل اجزاء محدود، طراحی مخازن تحت فشار و از اين جور کارها
دکتر- تحت چه قدر فشار؟
{در اينجا من دچار چشم ورقلنبيدگی شده، با خودم فکر میکنم اولاً به من چه؟ در ثانی به تو چه؟ ثالثاً من از کجا بدونم؟ رابعاً تحت خيلی فشار! فشار زياد! خيلی زياد!!!
دکتر آدم شوخطبعی است. ظرفيتش هم بالاست. ولی ممکن است قاط بزند و آن وقت است که بيا و درستش کن. از خير شوخی میگذرم}
من- میپرسم آقای دکتر
دکتر- خب، شما رفتی و کارت رو شروع کردی، يه ايميل به من میزنی و بهم میگی اونا چکار انجام میدن و چه امکاناتی دارن تا من بهت بگم چه کار بکنی
من- چشم. ولی آقای دکتر، معمولاً هر شرکتی که کارآموز میگيره، خودش يه برنامهای برای کارآموز داره
دکتر- نخير، حرف گوش کن. شما میری اونجا، به من میگی چه امکاناتی دارن تا من بهت بگم چه کار کنی. نگاه کن. تو اون کاری رو میکنی که من میگم، نه کاری رو که اونا میگن. فهميدی!؟ در ضمن من اوايل شهريور ميام بهت سر میزنم. فهميدی؟ در ضمن، ميل میزنی و خبر میدی. فهميدی؟
{من فلنگ رو میبندم و در میروم. خدا آخر و عاقبتش رو به خير کنه. راستی حالا يه سؤالی: «تحت چقدر فشار!؟»}
۳- فکر میکنم سال ۸۰ بود. آن زمان هنوز مرحوم «همشهری ماه» منتشر میشد و تيم کنونی «شرق» و سابق «همشهری دوم» دستاندرکارش بودند. در شمارهای (که خاطرم نمیآيد شماره چند بود) سعيد حجاريان مقالهای نوشته بود با عنوان «ميشل فوکو و شهرری» و در آن ترور خودش را به نوعی شورش حاشيه عليه متن دانسته بود. حاشيه شهرری به عنوان نمادی از حاشيه در برابر تهران به عنوانی نمادی از متن. در آن مطلب، حملات انتحاری ۱۱ سپتامبر هم از همين جنس دانسته شده بود. شورش افغانستان حاشيهای عليه متن آمريکايی. دليل انتخاب ميشل فوکو هم اين بود که اين تئوری و پيشبينی از آن ميشل فوکو است که در جريان مدرنيسم، شاهد حمله و شورش حاشيه عليه متن خواهيم بود. اگر آن مطلب را میتوانيد پيدا کنيد، حتماً دوباره مطالعهاش کنيد. حجاريان به درستی پيشبينی کرده بود شورش حاشيه عليه متن را
انتخابات سوم تير هم همين شورش حاشيه عليه متن بود. حاشيه عامی، فقير، مذهبی و سنتی عليه متن نخبه، بورژوا، سکولار و مدرن. متنی که میخواست به اروپا شبيه شود، دين را به عرصه خصوصی ببرد، حقوق بشر را به عنوان يک ارزش مدرن مورد تأکيد قرار دهد، زنان را به حکومت و متن راه دهد، افسانه خارج توطئهچين را پايان دهد و ... اما در حاشيه قرار گرفتگان خلاف اين را میخواستند. شايد به قول محمد قوچانی ۲۷ سال ديگر ما فقرايی باشيم که فقرای امروز را از اريکه قدرت به پايين میکشيم. قصه بسيار است ...
۴- SMSهای جالبی در اين مدت دريافت کردم. يکیشون اين بود: «ريشتراش، اتو، ادکلن، شامپو، صابون، لباسهای جين، آتسنکوتاه، شونه، سشوار، يه بسته ژل، دست دوم، بیواسطه، فروشی» اما جالبترين (و تلخترينشون) اين يکی بود: «بـــــــــــــــوم! آغاز سال يک هزار و سيصد و پنجاه و هشت خورشيدی مبارک!» برای چند نفری فرستادمش. يکیشون جواب داد: «خلايق، هر چه لايق!»
سه شنبه ۳۱ خردادماه ۱۳۸۴
پترس فداکار مرد
۱- من به معين رأی دادم. دلايلم هم برای چنين رأيی دلايل کوچکی بود:
نمیخواستم آن شش نفر ديگر رئيس جمهور شوند
برای نخستين بار در تاريخ جمهوری اسلامی، يک فرد نه به عنوان يک ناجی و کاريزما، که به نمايندگی از يک گروه، تيم و تفکر کانديدا شده بود و اين از نظر من بسيار ارزشمند است (ما ايرانیها کار حزبی که هيچ، کار گروهی را هم بلد نيستيم)
دکتر معين و تيمش حاضر شدند جمع بزرگی از حذف شدگان از بازی را بازی دهند. زنان، اقليتهای قومی و مذهبی، ايرانيان مقيم خارج از کشور، نهضت آزادی و ... اين گروهها تابوی عرصه سياست ايران بودند
ما نياز به اين داريم که استراتژی اقتصادی کشور در دانشکدههای اقتصاد، استراتژی سياسیاش در دانشکدههای علوم سياسی و روابط بينالملل و استراتژی صنعتیاش در دانشکدههای مهندسی تهيه و تدوين شوند و بايد از برنامهريزی حکومتی (حداقل در حوزه استراتژی) دور شويم. زيرا که امثال احمد توکلی بسيارند که اگر کار به دستشان بيفتد، به ناکجاآباد میرويم
عمل سياسی بیفايده، عمل سياسی نيست، بلکه احساسی است. جمهوری اسلامی پيام تحريم را نشنيده، نمیشنود و نخواهد شنيد. پس تحريم حداقل يک اشتباه تاکتيکی است. با شرکت يا عدم شرکت هر کدام از ما نه عمر حکومت کم میشود و نه زياد. تنها خودمان ضرر کردهايم
جدای از اين دلايل سخت، من میخواستم در آرامش، امنيت و حداقل آزادی زندگی کنم و در اين ميان فقط مصطفی معين میتوانست چنين دورنمايی به من بدهد
۲- من عقيدهای داشتم. برای اين عقيدهام علاوه بر گذاشتن نيم ساعت وقت برای شرکت در انتخابات، اندکی از توانم را هم به کار بردم و يک سايت هم طراحی کردم: «سايت ستاد دکتر معين در استان خراسان» (با آن دومين مسخره «معين خره دات آیآر») اصلاً هم احساس نمیکنم کار يا لطف بزرگی کردهام که بايد بابتش توقع چنين و چنانی داشته باشم. از قديم و نديم گفتهاند: «ممه رو لولو برد» ما ايرانیها ۲۵۰۰ سال است که فکر میکنيم حاکمان بايد برايمان چه کنند و چه نکنند. اصلاً در تفکرمان اين که کاری از دست ما برمیآيد (البته بدون خراب کردن همه چيز و انقلاب) کمترين جايگاهی ندارد. چهار بار (دوم خرداد ۷۶، ۷ اسفند ۷۷، ۲۹ بهمن ۷۸ و ۱۸ خرداد ۸۰) چهار نيمساعت را از وقت ارزشمندمان به رأی دادن اختصاص دادهايم و بابتش توقع داريم که تمام ساختارهای خراب را سالم کنند و ما همچنان بنشينيم و لذت ببريم. وای بر ملتی به اين خوشخيالی و تنبلی ...
۳- راحت بگويم. آن ده ميليون نفری که جمعه در خانه نشستند و به معين رأی ندادند، موجب شدند که حالا همه از ترس احمدینژاد، آبادگران، مرتجعان، طالبانيستها و تندروهای فاشيست دست و پايشان به لرزه بيفتد. اگر از بازگشت به ۲۵ سال قبل کسی میترسد، خودش برود و جمعه به هاشمی رأی بدهد. اين بار من مینشينم و تنبلی میکنم. چرا که خوب به خاطر دارم که هاشمی نوری، خاتمی و معين را برکنار و فلاحيان، لاريجانی، ميرسليم و بشارتی را وزير کرد؛ آقازادگی را باب کرد؛ خفقان سياسی ايجاد کرد؛ در نماز جمعه شعار «مخالف هاشمی، دشمن پيغمبر است» را باب کرد و هزار و يک چيز ديگر. همان روزی که برنامهاش را اعلام کرد، میخواستم بنويسم که حافظه سياسیمان آن قدر ضعيف نشده که نفهميم اينها برنامه هاشمی نيست. «گذار به توسعه دموکراتيک» از يک فرهمند (کاريزما) برنيامده و نخواهد آمد. آقای هاشمی! متأسفانه دلايل برای رأی ندادن به شما بيش از دلايل برای رأی دادن به شماست.
۴- احمدینژاد يک شوخی تلخ است. انتخاب دموکراتيک مخالفان دموکراسی پس از يک دوره دموکراسی ضعيف. محافظهکاران بازگشتی که مدينه فاضلهشان نه در آينده، که در گذشته است. فاشيستهايی با ديدگاه اقتصادی سوسياليسم تخيلی که ظرف ۴ سال میتوانند کشور را ورشکسته کنند. تقسيم قريبالوقوع ولايت اسلامی ايران به دو واحد برادران و خواهران و ... حقيقتاً طنز تلخی است. اما هر که بانی اين ترکيب مارتين هايدگر اتريشی، ژان ماری لوپن فرانسوی، ملاعمر افغان و بنلادن عرب با چاشنی مائوئيسم و لنينيسم بوده، خودش میتواند برود رأی بدهد و خود را نجات دهد. پترس فداکار مرد. خداحافظ گاری کوپر!
۵- اصلاحطلبان واقعی (نه امثال شيخ مهدی ريشسفيد مسلک و هاشمی اقتدارگرا) توسط همين مردم با تنبلی، زيادهخواهی، خوشخيالی و در يک کلام، رأی ندادن، از حکومت اخراج شدند. اگر آن قدر عاقل باشند که روزی کشور را با انقلابی ديگر به خاک سياه ننشانند، روزی فرا خواهد رسيد که قدر اينان را بدانند و برای بازگشتشان لحظهشماری کنند. اميدوارم خيلی دير نشود
دوشنبه ۱۶ خردادماه ۱۳۸۴
پيش مياد ديگه
۱- پيش مياد ديگه. مجبور میشی که برای يک کار نيمساعته، از اون سر مملکت تا اين سر، از مشهد تا تهران رو، بری و برگردی. فرضاً برای گرفتن دو تا کتاب برای پروژه «سيستمهای اندازهگيری» و يک برگه موافقتنامه کارآموزی، کسی رو پيدا نمیکنی که برات بياره و به پست هم که اميدی نيست، در نتيجه مجبور میشی خودت بری و برگردی. وچقدر هم شيرينه!؟ ۱۴ ساعت تو اتوبوس، رفت. ۱۴ ساعت تو اتوبوس، برگشت و يه ۷-۶ ساعتی هم ديدار با خانواده و ... گفتم که، پيش مياد ديگه
۲- هر دانشجوی مهندسی مکانيکی که درس طراحی اجزا ۲ رو برداشته باشه، میدونه که بلبرينگها، رولربرينگها، تسمهها و پولیها اجزای استاندارد هستن. يعنی مثل چرخدنده طراحی نمیشن. بلکه حسب نياز از توی جداول انتخاب میشن. يعنی نمیتونی بگی من يه رولربرينگ میخوام به اين اندازه و اين عمر، بلکه بايد برای اون اندازه، بار و عمری که میخوای، يک يا چند تا بلبرينگ مناسب انتخاب کنی.
فايدهاش چيه؟ راحتی طراحی، ساخت، نگهداری و تعويض و تعمير. میدونی که استاندارده ديگه. تسمه مثلاً کلاس C با فلان اندازهها، فلان قدر بار رو برای بهمان سيکل کاری تحمل میکنه. خيلی خب، پس بعد از اين مدت مشخص بايد عوضش کرد. همه جا پيدا میشه. سازنده به سازنده فرقی نمیکنه و ...
۳- پنجشنبه ساعت ۸ شب: خروج از خوابگاه
ساعت ۹: حرکت اتوبوس شرکت سير و سفر از ترمينال مشهد
جمعه ساعت ۱۱ ظهر: رسيدن اتوبوس مربوطه به همراه جنازه من و دردهای عضلانی و استخوانی به تهران، ميدان آرژانتين، پارکسوار بيهقی
جمعه ساعت ۱۱:۳۰: تهيه بلیت برای اتوبوس ساعت ۹:۳۰ شب به مقصد مشهد. طبقه بالا، صندلی آخر. آخرين بليت اين سرويس به من رسيد. همه صندلیها قبل از اين پر شده بودن
جمعه ساعت ۹ شب: حرکت از خانه به مقصد ميدان آرژانتين
جمعه ساعت ۹:۳۰ شب: حرکت اتوبوس از ترمينال بيهقی تهران. راننده اعلام میکند که ۱۳ ساعته مشهد خواهيم بود. اتوبوس دو طبقه Neoplan محصول ايرانخودرو و مدرنتر از ولووهای رانيران. کولر روشن است و من دارم يخ میزنم. آقا تو رو خدا خاموشش کن.
شنبه ساعت ۲:۳۰ بامداد: هوا گرم و شرجی است. خبری از کولر نيست. از خستگی خوابم میبرد.
شنبه ساعت ۶ صبح: از گرما از خواب بيدار میشوم. اتوبوس هنوز به شاهرود هم نرسيده است. ۹ ساعت گذشته، بايد ۲ ساعت پيش سبزوار را رد میکرديم. ديشب اتوبوس خراب شده. چی شده؟ تسمه پاره کرده! در دل خدا را شکر میکنم که تسمه استاندارد است، هر جايی پيدا میشود و ...
شنبه ساعت ۹:۳۰ صبح: اتوبوس سبزوار نگه میدارد. بايد الان نيشابور را هم رد کرده بوديم. تسمهها در همين چند ساعت پاره شدهاند. نه تنها راننده به همراه ندارد، که در کل شهر تسمه پولی کمپرسور کولر پيدا نمیشود.
شنبه ساعت ۱۱: ما همچنان زير آفتاب ايستادهايم. تسمههای فن رادياتور جا انداخته میشود و اتوبوس ۲۰۰ ميليونی بدون کولر راه میافتد. همه به رفتن رضايت میدهند
شنبه ساعت ۱۱:۱۰ صبح: ۳۰ کيلومتری سبزوار، يکی از دو تسمه پروانه رادياتور پاره میشود. از اين به بعد مگر اين که خدا بهمان رحم کند
شنبه ساعت ۲:۳۰ بعد از ظهر: با ۴ ساعت تأخير وارد ترمينال مشهد میشويم. چهار ساعت سونای خشک! نه، ۱۳ ساعت سونای خشک اتوبوس سوپرويژه نئوپلان شرکت سير و سفر، همه را به خدا رسانده است.
۴- چهار ساعت تأخير، سونای خشک (يا جهنم خشک) ساک مسافرتیام رو هم که شکستهاند. به راننده میگم لبه ساک رو شکستهايد. میگه: «شاگردم که اومد، دعواش میکنم» میگم: «اين که واسه من ساک نمیشه» میگه برو شکايت کن
میرم تعاونی. میگم دير که رسوندهايد. اتوبوس هم که خراب بوده، ساکم رو هم که شکستهايد. من چی کار کنم. میگه به اون راننده ديگه سرويس نمیديم. تو هم برو به سلامت. میتونی هم بری کلانتری از راننده شکايت کنی. میگم «خسارت نمیخوام. يه معذرتخواهی خشک و خالی هم نمیخواين بکنين؟» میگه «به من چه؟ مقصر راننده است»
۵- مقصر کيه؟
طراح اتوبوس؟
سازنده تسمه؟
راننده اتوبوس؟
شرکت معظم و خوشنام سير و سفر؟
ايرانخودرو؟
يا ...؟
نه، احتمالاً مقصر منم که تو ۴۳ ساعت، ۳۳ ساعت تو اتوبوس و تاکسی نشسته بودم. ساک مسافرتیام رو از دست دادهام و الان هم دو روزه که مريض شدهام افتادهام گوشه خوابگاه و انگار نه انگار که امتحان و درس و گزارش کار و ... گفتم که، پيش مياد ديگه