دوشنبه ۳۱ مردادماه ۱۳۸۴
ماهيهايي از جنس آشنايي و زندگي
1- اين كه دكتر علي رفيعي، استاد مسلم تئاتر ايران، براي نخستين بار پشت دوربين رفته و فيلم ساخته، دليل كافي براي رفتن به سينما و ديدن فيلم است. حال اين كه رضا كيانيان (كه به نظر من بهترين بازيگر مرد ايراني است) رؤيا نونهالي و گلشيفته فراهاني نيز در فيلم بازي ميكنند، بيشتر مجابت ميكند كه اين فيلم را نبايد از دست داد. اگر به اينها حضور محمود كلاري را به عنوان مدير فيلمبرداري نيز بيفزاييد، متوجه ميشويد كه چه اتفاق مهمي در سينماي ايران رخ داده است.
2- فيلم اندكي كُند آغاز ميشود. شنيدن قضيه عاشقماهيهاي قزلآلا از زبان جواني كه دستگير ميشود، چندان باب طبع نيست. كاش اين آشنايي گونهاي ديگر روايت ميشد. (به دليل عدم تخصص كافي در زمينه داستان، بهتر است بيش از اين اظهار نظر نكنم) ولي خب، اين نكتهاش براي خود من بسيار جالب بود: روش گلشيفته فراهاني در مجاب كردن مرد به ماندن و انجام دادن آن چه بايد، به نوعي به ياد آورنده داستانهاي هزار و يك شب است. تسخير روح با علاقه و عادت ...
3- بيش از آن كه بخواهم به داستان فيلم بپردازم (كه به نوعي يك روايت آشنا و قديمي است) ميخواهم از طراحي نماها و صحنه فيلم بگويم. (طراحي صحنه فيلم را نيز خود رفيعي انجام داده است) فيلم را كه ميبيني (به خصوص هنگامي كه در آشپزخانه و رستوران هستيم) به شدت آشنا به نظر ميآيد. بيش از مؤلفههاي كاملاً ايراني به كار رفته، آن چه اين احساس را تشديد ميكند، رنگهاست. تم اصلي رنگها در آشپزخانه و رستوران قهوهاي است. رنگ قهوهاي به طور كلي آدم را به ياد گذشتهها مياندازد و بهترين رنگ براي برانگيختن حس نوستالوژي در انسان است. اگر يك عكس رنگي را سياه و سفيد كنيم، آن قدر قديمي به نظر نميرسد كه يك فيلتر قهوهاي روي آن بگذاريم (اين فيلتر در عكاسي و فيلمبرداري به «Sepia» معروف است) يك عكس قهوهاي شده بيش از هر چيزي به نظر قديمي و كهنه ميرسد. اما قدمت نشان دهنده چيست؟ چه موقع حس نوستالژي به انسان دست ميدهد؟ پاسخ اين سؤال بسيار ساده است. هنگامي كه آن چيز آشنا باشد و به نوعي با خاطرههايمان پيوند خورده باشد. انتخاب هوشمندانه تم قهوهاي براي پسزمينه آشپزخانه و بعد گماردن بازيگراني با لباسهايي به رنگهاي قرمز و آبي كاملاً خالص، پررنگ و شفاف، موجب ميشود كه علاوه بر حس آشنايي، نشاط و زندگي نيز در ذهن تماشاگر متجلي شود. رنگهاي فيلم در داخل خانه، همه از رنگهاي زنده، خالص و گرم (و نه مرده، مات و سرد) استفاده شده و به اين ترتيب است كه با ديدن فيلم (به خصوص در يك سوم مياني آن) لبخندي ناشي از رضايت بر لبان بيننده نقش ميبندد. اگر اين انتخاب صحيح رنگها نبود، قطعاً لباسهاي تئاتري و معدود بازيهاي غلو شده و تئاتري بازيگران فرعي، به شدت مخاطب را از فيلم دور و جدا ميكرد.
طراحي صحنه فيلم يك كلاس درس به تمام معنا براي طراحان بيسليقه و ضعيف باقي سينماي ايران است.
4- اگر مخاطباني منتظر سالاد فصل جيراني نبودند، حداقل دو بار ديگر ميشد اين فيلم را ديد. دكتر علي رفيعي نه از درد ميگويد، نه رازي مگو را فاش ميكند و نه قهرماني ميسازد. تنها يك قصه را براي بار هزارم روايت ميكند و بسيار جذاب، خوشمنظر، خوشبو و خوشمزه. فيلمي ساده در ستايش محبت و عشق كه من فراري از اين موضوعات را دو ساعت در جاي خود ميخكوب كرد.
5- ابتدا مطمئن شويد كه ديگر براي يك نخودچي هم جا در معدهتان پيدا نميشود. وگرنه دكتر رفيعي و بازيگرانش آن قدر غذاهاي گوناگون و اصيل ايراني را «گل در چمن» مينامند و پيش رويتان ميگذارند كه شكمتان به قار و قور خواهد افتاد