دوشنبه ۱۷ مردادماه ۱۳۸۴
خبرنگار، داخل كادر يا خارج كادر؟
1- امروز، 17 مرداد، روز خبرنگاره. ايشالا به سلامتي!
2- نميدونم اين وسوسه نوشتن، خبرنگاري (يا بهتر بگم، روزنامهنگاري) از كِي به جونم افتاد. ولي ميدونم كه تركش خيلي سخته
3- كلاً در نوشتن (هر جور نوشتني) يه اصلي وجود داره به نام «مرگ مؤلف» يعني چي؟ يعني اين كه ارتباط پديد آورنده با اثر، بعد از خلق اثر قطع ميشه. يعني بعد از اين كه چيزي نوشته شد، ديگه نويسنده نميتونه بگه منظورم اين بود يا كه اون بود. يعني شرح و بسط اون چيزي كه به وجود اومده و درك مخاطب از اون ديگه كاملاً از نويسنده جدا ميشه و استقلال پيدا ميكنه و متن اون مفهومي رو داره كه ديگران ميفهمن؛ نه اون چيزي رو كه تو ميخواستهاي كه بگي.
البته اين اصل فقط هم مربوط به نوشتن نيست. نمونهاش معادلات مربوط به نظريه نسبيت عام كه اينشتين ارائهشون داد. اين معادلات خيلي ساده نشون ميدادند كه جهان در حال انبساطه. ولي اينشتين (كه خودش اين معادلات رو به نوعي كشف كرده بود) دنياي در حال انبساط رو دوست نداشت! به همين خاطر بعدها اومد و توي يكي از اين معادلات يه شرطي رو به نام شرط دلتا اضافه كرد كه اگه اين شرط دلتا بزرگتر از صفر بود، جهان در حال انبساط بود؛ اگه منفي بود، جهان در حال انقباض ميشد و اگه صفر بود، جهان ايستا ميموند و شخصاً تصميم گرفت كه اين شرط مثبت نباشه. (كاملاً كشكي و شكمي!) خب، چه كار كردن؟ معادلات رو گذاشتن كنار؟ يا اين كه به دخالت بعدي اينشتين (با وجود مؤلف بودنش) توجه نكردن؟ جوابش از جهان در حال انبساطمون معلومه
به اين ترتيب ميشه گفت كه اثر تا موقعي مال منه كه هنوز (از ديد بقيه) وجود نداره و وقتي از در معرض ديگران واقع شد، ديگه از من مستقله و بين حرف من و ديگران در موردش، تفاوت يا ترجيحي وجود نداره
4- اساتيد محترم روزنامهنگاري در سرتاسر دنيا ميگن كه خبرنگار هيچ وقت سوژه نميشه. اين هم به نوعي درسته (در نظريه كلاسيك) و هم به نوعي غلط. اون جايي درسته كه من علاقه دارم كه خبرنگار، واقعه رو بيطرفانه براي من روايت كنه و جاي پاي خودش نباشه. (كه البته در عمل مشخصه كه ممكن نيست) از اون جا غلطه كه ميبينيم نه تنها من به دنبال روايت يك (خبرنگار) خاص از موضوع ميرم، كه اصلاً ميخوام اون آدم، نظر خودش رو هم بگه. نمونهاش اين همه وبلاگي كه وجود داره و خواننده و طرفدار از سر و كولش (نه مثل ما فقير بيچارهها) بالا ميره. وبلاگ جايي كه دقيقاً خود شخص مياد و برامون روايت ميكنه كه چي شده. اصلاً به جاي چي شده، مياد و ميگه كه چي ميبينه. (تفاوت اين دو تا كه معلومه؟) «چي شده» يعني من ديدهام و بقيه هم (تقريباً) همين رو ديدهاند و يه توافق نسبي روش وجود داره. اما «چي ميبينم» فقط زاويه ديد و برداشت من مطرحه. يعني هيچ دليلي براي اين كه بقيه هم با من موافق باشن يا نه، وجود نداره. اين جوريه كه من برام مهم ميشه كه چه كسي داره اين گزارش ساده رو مينويسه.
5- تمام رسانههاي دنيا به نوعي ديدگاه و عقيده و نظر خودشون رو در ارائه اخبار دخيل ميكنن و هر كي ادعا كنه كه كاملاً بيطرفه، داره دروغ ميگه. حالاست كه من مخاطب ميرم سراغ يه رسانه شخصي كه هيچ ابايي از گفتن اين كه نظريات شخصياش رو هم در روايت دخيل كرده، نداره. چون حداقل جرأت بيان اين نكته رو داره كه «شايد حقيقت، با اين واقعيتي كه من دارم ميگم، تفاوت داشته باشه»
6- طبق نظريات كلاسيك، ديگه هيچ وقت نميتونم از اين وبلاگ به عنوان يه رسانه خبري استفاده كنم. به اين دليل كه پره از نوشتههاي شخصي كه هيچ ربطي به خبر نداره و من و ديدگاه من رو فقط نشون ميدن. اما شخصاً فكر ميكنم كه هنوز اين امكان وجود داره. دقيقاً به اين دليل كه يك «آدم» داره يك واقعهاي رو روايت ميكنه و خواه ناخواه، اين مسأله كه چه كسي داره ميبينه، در خروجي تأثير ميگذاره
7- گذشت دوران خبرنگار و روزنامهنگاران بدون اسم و خارج از كادر. بايد جرأت كرد و وارد كادر شد. مطمئن باشيد كه عكس گوياتر ميشه