شنبه ۲۴ تیرماه ۱۳۸۵
بدون عنوان
۱- بعضي اوقات آن قدر مزخرف مينويسم كه خودم هم شرمنده ميشوم. داستان اين است كه معمولاً وقتي تصميم ميگيرم بنشينم و در مورد موضوعي خاص بنويسم، نتيجه چندان جالب از آب در نميآيد. اما هر وقت كه تصميم ميگيرم به رختخواب بروم و بخوابم و چيزي ننويسم، يك ايده ساده با بهترين ساختار و جملهبنديها در ذهنم جاري ميشود. اما اگر همان موقع بخواهم آنها را بنويسم، دوباره همان آش خواهد بود و همان كاسه
۲- خوب شد كه اين جام ضدحال به پايان رسيد.
۳- ايتاليا اگر قهرمان هم شد، حق جوونتوسيهاي گورخر مافيايي اين است كه بروند به درك (دقت كنيد: جوونتوس) البته من از قديم، كاناوارو و بوفون را دوست داشتم. از همان موقعي كه در پارما بودند و بوفون در ۱۷ سالگي، يكتنه جلوي آثميلان ايستاد. اميدوارم يك بار براي هميشه، شر مافيا و جوونتوس از سر فوتبال، كالچو و اين دو بازيكن دوستداشتني كم بشود.
۴- زيدان را هم هيچ وقت نه تنها دوست نداشتم، كه از اين كچل هميشه متنفر بودم. چه وقتي كه در تيم مافيا (جوونتوس) بود و چه بعدها كه به رئال رفت و چه موقعي كه در تيم ملي فرانسه، آن فجايع را در جام جهاني ۹۸ و يورو ۲۰۰۰ خلق كرد. آقاي فردوسيپور، هي نگو «بازيكن محبوب، بازيكن دوستداشتني» حقش بود كه در آخرين فوتبال رسمي زندگياش با آن وضع فضاحتبار زمين را ترك كند.
۵- رنه سيموئز، واقعاً در كارش استاد است. هر دو باري كه در تلويزيون، مترجم انگليسي برايش آوردند، من بهتر از مترجم ميفهميدم كه چه ميگويد. از همه شاهكارتر جوابي بود كه در پاسخ به سؤالي در مورد تمايلش به مربيگري در تيم ملي بزرگسالان داده بود: «من سرمربي تيم ملي اميد ايران هستم»
۶- مربي ايراني، نميخوايم، نميخوايم!
فكر ميكردم اين بحث احمقانه مدتها از اتمامش ميگذرد. شما را به خدا ديگر كابوس پروين و مايليكهن و طالبي و پورحيدري و شاهرخي را برايمان زنده نكنيد. از ايرانيها فقط مجيد جلالي در خور توجه است كه همه زيرآب آن بنده خدا را هم ميزنند و اگر هم بخواهد، نميتواند. يك مربي بزرگ بياوريد و شايسته يك مربي بزرگ با او برخورد كنيد. يكي كه قبول داشته باشيد از شما بيشتر ميفهمد.
۷- از مطلب قبلي، يك تكه جا ماند:
تصميم گرفتهام كه ديگر كار در نشريات دانشجويي را كنار بگذارم. اما مدتها ايدهام اين بود (و هنوز هم هست) كه بايد به جاي نوشتن از جهان و سياست و كشور، از مسائل صنفي نوشت. از اتاق كامپيوتر و تايپ و تكثير و تريا كه همه اين جماعت ميفهمند. ميگفتم از همين چيزهاي جلوي چشم و قابل فهم مينويسم و آخرش، چند جمله درست و حسابي و يك اشاره به قيام ۱۹۶۸ فرانسه و از ۷۰۰ نسخه نشريه، ۵۰۰ نفر آن قسمت را ميخوانند كه ۴۹۰ نفرشان چيزي در موردش نميدانند. از اين ميان ۴۹ نفر، گوشه متروكهاي از ذهنشان، اين اسم جاي ميگيرد و ۱۰ نفر از آن عده، روزي روزگاري خداي نكرده فيلمي مثل رؤيابينان (Dreamers) را براي آن قسمتهاي خوبش! ميبينند و از اين بين ۳-۲ نفرشان دوباره اين اسم به گوششان ميخورد و يكيشان از بغلدستياش ميپرسد: «داستان چي بوده؟» و بغلدستي مربوطه هم جواب ميدهد: «فيلمت رو ببين»
۸- «اعوذ بالله منالشيطان الرجيم» لبم ميلرزد.
«الرحمن الرحيم» لبها جمع ميشوند و در هم فرو ميروند.
«صراط الذين انعمت عليهم» ابروهايم به داخل و وسط جمع ميشوند.
«غيرالمغضوب عليهم» چشمهايم بسته ميشوند.
«قل اعوذ بربالناس» پلكهايم به هم فشرده ميشوند.
«الذي يوسوس في صدور الناس» بغض ميكنم.
تعظيم ميكنم، به خاك ميروم و بلند ميشوم. همچنان بغض گلويم را ميفشارد.
«والعصر» تنم شروع ميكند به لرزيدن
«والعصر» قطرهاي از چشم جدا ميشود و به پايين ميغلطد.
«انالانسان لفي خسر» بغض فرو ميشكند.
«ربنا لا تؤاخذنا ان نسينا اؤ اخطأنا» دارم ميگِريَم. تمام وجودم به گريه و لرزه افتاده است. تصاوير از جلوي چشمم رد ميشوند و چه تازه هم هستند. مؤاخذه، نسيان، خطا، اين قدر سنگين!؟ هنوز نوبت به گناه نرسيده است و چنين غير قابل تحمل است.
«و لا تحمل علينا ما لا طاقت لنا به» بر ما تحميل نكن آن چه طاقتش را نداريم. نميگويد چه، نميگويد كجا، ميگويد آن چه طاقتش را نداري؛ و تو نميداني چيست آن چه طاقتش را نداري. ميايستم. ديگر نميتوانم پيش بروم. كاش ميمُردم و بيرستاخيز ميمُردم. نميتوانم. نميتوانم تصورش كنم و نميتوانم مانع گذرش از جلوي چشمانم شوم. ميگويم و ميگويم و بارها ميگويم و اميدي نيست به توقفش، به اتمامش ... اگر برايم دين يا ايماني در كار باشد، از گونه ترسوهاي بزدل است؛ و اين منم. امّا يك بار، فقط يك بار تصور كن آن چه را نميتواني تاب بياوري.
اشكها را پاك ميكنم و پرده را كنار ميزنم. هنوز زانوانم ميلرزد. فقط ميگويم مادر ...
یادداشتهای شما:
ف ق ط م ی گ و ی ی م م ا د ر ... مادر
[ آذرباد ] | [یکشنبه، ۲۵ تیرماه ۱۳۸۵، ۲:۳۲ بعدازظهر ]«یا مولای فکیف یبقی فی العذاب و هو یرجوا ما سلف من حلمک... ام کیف یرجوا فضلک فی عتقه منها فترکه فیها،هیهات ما ذلک الظن بک و لا المعروف من فضلک ...» او بی گمان مهربان ترین مادران است.
[ somaye ] | [دوشنبه، ۲۶ تیرماه ۱۳۸۵، ۱۱:۳۹ بعدازظهر ]با این که چرت مینویسی موافقم. هه هه هه هه هه
[ ali shojaee ] | [سه شنبه، ۲۷ تیرماه ۱۳۸۵، ۸:۲۸ بعدازظهر ]