پنجشنبه ۳۱ شهریورماه ۱۳۸۴
نسل سوخته
۱- بيست و پنج سال از روزي كه عراق به ايران حمله كرد، ميگذرد. ۲۵ سال، ربع قرن؛ بيش از عمر يك نسل. ديگر دومين نسلي كه جنگ را نديده، نشنيده و لمس نكرده، دارد پا به عرصه وجود، مينهد. شايد من جزو آخرين كساني باشم كه در آغازين سالهاي زندگيام اين واقعيت منحوس، جنگ را لمس كرده و تأثيرش را ديده است. آرزو ميكنم كه اي كاش من هم آن را نديده بودم و حتي اين خاطره كمرنگ نيز برايم به يادگار نمانده بود. اما شايد تقدير اين بوده كه همين اندك را نيز تجربه كنم و اين گونه بزرگ شوم.
۲- ميدانم كه با خود ميگويي «هنگامي كه جنگ پايان يافت، اين كه چهار ساله بود. يك بچه سه چهار ساله چه ميفهمد!؟» گفتم كه؛ از همان سالهاي كم نيز تصاويري برايم به جا مانده كه باقي ماندنشان در ذهنم، خودم را نيز به شگفتي واميدارد. تصاوير اندك، اما واضح و شفافند. آن سالها مهرشهر كرج زندگي ميكرديم. هواپيماهايي كه براي بمباران تهران ميآمدند، كاري به كرج و مهرشهر نداشتند. بلكه هدفشان فقط تهران بود. اما به حوالي مهرشهر كه ميرسيدند، براي مقصود شومشان شيرجه ميزدند و بمبها چراغدارشان را به راحتي ميشد ديد. خاطرهاي كه در ذهنم مانده، اين است كه با پدر و شوهرخالهام به بالاي پشتبام رفته بوديم و هواپيماها را ميديديم. كمي آن سوتر، در تهران، مردم به هزار و يك سوراخ پناه ميبردند كه جان به در ببرند و ما نه تنها چراغهايمان را خاموش نميكرديم، كه به تماشاي اين سيرك هولناك ميرفتيم. سيرك سياست به قيمت جان انسانها
۳- به ياد ميآورم روزهايي را كه مدرسهها به ناچار، تعطيل شده بود و تلويزيون نقش مدرسهاي براي تمام سنين و مقاطع را ايفا ميكرد و از بيكاري، مينشستيم و همه را ميديديم.
۴- هنوز فراموش نكردهام شبهايي را كه در تهران ميمانديم و با آژير زرد، به زيرزمين و پناهگاه، پناه ميبرديم؛ شايد كه اين بار هم زنده بمانيم.
۵- گريه نميكردم. كوچكتر از آن بودم كه بفهمم واقعاً بر من چه ميگذرد. اما آن تصاوير اكنون برايم نقش خاطرات تلخي را ايفا ميكند كه اگر تلخترين طعمي نباشد كه در زندگي چشيدهام، قطعاً تلخترين طعم كودكي است
۶- جنگمان ايدئولوژيك بود. فرصتي بود براي پاكسازي، براي سرپوش نهادن و براي اجبار به سكوت. جنگي كه هاشمي رفسنجاني در كتاب «عبور از بحران» (مجموعه خاطرات سال ۱۳۶۰ وي) اعتراف كرده است كه ميتوانست همان سال، اعراب حاضر بودند با دادن ۶۰ ميليارد دلار خسارت و امتيازاتي ديگر به ايران، پايان پذيرد. اما به اين بهانه كه «ميخواهيم صدام را هم محاكمه كنيم» به اين جدال بيثمر ادامه دادند و در شگفتم كه چگونه است كه امروز هم هنوز حاضر نشدهاند به گناهشان اعرتفا كنند كه موجب شدهاند سرمايههاي مادي، انساني و معنوي كشور بر باد رود. اگر ماديات را هم به كنار بگذاريم، چه كسي ميتواند در برابر جان آنها كه كشته شدند، جسم آنها كه مجروح شدند و روح آنها كه اسير شدند، پاسخگو باشد؟ و چرا هيچكس به نسل من پاسخ نميدهد كه كودكيمان را غول جنگ به يغما برد و خسته و زخمي، باقي زندگيمان را بايد با اين خاطره هولناك محشور باشيم؟ واقعاً چه كسي ميخواهد از مايي كه شيرينترين و پاكترين دوران زندگيمان را از دست دادهايم، دلجويي كند؟ اگر نامي از بقيه ماند، اگر پدران و مادران و بزرگترهايمان رزمنده نشدند تا به آن افتخار كنند، حداقل به اين كه در آن شرايط مقاومت كردند و دست از تلاش برنداشتند، دلخوش هستند. اما ما مظلومترين بوديم و هستيم. حتي با تمام تلاشي كه انجام دادند تا با آرامش و راحتي زندگي كنيم، اما جنگ و سايهاش سنگينتر از آني است كه بشود پنهانش كرد. ما نيز مصون نمانديم. حتي اگر خودمان اين گونه فكر كنيم. كافي است نظري به برادران و خواهران كوچكترمان بيندازيم تا ببينيم سهم ما از زندگي چه بوده است. ما فقط توانستيم زنده بمانيم
۶- اين ماهيت جنگ است. جنگ يعني كشتن براي كشتن. كشتن براي زنده ماندن. يعني هر كه جلوي لوله تفنگت ظاهر شد، بكش. تا برنده شوي. تا زنده بماني. هيچ وجدان بيداري چنين چيزي را نميپذيرد كه انسانها به جرم مليتشان، بد هستند و لايق مرگ. پس چنان تبليغ ميكنند و مغزها را شستشو ميدهند كه از خود نپرسي كه آيا او سزاوار مرگ هست يا نه. انسانها در جنگ ماشين ميشوند و بايد پذيرفت كه حتي ايثارشان هم ماشيني است. حتي از جان گذشتگي هم نه آگاهانه، كه از طبيعت اين هرزه است. هيچ كس در جنگ نميپرسد كه آيا من بايد فداكاري كنم يا ديگري؟ هيچ كس حتي لحظهاي نميانديشد كه شايد زنده ماندن من براي جامعهام مفيدتر باشد. به ذهن هيچ كس خطور نميكند كه ممكن است فداكاري من خيانتي در حق سرمايه انساني جامعهام باشد. طبيعت جنگ نيز همين است. جايي كه واقعاً فرصتي براي تعقل و تدبر نيست و باور ندارم كه ناگزير است. ما آدمها، خودمان اين آتش را برميافروزيم و هر چند هم تلاش كنيم تا مهار شده و در خدمت باشد، سركش، رامنشدني و ويرانگر باقي ميماند.
۷- گفتني همچنان بسيار دارم و بهتر كه بماند براي مجالي ديگر. سخن آخر اين كه از جنگ متنفرم. همان گونه كه از انقلاب متنفرم. از جنگ متنفرم، حتي اگر براي آزادي باشد. حتي اگر دفاع باشد. حتي اگر مقدس باشد. از جنگ متنفرم. حتي اگر آخرين جنگ باشد.
یادداشتهای شما:
سلام بااينکه آن روزها اصلا جنگ در کشورمون رو تجربه نکردم اما خوب حسش مي کنم ... من هم از جنگ متنفرم
[ raaz ] | [جمعه، ۱ مهرماه ۱۳۸۴، ۱:۲۰ بعدازظهر ]