دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
جمعه ۹ تیر‌ماه ۱۳۸۵

دشمن در امنيت، رقيب در سيبل

۱- در عرصه سياست، اصلاح‌طلبان و به ويژه اصلاح‌طلبان پيش‌رو، هدف حمله تمام جناح‌ها و گروه‌ها هستند. از انصار حزب‌الله و آبادگران گرفته تا سلطنت‌طلبان و به اصطلاح جمهوري‌خواهان خارج از كشور، بيش از هر كسي به اين گروه‌ها مي‌تازند و دشنام مي‌دهند.

۲- در عرصه انديشه نيز، دين‌مداران سنتي و بنيادگرا، بيش از آن كه با سكولارها مشكل داشته باشند، با روشن‌فكران و روشن‌فكري ديني سر ناسازگاري دارند و در صدد خاموش كردن اين گروه و تفكر هستند. حكايت انديشه سكولار نيز به همين گونه است و بيش از آن كه در پي رد نظريات فقه رسمي باشد، به كنار گذاشتن روشن‌فكري ديني اهتمام دارد.

۳- اگر از اين دو نمونه بگذريم، در رده‌هاي بسيار پايين‌تر مي‌بينيم كه نوك پيكان حمله افراد و گروه‌ها، به سوي كساني نيست كه بيشترين تفاوت و افتراق را با آن‌ها دارند. بلكه به طرزي باورنكردني، اين تمركز به سوي افراد و گروه‌هايي است كه بيشترين نزديكي را با آن‌ها دارند.

۴- چرايي اين امر بسيار ساده است. دشمن داشتن بسيار بهتر، ساده‌تر و دوست‌داشتني‌تر از داشتن رقيب است. چرا كه دشمن هيچ گاه به عنوان آلترناتيو (جايگزين) مطرح نيست؛ اما رقيب چرا؛ و اين كليد اين پارادوكس است. به ويژه وقتي پاي تندروي نيز به ميان كشيده مي‌شود، اين تنفر از رقيب بسيار پررنگ‌تر مي‌شود. چرا كه ذهنيت و تفكر ايدئولوژيك، از راست‌گراي افراطي (فاشيست) تا چپ‌گراي افراطي (آنارشيست) نياز به دشمن دارند. آن‌ها از كساني خوششان مي‌آيد كه دشنامشان را با دشنام پاسخ دهند؛ نه كساني كه به دنبال احتجاج و گفتگو باشند.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (0) || لينک دائم
 
چهارشنبه ۷ تیر‌ماه ۱۳۸۵

نه؛ ويندوز، ويروس نيست!

نه؛ اشتباه مي‌كنيد. ويندوز، ويروس نيست! ببينيد، ويروس اين كارها را انجام مي‌دهد:

  1. ويروس‌ها خود را تكثير مي‌كنند. ... خب، ويندوز هم اين كار را انجام مي‌دهد.
  2. ويروس‌ها منابع ارزشمند كامپيوتر را مورد استفاده قرار مي‌دهند و در نتيجه سيستم را كند مي‌كنند. خب، ويندوز هم چنين مي‌كند.
  3. ويروس‌ها، وقت و بي‌وقت، هارد كامپيوتر شما را اشغال و بي‌جهت پر مي‌كنند. ... خب، ويندوز هم اين كار را انجام مي‌دهد.
  4. ويروس‌ها اكثراً، بدون اطلاع كاربر، همراه برنامه‌ها و سيستم‌هاي باارزش هستند. ... هوم ... ويندوز هم همين طور
  5. گاهي ويروس‌ها كاري مي‌كنند كه كاربر فكر كند كامپيوترش خيلي كند است (بند ۲ را ببينيد) و مجبور است كه سخت‌افزار جديدي بخرد ... اوهوم ... دقيقاً اين همان رفتاري است كه ويندوز مي‌كند.

تا حالا به نظر مي‌آيد كه ويندوز يك ويروس است؛ اما اختلافي پايه‌اي بين اين دو وجود دارد. ويروس‌ها به خوبي توسط پديدآورندگانشان حمايت (ساپورت) مي‌شوند؛ روي اكثر سيستم‌ها اجرا مي‌شوند؛ برنامه سريعي دارند؛ جمع و جور و مؤثر هستند و تلاش مي‌شود كه با رشدشان، مؤثرتر شوند. از همه مهم‌تر اين كه كاملاً مجاني هستند!
خدمتتان عرض كردم؛ ويندوز ويروس نيست، بلكه يك باگ است.
منبع

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (0) || لينک دائم
 
دوشنبه ۵ تیر‌ماه ۱۳۸۵

بي‌شرف‌ها و حافظه تاريخي كوتاه‌مدت ما

۱- ۸ آذر ۱۳۷۶ را به ياد مي‌آوريد!؟ حتماً كه همين طور است. چه كسي مي‌تواند آن روز را فراموش كند!؟ اما احتمالاً يادتان نمي‌آيد كه فرداي آن روز، برنامه «ورزش و مردم» بهرام شفيع، با حضور دو سه نفر به اصطلاح! كارشناس فوتبال پخش شد و فكر مي‌كنم يكي‌شان همين محمد دادكان بود. كارشناسان محترم آن شب تشخيص دادند كه صعود ايران به جام جهاني، نه توسط والدير ويرا و بيژن ذوالفقارنسب و پرويز كماسي، كه به وسيله محمد مايلي‌كهن و مجيد جهانپور و ولي‌الله صالح‌نيا به انجام رسيده است!

۲- هيچ گاه آن برنامه سراسر دروغ و عاري از شرافت را فراموش نمي‌كنم. انگار كه يادمان مي‌رود كه مايلي‌كهن چه بلايي بر سر آن تيم آورده بود. انگار كه به همين سرعت فراموش كرده‌ايم تاكتيك آن تيم رؤيايي را كه خاكپور توپ را مي‌گرفت و از نيمه زمين، روي دروازه حريف مي‌فرستاد. انگار كه يادمان مي‌رود كه تيم از دقيقه ۷۰-۶۰ ناي راه رفتن در زمين را نداشت و از آن مهم‌تر، انگار كه يادمان مي‌رود كه مايلي‌كهن به پاشازاده (آماده‌ترين مدافع آن دوران) بازي نمي‌داد و در تمرين به او گفته بود «تو سر زدن بلد نيستي!» به مدافعي كه در ليگ حدود ۱۰ گل به ثمر رسانده بود و همه با ضربه سر!
آيا واقعاً كسي پيدا مي‌شود كه باور كند اگر حاجي مايلي كنار نمي‌رفت، تيم ما مي‌توانست به جام جهاني برود!؟ قطعاً كه نه

۳- شب بازي با آنگولا، يك دفعه سر و كله لاشخوران فرصت‌طلب پيدا مي‌شود و هر چه از دهنشان در مي‌آيد، نثار فدراسيون و برانكو مي‌كنند و دوباره بحث مربي ايراني را پيش مي‌كشند و آن قدر هم ناشيانه، كه مي‌گويند: «آرزوي هر مربي ايراني است كه در جام جهاني، روي نيمكت تيم ملي بنشيند»
آقا جان! تعارف كه نداريم. اگر مايلي‌كهن، شاهرخي يا امثالهم روي نيمكت تيم در دوره مقدماتي بودند، تيم به جام جهاني نمي‌رفت كه نمي‌رفت. چرا خودتان را گول مي‌زنيد؟ يادتان نمي‌آيد كه تيم با همين جناب شاهرخي چطور به اردن باخت و آبروي فوتبالمان را به باد داد؟ يادتان نمي‌آيد كه تيم حاجي مايلي ۰-۲ به قطر باخت؟ يادتان نمي‌آيد كه در آن ديدار بيشتر از ۲۰ بار مهاجمانمان در آفسايد ماندند و استاد نتوانست حتي جلوي همين تكنيك ساده حريف را بگيرد؟

۴- بدترين اتفاقي كه مي‌تواند پس از ناكامي (نسبي) در پايان يك دوره نوگرايي بيفتد اين است كه به دامان واپس‌گرايي و چرخش به عقب بيفتيم و عجيب اين كه يادمان نيايد كه قديم، خيلي اوضاعمان از اين بدتر بود.
اين اتفاق خواهد افتاد. همان طور كه بعد از خاتمي، احمدي‌نژاد به سر كار آمد، بعد از صفايي فراهاني و دادكان، بلاژويچ و برانكو، دوباره نوبت به عابديني و مصطفوي، و مايلي‌كهن و پورحيدري مي‌رسد.
واقعاً كه چه مي‌كند اين حافظه تاريخي كوتاه‌مدت و پراشتباه ما!؟

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (1) || لينک دائم
 
چهارشنبه ۳۱ خرداد‌ماه ۱۳۸۵

غيرحرفه‌اي‌ها

۱- اين جام جهاني هم تمام شد. بدون شك، ما با اختلاف فراواني، بزرگترين بازندگان اين جام بوديم. ما به خيلي چيزها باختيم. به مربي‌اي كه كوچك بود و ترسو؛ به فدراسيوني كه لات بود و حرف‌گوش‌نكن و سرشار از تئوري توطئه؛ به بازيكناني كه هر چه بودند، يك تيم نبودند؛ به روزنامه‌هاي ورزشي‌اي كه زردند و قديمي و مربي ايده‌آلشان اگر علي پروين نباشد، امير قلعه‌نويي است. ما باختيم. به خودمان هم باختيم. تلخ هم باختيم. اميدوارم ببينيم كه ايرادمان كجاست و از امروز برنامه‌ريزي كنيم كه اگر در جام جهاني ۲۰۱۰ شکست خورديم، به قدرت حريفانمان ببازيم و نه به ضعف‌هاي قابل رفع خودمان

۲- خب حداقل پيش‌بيني‌هايم درست از آب در آمدند. پيش‌بيني كرده بودم ۰-۳ به مكزيك مي‌بازيم، ۱-۳ باختيم. بازي‌مان با پرتغال را هم ۰-۴ پيش‌بيني كرده بودم كه اندكي آبرومندانه‌تر باختيم. با آنگولا هم گفته بودم ۱-۱ مساوي مي‌كنيم. البته اين پيش‌بيني‌ها اصلاً كار سختي نبود. كافي بود اندكي واقع‌بينانه به شرايط تيم خودمان (رقيبان به كنار) نگاه كنيم. البته اين عادت معمول ما ايرانيان نيست و هميشه خوش‌بين‌تر از واقع‌بيني هستيم و در انديشه‌ايم كه «انشالله گربه بوده»

۳- از شرق بعيد بود. اين مطلب سينا مطلبي در وبلاگ بي‌بي‌سي فارسي را ببينيد و با اين مطلب شرق مقايسه‌اش كنيد. درست فهميده‌ايد. مطلب سينا را اندكي خلاصه كرده‌اند و بدون ذكر نام نويسنده يا منبع، منتشرش كرده‌اند.
قبول دارم كه اين عمل غيراخلاقي در اكثر قريب به اتفاق نشريات سراسري، محلي و حتي دانشجويي و خبرگزاري‌هاي كشور هم معمول است، اما به هر حال غيراخلاقي است. از سوي ديگر، شرق كه مي‌داند پرخواننده‌ترين نشريه در بين دانشگاهيان كشور است و سايتش نيز پرخواننده‌ترين سايت فارسي‌زبان است (البته در ليست Webstats4u) و ماهانه، حدود ششصد هزار بازديدكننده دارد، بايد بداند كه خيلي راحت مُچش را مي‌گيرند. ولي مهم‌تر از مُچ‌گيري، رعايت اخلاق است و اين خواسته‌اي است كه نمي‌توان از آن چشم‌پوشي نمود.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (2) || لينک دائم
 
شنبه ۲۷ خرداد‌ماه ۱۳۸۵

درس‌هاي يك غافل‌گيري

۱- بيست و هفتم خردادماه ۱۳۸۴ بزرگترين شگفتي تاريخ سياسي جمهوري اسلامي نبود؛ چرا كه اين عنوان بي‌شك از آن دوم خرداد ۱۳۷۶ است. اما قطعاً دومين رويداد شگفتي‌آفرين تاريخ سياست تمام اين سال‌ها در اين روز خلق شد. جايي كه محمود احمدي‌نژاد در نهمين دوره انتخابات رياست‌جمهوري، رتبه دوم را بين هشت نامزد انتخابات به خود اختصاص داد و در نهايت بر اين مسند تكيه زد.

۲- در مورد چرايي اين واقعه بسيار گفته‌اند و خواهند گفت. به عقيده من، دليل اين اتفاق (كه چندان هم اتفاقي نبود) بي‌اعتمادي تاريخي ايرانيان به حاكمان است. اين توهم در ذهن ما ايرانيان وجود داشته است كه حكام و به ويژه دولت‌مردان، مردماني دروغگو، كثيف و حقه‌بازند كه تنها به دنبال منافع شخصي سياسي و به ويژه مالي هستند. علي‌الخصوص هنگامي كه سياست‌مداران وابستگي حزبي نيز داشته باشند، نور علي نور خواهد شد و ديگر نمي‌توانيم باور كنيم كه فلان دولت‌مردي كه اكنون جايي در حكومت ندارد، براي نان شبش نياز به كار كردن و حقوق دارد. بلكه قاعدتاً وي در زمان حكومتش با دزدي از مال مردم، اصطلاحاً بار خود را بسته است. اگر هم چنين نكرده، نه از پاك‌دستي‌اش، كه از بي‌عرضگي‌اش بوده است.

۳- چنين است كه هر شخص يا گروهي كه مدتي را در رأس حكومت سپري كند، به زودي بايد جاي خود را به ديگري تازه‌نفسي بسپارد. همان گونه كه خرداد هفتاد و شش، رأي به خاتمي، نه به ناطق بود؛ خرداد هشتاد و چهار و رأي به احمدي‌نژاد، بيش از هر چيز، «نه» به مشاركت و كارگزاران بود. چرا كه هميشه باور داشته‌ايم و باور خواهيم داشت كه هر كه تا امروز بوده، بد بوده است و اين چنين، اميد مي‌بنديم به يك كوتوله صد و شصت سانتيمتري براي كاپيتاني تيم ملي بسكتبالمان!
آري؛ به طور قطع، اگر هفت سال ديگر، انتخابات رياست‌جمهوري برگزار شود، نامزد منتصب منتسب به جريان احمدي‌نژاد رأي نخواهد آورد و بيش از همه، اين رأي نياوردن در روستاها و مناطق فقيرنشين خواهد بود. تيم احمدي‌نژاد نيز به همان سرنوشتي دچار خواهند شد كه كارگزاران هاشمي و همراهان خاتمي دچار شدند.

۴- به نظر من، از شكست «مصطفي معين» در انتخابات سال گذشته گريزي نبود و از همان آغاز، اطمينان داشتم كه وي را به كاخ رياست‌جمهوري راهي نخواهد بود. اين مسأله دو دليل اساسي داشت. يكي انتصاب انتساب «مصطفي معين» به كساني كه هشت سال را در دولت سپري كرده بودند و ديگر دليل، ناكارآمدي در رده‌هاي بالايي و پاييني مهم‌تر حامي‌اش، جبهه مشاركت بود. هر چند كه اين دلايل سبب سكوت، انفعال و عدم تلاش من نمي‌شد. چرا كه معتقدم بايد كار صحيح را انجام داد. هدف رفتن است، نه رسيدن

۵- بحث ناكارآمدي جبهه مشاركت در رده‌هاي بالايي اين حزب را مي‌توان به محفلي عمل كردن آن نسبت داد. چنين كه عده‌اي خود را صاحب اين حزب مي‌دانند و به شدت از ورود «ديگران» به آن هسته مركزي گريزانند. چنين است كه هسته مركزي مشاركت با وجود حضور عناصر محبوبي نظير سعيد حجاريان، مصطفي تاج‌زاده، سعيد حجاريان و محمدرضا خاتمي، و مديران كارآمدي نظير محسن صفايي فراهاني، حبيب‌الله بي‌طرف، محمود حجتي و ديگران، در بين اعضاي رده‌هاي پايين و مياني اين حزب، محبوبيت چنداني ندارد (و اين طنز، از عجايب روزگار است) چرا كه نقش رده‌ها و به ويژه مناطق و استان‌ها، در تصميم‌گيري‌ها و مديريت حزب نزديك به صفر است. به بيان ديگر مركزيت اين حزب به رده‌هاي پايين‌تر به چشم بازوي اجرايي و به بيان صادقانه‌تر، به چشم «عمله» نگاه مي‌كند. چنين است كه بيش از هر چيز، نگاه ضدمشاركتي جبهه مشاركت به اعضا و هوادارانش، ناكارآمدي اين حزب را موجب شده است. حزبي كه مي‌خواست ساختارش بر خلاف سازمان مجاهدين، باز باشد، اما در عمل خلاف اين اتفاق افتاد.

۶- در رده‌هاي پايين‌تر و به ويژه در استان‌ها نيز، دست‌اندركاران حزب تنها به دنبال كسب منافع هستند و صداقت، در كمتر كسي به چشم مي‌خورد. به اين معنا كه افراد، فكر مي‌كنند «مشاركت» جايي است كه مي‌روي و كار مي‌كني و اگر برنده شدند، به تو پست و مقام مي‌دهند. البته نه پست و مقام حزبي، كه در همان شهر و استاني كه هستي، به پست و مقامي مي‌رسي. اين چنين است كه تابلوي مشاركت به دست كساني مي‌افتد كه نه تنها از محبوبيت و كارآمدي چنداني برخوردار نيستند؛ كه اصلاً با طرز تفكر و مرام اين حزب كمترين نسبتي ندارند و براي چيز ديگري به اين تابلو روي آورده‌اند. اين مشكل بيش از هر چيز به همان هسته مركزي و طرز تعامل و نگاهش به رده‌هاي پايين‌تر برمي‌گردد و نه چيز ديگري

۷- معين اگر باخت، به ما باخت. مايي كه به دنبال تثبيت جايگاه و ميز خويش و در رؤياي ارتقاي مقاممان بوديم. به مايي كه تفاوت خرداد ۸۴ را با خرداد ۷۶ و بهمن ۷۸ متوجه نشده بوديم و با همان طرز تفكر به فعاليت مي‌پرداختيم. به مايي كه نرفتيم از يك جامعه‌شناس يا روانشناس بپرسيم كه چرا در سال ۷۶ خاتمي رأي آورد. به مايي كه در برابر دزدي‌ها، اختلاس‌ها و ناكارآمدي‌هاي بعضي دوستان و همفكرانمان سكوت كرديم و گذاشتيم در ذهن مردم، تصويرمان با خاتمي، كنتراست داشته باشد و سياه و سياه‌تر شود. به مايي كه هنوز راضي نشده‌ايم كه اگر زماني اشتباه كرديم، بگوييم اشتباه كرده‌ايم و از زمين و زمان توجيه مي‌آوريم كه يا تقصير ما نبوده يا كارمان درست بوده است. آري، معين به ما باخت و ما به مردمي كه هر چند ساده‌لوح، زودباور و متوهمند، اما حق انتخاب دارند. مايي كه زماني كه مي‌توانتسيم، تلاش نكرديم كه آن‌ها را اصلاح كنيم و تفكر مدرن و واقع‌گرايانه را در آن‌ها ايجاد كنيم (چرا كه به ضررمان بود) و امروز بايد افسوس بخوريم بر كشوري كه تصوير آينده‌اش به غايت نامعلوم و نااميدكننده شده است.

۸- خوشحالم كه معين برنده نشد. چرا كه دردها، زخم‌ها و ضعف‌هايمان به مُسکِني موقت، آرام نگرفتند و فرصتي دست داد تا واقع‌نگر شويم و تلاش كنيم كه خود را اصلاح كنيم. نمي‌توان از نجات کشور و دنيا دم زد، هنگامي كه هنوز خودمان نجات پيدا نكرده‌ايم.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (2) || لينک دائم
 
جمعه ۲۶ خرداد‌ماه ۱۳۸۵

حماقت، از برانكو تا شركت آب مشهد

۱-علي دايي و ابراهيم ميرزاپور در برابر مكزيك بازي خواهند كرد. اخبار ورزشي ۱۸:۴۵ اعلام كرد برانكو در كنفرانس خبري‌اش گفته ايران با همان تركيب بازي مقابل مكزيك به مصاف پرتغال خواهد رفت.
اين يعني مردم، كارشناسان و سايرين كشك! نه خبري از برهاني و معدنچي خواهد بود و نه شجاعي و خطيبي و كاظميان. اين يعني خودمان مي‌خواهيم ببازيم. اميدوارم بلايي كه بر سر صربستان آمد، بر سر ما نيايد.

۲- قابل توجه دوستان محترم آرژانتيني!
گول شش گلتان را نخوريد. آرژانتين هيچ غلطي نمي‌تواند بكند. هر غلطي هم بتواند بكند، قهرمان نمي‌تواند بشود. براي دليلش هم همين بس كه «خاوير زانتي» جايي در تيم حاجي پكرمن ندارد

۳- اگر اعلام موضع نكنم، حتماً حناق مي‌گيرم
تيم‌هاي محبوب:
انگليس (دوستاني كه انتخابات مجلس ششم يادشان هست، حتماً اين ضرب‌المثل را شنيده‌اند كه «بذار حاجي بياد بالا»)
برزيل (چون همه فكر مي‌كنند بخت نخست قهرماني است، پس متأسفانه قهرمان نمي‌شود)
چك (چه چيز از بقيه مدعيان كم دارد؟ فقط سابقه قهرماني)
هلند (زيبايي فوتبال)
پرتغال (به خاطر كريستيانو رونالدو، دكو و فيگوي بارسلونا)

منفورها:
فرانسه (هيچ وقت نمي‌توانم اين تيم را دوست داشته باشم. به خاطر زيدان، آنري، ماكلله، ويرا، گالاس و سايرين؛ كه همه بازيكنان منفور من هستند)
آرژانتين (متقلب‌ها! مارادونا، معتاد شكم‌گنده‌اي كه هندبال بازي مي‌كرد و ديگو سيمونه‌اي كه هيچ كس دوستش نداشت)
اسپانيا (بي‌مايه فطير است. بدون مورينتس هم همين طور! يك رائول براي باختن به هر تيمي كافي است)
ايتاليا (البته اگر توتي باشد و دل‌پيرو نباشد، كمي متزلزل مي‌شوم)

چوب دو سر طلا:
آلمان!

۴- آن قدر هوا گرم است كه تمام تنم خيس شده است و چرب. اين كامپيوتر بي‌نوا هم كه همين يك ماه قبل، ۲۴ روز پياپي خاموش (Shut Down) نشد و فقط Hibernate مي‌شد و هيچ مشكلي هم پيش نمي‌آمد، پشت سر هم Reset مي‌شود. بيچاره از گرما جان به لب شده و من هم اين قدر پروژه دارم كه نمي‌توانم اجازه استراحت كردن به او بدهم.

۵- به جاي ترك‌ها، از امروز براي مشهدي‌ها جك بسازيد. چرا كه حتي آن موقعي كه هفته‌اي دو روز در تهران آب را قطع مي‌كردند، جمعه‌ها را قلم مي‌گرفتند و روز آخر هفته هميشه آب وصل بود. حالا شركت آب محترم مشهد، آب را روز جمعه، از ۸ صبح تا ۸ شب قطع كرده و اصلاً هم به اين فكر نكرده كه جمعه روز لباس شستن و حمام كردن است.

۶- واقعاً كه حرص آدم در مي‌آيد. چه دروغ‌هايي كه از مراجع رسمي پخش نمي‌شود!؟ فكر مي‌كنم رييس ديوان محاسبات هم فقط اخبار صدا و سيما را مي‌شنيده كه گفته: «اگر پيامبري هم مي‌خواست ظهور كند، آن احمدي‌نژاد بود» چنان خبرهايي در مورد اجلاس و پيمان شانگهاي پخش مي‌كنند كه هر ساده‌دل بي‌خبري باور مي‌كند كه ما در جهان، در اوج قدرت و محبوبيت قرار داريم و نه در حضيض آن
اين عكس‌ها را ببينيد و سپس اين توضيحات تكميلي را هم بخوانيد. آن وقت خواهيد فهميد كه راست مي‌گويند. اجماع جهاني عليه ايران وجود ندارد. بلكه اتفاق جهاني عليه ايران وجود دارد.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (3) || لينک دائم
 
پنجشنبه ۲۵ خرداد‌ماه ۱۳۸۵

قوانين تبعيض‌آمير، زيربنا يا روبنا؟

۱- در دانشگاه و دانشكده ما، نشريه‌اي به نام «بدون نام» منتشر مي‌شود. نشريه‌اي كه در ابتداي كار، قرار بود نام نويسنده مطالبش در كنارشان درج نشود. اما نياز به شناخته (معروف!؟) شدن موجب شد كه اين رويه خيلي زود كنار گذاشته شود و مدت‌هاست ديگر ممكن نيست مطلبي، بدون درج نام نويسنده در آن منتشر شود. به هر روي، گردانندگان «بدون نام» گروهي چهار پنج نفره هستند كه از همان آغازين شماره‌ها، دغدغه و ترجيع‌بند كلام و نوشته‌هايشان، مبارزه و اعتراض عليه يك چيز بود: «آپارتايد جنسي»

۲- در مورد تجمعي كه روز دوشنبه در تهران برگزار شد و دخالت پليس ضدشورش و مأموران مؤنث پليس، آن را به خشونت كشيد، به قدر كافي صحبت شده است. از بي‌تدبيري و ناشي‌گري تصميم‌سازان امنيتي كشور و خشونت وصف‌ناپذير پليس زن و بازداشت روزنامه‌نگاران برجسته‌اي نظير ژيلا بني‌يعقوب و بهمن احمدي امويي و نماينده سابق مجلس موسوي خوييني و باقي مسائل بسيار گفته‌اند. هدف اين تجمع، اعتراض به «قوانين ضدّ زن» بود. اما مأموران پليس «يا فاطمه زهرا»گويان به حاضران حمله مي‌كردند. جايي ديگر، رئيس «مركز امور زنان و خانواده» مي‌گويد: «به حق فاطمه زهرا، تا من هستم نمي‌گذارم عضو كنوانسيون رفع تبعيض از زنان بشويم.» وي يك زن است

۳- نمي‌دانم چرا تعارف داريم؟ بعضي وقت‌ها هم به نظرم مي‌رسد كه دچار كج‌فهمي شده‌ايم. به هر روي آن چه قرائت حاكم از اسلام و تشيع باور دارد، حداقل همين قوانين است. تا هنگامي كه در رساله اكثر قريب به اتفاق مراجع تقليد شيعه، احكام به اين نحو تبيين شده‌اند و حكومت نيز، يك حكومت ديني است، قوانين همين‌ها هستند. در چنين شرايطي، حتي اگر همه نمايندگان مجلس نيز قانوني به اصطلاح «غير تبعيض‌آميز» يا بر ضد تبعيض تصويب كنند، فقهاي شوراي نگهبان، اجازه نخواهند داد كه چنين قانوني ابلاغ شود و آن را رد خواهند كرد. اگر به اندكي از منابع فقهي نيز مراجعه كنيد، به خوبي خواهيد ديد كه فاصله قوانين فعلي با آن چه بايد باشد، بسيار است. به عبارت ديگر، الان كلي كمبود قانون و آزادي‌هاي اضافي وجود دارد. حتي مطالعات محدود نگارنده در سال‌هاي دورتر نيز به خوبي نشان مي‌دهد تمامي قوانين اجتماعي كه طالبان اعمال مي‌كردند، به سادگي از منابع معروف فقه شيعي نيز قابل استخراج است. آن هم نه با يك نگاه سخت‌گيرانه، كه با ديدگاهي ساده و متن‌گرا

۴- اگر كسي اين قوانين و عرف حاكم بر اجتماع را ناعادلانه و تبعيض‌آميز مي‌دانيد، به جاي آن كه به روبنا و ظاهر (قوانين) حمله كنيد، بايد پايه‌ها (قرائت معروف موجود و ساختار حكومت) را مورد نقد قرار دهيد. چرا كه پايه‌ها چنان قوي و ريشه‌دار هستند كه حتي اگر روبنا را از بين ببريد، به سرعت بازتوليد خواهد شد. از نقد ساختار حكومت كه بگذريم، مشكل اساسي در جاي خالي عقل و اخلاق انساني در استخراج قوانين و احكام ديني است. چنان كه بر خلاف تبليغ فراواني كه براي عقل به عنوان يكي از منابع چهارگانه فقهي در تشيع مي‌شود، تقريباً جاي آن در استخراج احكام خالي است. فلسفه و عقل هنوز هم فقط آن جا به كار مي‌رود كه بخواهند يك حكم را «توجيه» كنند. دقت كنيد: «توجيه» چنين است كه بحث طلبگي و فقهي، بر پايه كلام (استدلال نقلي) مي‌چرخد و نه بر پايه فلسفه و استدلال عقلي

۵- به يقين، اگر مبنا را نقل و كلام بگذاريم، قوانين و احكام فعلي كاملاً صحيح و بدون نقص است و اگر نقصي هست، در قوانين ناقصي است كه شريعت را به طور كامل پوشش نداده‌اند. در برابر استدلال كلامي، هميشه اين حديث معروف را نقل مي‌كنم كه «با ظهور امام زمان، اولين گروهي كه به مخالفت و مقابله با وي خواهند پرداخت، عالمان ديني خواهند بود كه وي را تكفير مي‌كنند» و هميشه در ادامه‌اش مي‌پرسم: «به جز فقه شيعي دوازده امامي، چه كسي امام زمان را قبول دارد؟»

۶- من نيز بسياري از قوانين موجود را تبعيض‌آميز و ناعادلانه مي‌دانم. اما جنس استدلال‌ها با آن چه مبدعان اين قوانين مي‌آورند، متفاوت است. چرا كه مدارك و دلايل من نه از نوع نوشته و «او گفت» است؛ كه مي‌گويم عقل من، كرامت انساني و احساس فطري‌ام خلاف آن چه را مي‌گويند، گواهي مي‌دهد و اين رسولان باطني برايم بر هر آن چه «گفته‌اند» تقدم دارد. اين، همان است كه فلسفه شخصي و خدا باوري را برايم به ارمغان آورده است. همان گونه كه هيچ گفته و نقلي نمي‌تواند بر ايمانم به خدا تأثيري بگذارد، در اعتقادم به اخلاق و قانون درست نيز خللي وارد نخواهد كرد و اين قوانين نه خوبند، نه درست و نه عادلانه

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (0) || لينک دائم
 
دوشنبه ۲۲ خرداد‌ماه ۱۳۸۵

شِكست‌نوشته‌ها

۱- باختيم. به خودمان باختيم. به ترس مربي‌اي باختيم كه مي‌خواهد برود و ديگر طاقت ما را ندارد. آرزويمان اين بود كه در اين سه بازي آخري كه روي نيمكتمان مي‌نشيند، شجاعت به خرج داده و بعد از يك نيمه ضعيف، دايي را بيرون بكشد و سهراب بختياري‌زاده را هم جايگزين يحيي، مدافع گل‌زن خونسرد كند پيرمان كند. نمي‌دانم كه چطور شد به يك باره در نيمه دوم، نكونام و آندرانيك از چرخه بازي خارج شدند. مشكل اصلي تيم در نيمه دوم اين بود كه طراح و بازي‌ساز نداشت، توپ به وسط زمين نمي‌آمد و فقط در دو گوشه زمين و در خطوط كناري، توپ را شوت مي‌كرديم؛ به اين اميد كه به ايستگاه بعدي برسد. در صورتي كه بايد بازي را به وسط زمين و روي زمين مي‌آورديم و آن جور در زمين خودمان به دفاع صرف بي‌نتيجه نمي‌پرداختيم. براي من سؤال اين است كه در رختكن ما چه گذشت كه در نيمه دوم، بازيكنان تيم تمركز و انگيزه‌شان را از دست دادند. سؤالي كه حداقل تا يك ماه ديگر بايد براي گرفتن جوابش، منتظر ماند.

۲- موقعي كه باخته‌ايم، زمان خوبي براي طرح اين سؤال است كه «چرا بايد يك بازي، يازده نفر و يك توپ، اين قدر براي ما اهميت داشته باشد؟ چرا بايد با پيروزي‌اش انگيزه بگيريم و با شكستش، افسردگي؟ آيا واقعاً توجيهي عقلاني براي آن شادي و اين غم مي‌توان يافت؟»

۳- اگر صادق باشيم، آن‌ها در عمل هيچ تأثيري بر روي زندگي ما ندارند و اين‌ها تنها خودفريبي و «دل‌خوش‌كنك» است. زماني كتابي از «جرج اورول» به دستم رسيده بود به نام «به سوي اعماق» كه زندگي كارگران معادن زغال‌سنگ انگليس را شرح مي‌داد. اورول در محاسباتش در آن كتاب نشان داده بود كه حداكثر درآمد كارگر، از حداقل هزينه‌اش كمتر است. با وجود اين دلش به هفته‌اي يك قوطي «ساردين» و يك برگ «لاتاري» خريدن خوش است. مي‌داند هم كه برگه‌اش هيچ گاه برنده نخواهد شد، اما مي‌تواند شب‌ها با رؤياي شيرينش بخوابد و اندكي از مشكلاتش فاصله بگيرد.

۴- حال، ما نيز براي فرار از هزار و يك مشكل شخصي، گروهي و ملّي خود، فوتبال را به بهانه‌اي تبديل كرده‌ايم براي غم يا شادي. فوتبال مُسكّني شده است كه عاجزانه از او مي‌خواهيم كه ما را مست و بي‌خبر گرداند و به ما بباوراند كه اكنون در اوج آسمانيم. حتي فراتر از آن، اگر در قعريم، به دليل فوتبال است و باخت تيممان، نه هيچ چيز ديگر

۵- حال ببينيد با القا و ابلاغ اين رسالت بزرگ به عده‌اي جوان ورزشكار، چه بار عظيمي به دوش آنان مي‌گذاريم؛ غافل از آن كه اين بار، بيش از افزايش انگيزه، اضطراب و ترس را در تيم و بازيكنانش القا مي‌كند. در اين حالت يكپارچگي ملي براي ايجاد چنين حسي، چگونه مي‌توان به بازيكن، اين باور را القا كرد كه تو فقط بازيكني و اين يك بازي بيشتر نيست!؟

۶- مي‌شود حدس زد كه اين ترم، معدل كل دانشجويان غيور مملكت، حداقل يك نمره‌اي كاهش مي‌يابد و چه بسا اگر به آنگولا هم ببازيم، حتي بيش از يك نمره. واقعاً اين قدر مهم است؟

۷- البته اين فقط ما نيستيم. چرا حالا كه پرتغال، آنگولا را شكست داده، ماتم عمومي بر آن كشور و مردمان بدبختش نيز مستولي شده است. مردماني كه فكر مي‌كردند با كسب نتيجه‌اي بهتر، پوزه استعمارگر را به خاك مي‌ماليدند. اما واقعاً چنين بود!؟

۸- تمام اين‌ها را در رد اين احساس غم جانكاه، افسوس و فِسُردگي بعد از باخت نوشتم. اما اگر صادقانه‌اش را بخواهيد، كتاب را بسته‌ام و مي‌خواهم بگيرم بخوابم تا شايد وقتي ديگر

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (0) || لينک دائم
 
جمعه ۱۹ خرداد‌ماه ۱۳۸۵

۱۹۸۴

۱- چه جالب!؟ ديروز، پنجاه و هفتمين سالگرد انتشار رمان «۱۹۸۴» نوشته نويسنده انگليسي، جرج اورول، بوده است. نمي‌دانم چقدر به اين كه «۱۹۸۴» سال تولد من نيز هست، مربوط است. اما هر چه هست، اين رمان و فضاي سياه، اما واقع‌گرايانه‌اش، بخش بزرگي از كابوس‌هاي من را اشغال كرده است. واقعيت اين است كه من ترسو هستم و براي هيچ گونه انتحار يا مقاومت چريك‌گونه، آمادگي يا توانايي ندارم. چرا كه باور دارم وجود جايي را كه نامش «اتاق ۱۰۱» است و محتوايش وحشت است، وحشت

۲- بالاخره، موفق شدم اين قالب را به حداقل قابل قبول ارتقا بدهم. يعني از همين لحظه، اين وبلاگ و قالب آن، طبق دو استاندارد «XHTML 1.0 Transitional» و «CSS 2.0» معتبر (Valid) است و در قسمت امكانات (منوي سمت راست) لوگوي كنسرسيوم وب (w3c) براي اين دو استاندارد، جايگزين آن لينك «نسخه XHTML» شده است. البته براي اين كار مجبور شدم در كدنويسي صفحه تغييراتي ايجاد كنم و يك چند عدد كلك رشتي جواد اسكريپتي بزنم. (از همه جالب‌تر و در عين حال احمقانه‌تر، اين بود كه وقتي صفحه داراي DOCTYPE باشد، IE ويژگي OverFlow را نمي‌فهمد، مگر اين كه براي خود html تعريف بشود. از آن طرف در استاندارد XHTML، نمي‌شود style براي html تعريف كرد. اگر كد را چك كنيد، مي‌بينيد كه چه كلكي زده‌ام كه هم صفحه Valid باشد و هم IE احمق، درست نشانش بدهد)

۳- نمي‌دانم چرا همه را جو گرفته و فكر مي‌كنند در جام جهاني مي‌خواهيم غوغا كنيم. راستش را بخواهيد، من تقريباً مطمئنم به شدت آبرويمان مي‌رود. اولين مسابقه را ۰-۳ به مكزيك مي‌بازيم و دومي را هم ۰-۴ به پرتغال. حداكثر هنرمان هم اين خواهد بود كه به جاي ۰-۲ باختن به آنگولا، با اين تيم ۱-۱ مساوي كنيم. والسلام!

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (1) || لينک دائم
 
چهارشنبه ۱۷ خرداد‌ماه ۱۳۸۵

مُردن

مُردَم. يك روز صبح، بيدار شدم و ديدم كه مُرده‌ام. درست يادم نمي‌آيد كدام صبح بود. حتي مطمئن نيستم كه صبح بود. شايد هم ظهر، بعدازظهر يا شب بوده است. اصلاً بگذار راستش را بگويم. آن موقع نفهميدم كه مرده‌ام. بعداً فهميدم كه مرده‌ام. به همين خاطر هر چه به اين كله پوك فشار مي‌آورم، يادش نمي‌آيد كه كدام روز و كدام لحظه بوده است. بين خودمان بماند. اما حتي شكنجه‌اش هم كردم و يادش نيامد. فكر مي‌كنم راست مي‌گويد كه مي‌گويد نمي‌داند. البته هر روز يا هر دو سه روز يك بار، بازجويي‌اش مي‌كنم كه اگر يادش آمد، زيرسبيلي رد نكند و اعتراف كند. ولي خب، تا حالا نتيجه درست و درماني نداده است.
داشتم مي‌گفتم. به خودم آمدم و ديدم كه مرده‌ام. ممكن است بپرسيد كه پس چگونه دارم مي‌نويسم. راستش را بخواهيد، به آن معني معمول نمرده‌ام. هنوز نفس مي‌كشم؛ غذا مي‌خورم؛ راه مي‌روم؛ حرف مي‌زنم؛ حتي اگر فرصتي پيش بيايد، سخنراني غرّايي هم در باب «رفع بنيادين مشكلات بشريّت بي‌بنياد در كمتر از سيم ثانيه» انجام مي‌دهم. اما خب، با تمام اين‌ها مُرده‌ام. دانسته‌ها، تجربيات، عقايد و اخلاقم هنوز همان هستند كه بود. اصلاً از هر نظر كه نگاه كني، به نظرت مي‌آيد كه دقيقاً همان هستم كه بودم. اما داري اشتباه مي‌كني. چون من مُرده‌ام. همه چيز به ظاهر سر جايش است. اما آن روحي كه بايد باشد، نيست. نمي‌دانم چه شد كه در اين موقعيت، گذاشت و رفت. از او انتظار بيشتري داشتم. مي‌دانم كه در تمام اين بيست و خرده‌اي سال، زياد اذيتش كرده بودم و سر به سرش گذاشته بودم. اما خودش هم مي‌داند كه به قول معروف، مرا آب و گِل اين گونه سِرشته‌اند. جداي از آن، مرام و معرفت كجا رفته است؟ اين انصاف است كه يك دفعه، بي‌خبر، بي‌خداحافظي، جمع كند و برود؟ لااقل مي‌گفت كه دارد مي‌رود، يك فكري! عذر مي‌خواهم، يك خاكي به سر خودم مي‌ريختم. اگر هم خداي نكرده، بلا به دور، هفت قرآن به ميان، رويم سياه، اساعه ادب نباشه، گلاب به رويتان، الان دارد اين خطوط را مي‌خواند، به او اعلام مي‌كنم كه اين آخرين هشدار است و تنها 24 ساعت فرصت دارد كه خودش را به من معرفي كند و بيايد و برود سر جايش بنشيند. اگر هم نمي‌آيد، لااقل يك خبري به من بدهد كه بدانم چه غلطي مي‌توانم بكنم.
ببخشيد زيادي مزاحم شدم. دو روزي است كه بازجويي‌اش نكرده‌ام و در اين مدت، مغزم دائم نگاه‌هاي از سر گناهكاري و خباثت به من مي‌كند. فكر مي‌كنم كاسه‌اي زير نيم‌كاسه‌اش است. بروم به سبك برادران گروه فشار، يك گفتماني با او بكنم كه حتي جايش هم نماند. شايد بالاخره اعتراف كند كِي بود كه مُردم.

پي‌نوشت: آن چه خوانديد، مثلاً داستان بود! اولين داستاني كه به عمرم نوشته‌ام. البته مدت‌ها قبل، يعني سال قبل آن را نوشته بودم و براي «واحه» كنارش گذاشته بودم. ولي به هر حال در اين شماره قبلي، منتشر نشد. براي پرهيز از خطرات بعدي! هم نظرخواهي را مي‌بندم.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (0) || لينک دائم
 
یکشنبه ۱۴ خرداد‌ماه ۱۳۸۵

تراژدي رييس‌جمهوري كه دنبال خانه مي‌گردد

۱- كمتر پيش آمده بود كه از سر عصبانيت، چيزي بنويسم. رد صلاحيت معين، رأي آوردن احمدي‌نژاد، چرت و پرت‌هايي كه حاج‌محمود و وزير علوم احمقش به زبان مي‌آورند، حتي حماقت‌هاي مسؤولان دانشگاه علوم پزشكي مشهد و وزارت بهداشت در جريان برگزاري جشنواره سراسري نشريات دانشجويي، هيچ كدام موجب نشدند كه از سر عصبانيت بنشينم و بنويسم و موقع نوشتن بعد از چنين اتفاقاتي، بيشتر غمگين بودم و به تراژدي جاري در زندگي فكر مي‌كردم.

۲- اما حالا دارم از سر عصبانيت مي‌نويسم. خودم هم مي‌نويسم و حاضرم داد بزنم كه بله، من عصباني هستم. شما را به خدا؛ از خواندن خبر «حكم تخليه منزل خاتمي» مي‌شود عصباني نشد!؟ مي‌شود آرامش خود را حفظ كرد و تصور كرد فردي كه تا كمتر از يك سال پيش، رييس‌جمهور اين مملكت بوده، در جهان فردي شناخته‌شده و موجه است و براي تزي كه ارائه كرده (گفت و گوي تمدن‌ها) سازمان ملل، يك گروه كاري تشكيل داده و براي تحقق آن دارد بودجه خرج مي‌كند، از فردا راه بيفتد از اين بنگاه به آن يكي بنگاه، دنبال خانه بگردد!؟

۳- يك نگاهي به «زندگي و مزاياي رؤساي جمهور آمريكا بعد از پايان دوره» بيندازيد. (به انگليسي است. اينجا مي‌توانيد ترجمه شده‌اش را بخوانيد) نه تنها حقوق قابل توجه مقام رياست‌جمهوري را بعد از بازنشستگي دريافت مي‌كنند (و مطابق قانون، اين مبلغ، بالاترين حقوق در ميان كل حقوق‌بگيران است) كه از حفاظت مادام‌العمر مجاني، فضاي مجاني دفتر كار، بودجه اداره دفتر، گذرنامه ديپلماتيك، خدمات مجاني پستي، بودجه براي كتابخانه و بايگاني اسناد، خبررساني اطلاعات محرمانه، لقب «رييس‌جمهور» و بسياري امتيازات ديگر نيز برخوردارند. تو رو خدا اين تفكرات چپ چريكي به‌ظاهر عدالت‌طلبانه را كنار بگذاريد و در امروز زندگي كنيد. حتي اگر يك گاو هم چهار سال رييس‌جمهور باشد، تبديل به يك مخزن تجربه و اطلاعات مي‌شود كه كشور بايد هزينه زندگي و كارش را بپردازد تا از توانايي و تجربه‌اش استفاده كند. حتي در شوروي كمونيست هم به گورباچف (پس از بركناري‌اش) يك كاخ به عنوان منزل و دفتر كار، حقوق مكفي مادام‌العمر و يك گروهان بيست و يك نفره محافظ دادند.

۴- اين قضيه قطع بودجه تيم حفاظتي خاتمي هم جالب است. آقايان حضرات! مي‌دانم اگر بشنويد كه خاتمي ترور شده و سايه سنگين اين مرد، مَنِش و عملكردش از سرتان برداشته شود، خيلي خوشحال مي‌شويد؛ اما بدانيد و آگاه باشيد كه اگر خاتمي، هنگامي كه دارد براي پيدا كردن خانه، از اين بنگاه به آن بنگاه مي‌رود، زير ماشين برود يا در جريان يك زورگيري، به قتل برسد، نه تنها همه دنيا به ما خواهند خنديد، كه بابت بي‌توجهي‌مان به يك چهره جهاني، مورد شماتت قرارمان خواهند داد.

۵- در اين كشور، هيچ گاه سرمايه‌هاي انساني مهم نبوده‌اند. چه آن وقت كه هواپيماي وزير راه سقوط كرد، چه آن زمان كه صياد شيرازي را جلوي خانه‌اش ترور كردند، چه آن روزهايي كه نمايندگان مجلس در تصادفات جاده‌اي كشته مي‌شدند. چه برسد به اين دوران كه آقاي رييس‌جمهور در باب فرار مغزها مي‌گويد: «بروند. كشور به آن‌ها نيازي ندارد» (نقل به مضمون) آقاي خاتمي، همين امروز، اگر از هر دانشگاهي، حتي در آمريكا و اسرائيل، درخواست كند، في‌الفور كرسي سياست خارجي و ديپلماسي را در اختيارش مي‌گذارند و همه چيز را هم برايش تأمين مي‌كنند. فقط آن روز خفت‌باري را تصور كنيد كه رييس‌جمهور قبلي، رواديد بگيرد و براي تدريس، به خارج از كشور برود.

۶- مي‌خواستم از سر عصبانيت و سراسر ناسزا بنويسم، اما حالا كه دوباره متن را مرور مي‌كنم، مي‌بينم كه باز هم تراژيك شده است. چه مي‌شود كرد كه در كشور و جهاني زندگي مي‌كنيم كه تراژدي، جريان روزمره رويدادهاست

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (7) || لينک دائم
 
شنبه ۱۳ خرداد‌ماه ۱۳۸۵

آدرس اشتباه، شهر قصه و رسالت

۱- قضيه كاريكاتور روزنامه ايران، مرا عجيب به ياد داستان «لباس جديد پادشاه» نوشته «هانس كريستين اندرسن» مي‌اندازد. موقعي كه كسي مثل حسين درخشان تعبير «کاریکاتور نژادپرستانه» را به كار مي‌برد، ديگر چه توقعي مي‌توان داشت!؟ داستان خيلي هم سخت نيست. تا جايي كه من يادم مي‌آيد، وقتي مي‌خواهيم نشان بدهيم كه يك نفر اصطلاحاً اصلاً در باغ نيست و به هيچ وجه نفهميده سخن از چيست، مي‌گوييم فلاني گفت «نمنه!؟» نمونه داغش هم همين مطلب دو هفته قبلم! اصلاً هم قصد از به كار بردنش، نژادپرستي يا تحقير نيست و كم هم‌ نديده‌ام تُرك‌هايي كه خودشان موقعي كه اصلاً متوجه چيزي نشده‌اند، مي‌گويند «نمنه!؟»
نه، داستان چيزهاي ديگري است و نمي‌دانم چرا بايد مانا نيستاني بيچاره اين وسط قرباني بشود. بخشي از داستان (مطابق شنيده‌ها) تسويه‌حساب‌هاي شخصي صفار هرندي (وزير ارشاد) با خادم‌الملّه (رييس ايرنا و مديرمسؤول ايران) است. بخش بزرگتر داستان هم به مركزگرايي احمقانه و تمايل به يك‌دست كردن همه كشور و مردم برمي‌گردد. صفويه همه را شيعه كرد. رضاخان لباس همه را يكي كرد و سال‌هاست كه از ترس فروپاشي كشور، قوميت‌ها به شدت تحت فشارند. از ترك و كُرد و عرب گرفته تا بلوچ و تركمن، حقوق همه زير پا گذاشته مي‌شود و اين كاريكاتور ساده سالم، فقط بهانه‌اي شده براي رساندن اين نكته به گوش كساني كه بايد بشنوند و نمي‌شنوند يا اشتباه مي‌شنوند. نمي‌دانم چرا يكي حاضر نيست باور كند كه همه اين مردم اول خود را ايراني مي‌دانند و بعد كُرد، ترك، بلوچ يا .... اگر هم غير از اين است، از بي‌تدبيري ماست، نه از ذهن آشوب‌گر يا تجزيه‌طلب آن‌ها. تحليل كاملش بماند براي وقتي كه سر و صداها خوابيد و مي‌شد منطقي بحث كرد

۳- حدود ۱۵۰ سال پيش ماركس گفت: «دين افيون توده‌هاست»
حدود ۵ سال پيش هاشم آقاجري گفت: «دين نه تنها افيون توده‌ها و ملت‌هاست، كه افيون دولت‌ها نيز هست»
اگر ماركس امروز زنده بود، مي‌گفت: «فوتبال افيون توده‌هاست»
اگر ماركس امروز زنده بود و هاشم آقاجري هم اجازه صحبت كردن داشت، مي‌گفت: «فوتبال نه تنها افيون توده‌ها و ملت‌هاست، كه افيون دولت‌ها نيز هست»
حيف كه ماركس ۱۳۳ سال و ۲ ماه و ۲۱ روز پيش مُرد و چند سالي هم هست كه هاشم آفاجري اجازه حرف زدن ندارد، وگرنه سخنراني غرّايي مي‌كردم در باب اين كه «فوتبال نه تنها افيون توده‌ها و دولت‌هاست، كه افيون روشنفكران و نخبگان نيز هست» واقعاً حيف شد. به قول روباهه در «شهر قصه»: «حيف شد. كنيز مطبوعي بود!»

۴- چه چيزهاي جالبي كه در اينترنت پيدا نمي‌شود. مثلاً متن كامل نمايشنامه «شهر قصه» به صورت PDF يا زيپ شده يا فايل صوتي آن را مي‌توانيد با فرمت Real Audio (كه با «Real Player» و «Jet Audio» مي‌توانيد پخشش كنيد) از اين آدرس‌ها دانلود كنيد: قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم و در نهايت قسمت چهارم. به شدت شنيدنش را توصيه مي‌كنم. شايد از معدود جاهايي باشد كه شنيدن، از خواندن هم لذت‌بخش‌تر است.
يا مثلاً «متن فارسي كامل و سانسور نشده قلعه حيوانات نوشته جرج اورول» به صورت PDF و البته متن انگليسي رو هم مي‌تونيد از اينجا و به فرمت txt بگيريد. البته هر چه گشتم، ۱۹۸۴ را پيدا نكردم. (البته دو سه جا نوشته بود كه سايت افشا آن را گذاشته است. ولي وقتي بعد از كلي فيلترشكني، فايل يك مگابايتي را دانلود كردم، ديدم كه «قلعه حيوانات» است. از مسؤولين محترم خواهش مي‌كنم كه براي اين كلاهبرداري هم كه شده، تا قيام قيامت اين سايت را فيلتر كنند)

۵- از طرف امير محبيان، سردبير روزنامه رسالت، دعوت به همكاري شده‌ام (البته نه لزوماً براي خود رسالت) داستان اينجاست كه وي، از داوران مقالات و نشريات سياسي، صنفي، فرهنگي و اجتماعي جشنواره منطقه‌اي نشريات بوده و مثل اين كه از كارهاي من خوشش آمده است. كمي مردد بودم و قضيه را با چند نفر مطرح كردم. اما كسي كه مطمئن بودم حتماً به شدت مخالف مي‌كند، گفت: «تو كه كار خودت رو مي‌كني و نظرات خودت رو مي‌نويسي. حالا چه فرقي مي‌كنه كه كجا باشه؟»

۶- پس از مدت‌ها بخش «نمونه آثار» به شدت و تقريباً يك‌شبه به‌روز شد و حدود بيست يادداشت و گزارش ديگرم (و اكثراً مربوط به واحه) را در آن جا گذاشتم. از جمله سه اثر از چهار اثري كه در جشنواره اخير مقام آوردند («لعنت بر اين شبانه!» و «راه مُردنِ مردِ رفته» و «بيگاري دانشجويي»)

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (0) || لينک دائم