دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
چهارشنبه ۱۹ بهمن‌ماه ۱۳۸۴

احمدي‌نژاد توانا، بوش ناتوان

۱- هر چه مي‌خواهم سياست را كنار بگذارم، نمي‌شود كه نمي‌شود. البته اين طرف و آن طرف، آن قدر مي‌خوانم كه بي‌خبر نباشم. ولي نمي‌خواستم وارد جمع‌ها و بحث‌هاي سياسي بشوم. اما انگار من هم نخواهم، خود به خود اين اتفاق مي‌افتد. اين است كه وقتي بعد از دو سه سال (شايد هم بيشتر) مي‌خواهي يك دوست قديمي را ببيني، يك دفعه سر از جمع فعالان انجمن اسلامي فلان دانشكده بهمان دانشگاه درمي‌آوري. البته فقط بچه‌هاي فلان فراكسيون طيف بهمان! (چقدر مجهول شد!؟) يك دفعه مي‌بيني كه تاج‌زاده روبرويت نشسته، دارد حرف مي‌زند و جواب مي‌دهد.

۲- بعد از اين كه يك ساعتي نشسته‌ام و نوشته‌ام، مي‌بينم كه از يك جا شروع كرده‌ام و به صد جا رفته‌ام. از آن مهم‌تر اين كه نتيجه، يكي از آن يادداشت‌هاي چند هزار كلمه‌اي‌ام شده كه خواندنش گاو نر مي‌خواهد و مرد كهن. به همين خاطر فعلاً قصد دارم سه قسمتش كنم. تا ببينيم چه مي‌شود.

۳- آمريكايي‌ها (يا حداقل خيلي‌هايشان) مردم احمقي هستند. چون به موجودي مثل جرج بوش براي عالي‌ترين منصب كشورشان رأي داده‌اند. چون فارنهايت ۹۱۱ را ديده‌اند، از دروغ بودن خطر عراق آگاه شده‌اند، نفرت دنيا را از خودشان و رئيس‌جمهورشان درک کرده‌اندُ اما باز هم از ترس قانوني شدن سقط جنين و همجنس‌بازي، باز هم جرج بوش را انتخاب کرده‌اند.
اما نظام سياسي انتخاباتي‌شان اندكي عاقل‌تر است. چون با وجود ديوانه‌اي مثل بوش هم، كشورشان سالم و سر پا است و تا امروز حداقل نابود نشده است.

۴- جرج بوش و احمدي‌نژاد، از خيلي جهات شبيه به هم هستند. مثلاً:
هر دو مذهبي هستند و ديد ايدئولوژيك نسبت به مسائل داخلي و خارجي دارند.
هر دو فكر مي‌كنند رئيس‌جمهور دنيا هستند.
هيچ‌كدام به درد رياست‌جمهوري نمي‌خورند.
هيچ كدامشان ابزار سياست را براي رسيدن به اهدافشان كافي نمي‌دانند.
هر دو نفر، توانايي به هم ريختن دنيا را دارند، كشورشان كه هيچ
اما در اين پنج شش سال زمامداري بوش در آمريكا، آن قدري كه دنيا از دست بوش ضربه خورده، آمريكا صدمه نديده است. در مقابل در همين پنج شش ماه حكومت احمدي‌نژاد، تقريباً تمامي دست‌آوردهاي اقتصادي و سياسي داخلي و خارجي دوران خاتمي از بين رفته‌اند. اما چرا بوش در ضربه زدن به كشورش ناموفق بوده و احمدي‌نژاد موفق؟

۵- شايد دليل اصلي ثبات آمريكا اين باشد كه هر چند مردم جرج بوش را انتخاب كرده‌اند، اما او تنها درصد كوچكي از تيم بزرگي است كه بر سر كار آمده‌اند. تيمي مركب از پشتوانه فكري، اجرايي و تبليغاتي. پشتوانه فكري‌شان از ايدئولوگ مذهبي و سياسي گرفته تا استراتژيست اقتصادي و اجتماعي را شامل مي‌شود و تيم اجرايي و مديريتي هم كار خودش را بلد است، هم به خوبي تغذيه مي‌شود. اصولاً حزب يعني همين. يعني يك دولت و مجلس آماده كه در صورت انتخاب، كاسه «چه كُنم» به دست نمي‌گيرد، وزيرش يك‌شبه انتخاب يا تعويض نمي‌شود و با وجود شانزده سال سابقه وزارت، بعد از گرفتن رأي اعتماد، به خبرنگاران نمي‌گويد كه دو ماه به من فرصت بدهيد تا كارآموزي كنم (واقعاً سعيدي‌كيا با گفتن اين جمله نااميدم كرد)

۶- اما در اين سو، احمدي‌نژاد، بيش از آن كه تيمي داراي مطالعه، برنامه و استراتژي داشته باشد، مشتي شعار دارد و دستي خالي. تنها پشتوانه ايدئولوژيكش است كه با وجود مصباح يزدي مستحكم و منسجم است. وگرنه حتي در زمينه اقتصادي، برنامه، تفكر و استرتژي مشخصي ندارد. (كافي است نگاهي به تركيب ناهمگون تيم اقتصادي كابينه‌اش و طرح‌هاي اجق وجقي بيندازيد كه از آن خارج مي‌شود) در بحث سياست خارجي هم كافي است تيم لاريجاني را كنار بگذاريد. چه مي‌ماند؟ هر چند كه داريم كم‌كم معني «دُر داديم و خروس‌قندي گرفتيم» را مي‌فهميم.

۷- هدف‌گذاري، برنامه، استرتژي از پيش تعيين شده و شناخت دقيق از روابط و محيط، پيش‌نيازهاي در دست گرفتن قدرت است. در هرم قدرت آمريكا، نفر اول، بيش از هر چيز نماينده بدنه هرم است و هرم او را تغذيه و راهبري مي‌كند. اما در كشورمان، شخص اول است كه پس از انتخاب، شروع مي‌كند به پايه‌ريزي و شكل‌دهي هرم و در آينده نيز، اوست كه بايد هرم را تغذيه و راهبري كند. (اتفاقي كه در دولت‌هاي خاتمي و هاشمي هم به وضوح رخ داد) چنين مي‌شود كه يك نفر با حداقل تلاش موفق مي‌شود كشوري را به سرازيري بيندازد و جاي ديگر، از تمام حماقت بوش هم آمريكا صدمه چنداني نمي‌بيند.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک