سه شنبه ۷ شهریورماه ۱۳۸۵
احمقها
۱- پرسشها سادهاند و پاسخها سادهتر
پرسش: اگر ۲۴ ساعت بيشتر از عمرت باقي نمانده بود، چه ميكردي؟
پاسخ: آخرين نوشتهام را تمام ميكردم.
پرسش: اگر ميتوانستي يك سؤال از خدا بپرسي، آن سؤال چه بود؟
پاسخ: كدام راه را بروم؟
پرسش: اگر ميتوانستي يك جمله به همه مردم دنيا بگويي، آن جمله چه بود؟
پاسخ: ترس بس است. ما صلح ميخواهيم. (Enough fear. We need Peace)
۲- سيد حسن نصرالله ميگويد: «اگر ميدانستم ربودن دو سرباز اسراييلي، موجب جنگي ۳۳ روزه ميشود، هرگز چنين دستوري صادر نميكردم» (نقل به مضمون) و اصلاً هم نگران نيست كه با اين سخنان، اسراييل خود را پيروز جنگي اعلام كند كه هيچ ناظر منصفي، وي را پيروز آن نميداند. وقتي وي چنين سخني ميگويد، به مخاطبانش ميفهماند كه خسارتهاي مادي و معنوي، به ويژه جان همميهنانش، برايش آن قدر ارزش دارند كه از آرمانش (نابودي اسرائيل) موقتاً دست بكشد. حال برايم اين سؤال مطرح ميشود كه چرا ما ايرانيان، بايد اين قدر در گفتار، گستاخ و ماجراجو باشيم؛ هنگامي كه در رفتار، بسيار محافظهكار، منطقي و واقعگرا هستيم؟ چرا بايد هزينه اعمال نكردهمان را بپردازيم؟ يكي پيدا شود و به من بگويد نتيجه و فايده سر دادن اين همه شعارهاي پوچ و پوشالي چيست؟
۳- حرص آدم در ميآيد وقتي كه ميفهمد كه جناب ژنرال، سلطان، عليپروين آبي، امير قلعهنويي، سرمربي تيم ملي فوتبال، ميخواهد براي بازي با كره جنوبي، ميرزاپور، نصرتي، كعبي، هاشميان و كريمي را در تركيب تيم بگذارد. مگر همين شما نبوديد كه ميگفتيد ميرزاپور بد است، نصرتي همهاش اشتباه ميكند، كعبي ضعيف است، هاشميان عرق ملي ندارد و كريمي خودخواه و تنبل است!؟ اگر مرديد، همان طالبلو، صادقي، شكوري، عنايتي و مبعلي را در اين بازي به زمين بفرستيد. از همين الان معلوم است كه اگر ببازند، تقصير را گردن اين چند نفر مياندازند و اگر هم خداي نكرده، نتيجه گرفتند، قربان خودشان ميروند.
۴- خسته شدم از بس كه هر ترم، سر كلاس HTML تكرار كردم و به دكتر كاهاني (رييس «مركز آمار، اطلاعات و كامپيوتر» دانشگاه) گفتم. بگذاريد اينجا هم بگويم. يك سري احمق بيسواد نشستهاند براي دانشگاه سايت طراحي كردهاند و به احمقانهترين وضع ممكن، سايت دانشگاه فردوسي مشهد، فقط با آدرس «www.um.ac.ir» قابل دسترسي است و اگر نشاني را به شكل «um.ac.ir» و بدون «www» اولش وارد كنيد، ميبينيد كه DNS Record ندارد.
داستان اينجاست كه در حالت كلي، «www» اول آدرسها توسط نرمافزار سرور (آپاچي يا IIS) ناديده گرفته ميشود و فرقي ندارد كه اين «www» را بنويسيد يا كه نه. اما اين جماعت، رفتهاند يك سابدومين (Sub Domain) به اسم «www» ساختهاند و فايلهاي مربوط به سايت را روي آن ريختهاند. اگر اينها را كمال حماقت، سادهلوحي، بيسوادي و ديگر چيزها نتوان خواند، چه ميتوان خواند!؟
سر فرصت بعضي از بقيه اشكالهاي سايت را هم اينجا مينويسم؛ شايد كه كسي پيدا شود و به حضرات بفرمايد كه يك دانشجوي رشته مكانيك در آن دانشگاه وجود دارد كه در بعضي موارد، از كل تيم كارشناسي عريض و طويل آنها، بيشتر ميفهمد. البته اگر آبروي دانشگاه برايشان مهم باشد...
پنجشنبه ۲۶ مردادماه ۱۳۸۵
سالگرد چهارم
۱- چهار سالش شد. وبلاگم رو ميگم. هر سال که ميگذره، ميبينم که من در خيلي موراد تغيير کردم، اما همچنان وبلاگ مينويسم. فکر ميکنم وبلاگنويسي، تنها کاريه که به صورت داوطلبانه (و نه اجباري) انجام ميدم و اين همه مدت هم ادامه پيدا کرده و به جز يک دورههاي کوتاه، هيچ وقت کنارش نگذاشتهام. در مجموع به طرز وحشتناکي از اين که اين کار رو شروع کردم و ادامه دادم، خوشحالم.
۲- کي فکر ميکرد؟ اين چهار سال، اين جوري سپري بشه. اون موقع، کجا بودم و حالا کجام. يک چيزهايي فرق نکرده. مثلاْ اون موقع ليسانس ميخوندم و هنوز هم دارم براي اين ليسانس کذايي ميخونم. يک چيزهايي هم فرق کرده. مثلاْ اون وقتها، توي خونه، پشت يک پنتيوم ۱۲۰ نشسته بودم و الان بيرون از خونه، پشت يک لپتاپ ۳۰۰۰ AMD قرضي!
خيلي چيزهاي ديگه هم ثابت موندن يا عوض شدن؛ اما همچنان مزخرف مينويسم.
سه شنبه ۱۷ مردادماه ۱۳۸۵
حرفهاي كثيف به نام خبرنگاري
۱- هشت سال پيش در چنين روزي، طالبان، محمود صارمي، خبرنگار خبرگزاري ايرنا را به قتل رساندند و اين بهانهاي شد تا هفدهم مرداد، روز خبرنگار نام بگيرد. حال پس از اين سالها، چقدر سخت است نوشتن از خبرنگار!؟
۲- خبرنگاري، حرفه كثيفي است. چرا كه آرمان خبرنگار، كشف حقيقت و انتقال آن به مخاطب است. براي اين منظور، خبرنگار بايد بيرحم، كنجكاو و شكاك باشد. اما همين روند يافتن حقيقت از يك سو، و تلقي ابراز حقيقت از سوي خبرنگار از ديگر سو، اين حرفه را به آنجا ميرساند كه ميتوان كثيفش خواند.
۳- حقيقت، چيزي عيان و در دسترس نيست. به ويژه در دوراني كه در هر سازماني، نهادي با نام «روابط عمومي» شكل گرفته است كه اصليترين وظيفهاش، لاپوشاني و پنهان كردن حقيقت از ديد و دسترس ديگران است. در چنين شرايطي، براي دريافتن حقيقت، خبرنگار، راهي به جز برقراري ارتباط دوستانه و پنهاني با برخي دستاندركاران نخواهد داشت. در چنين شرايطي، خبرنگار وامدار عدهاي خواهد شد و نتيجه اين وامداري، جز عدم انعكاس حقيقت، به تمامي و كمال، نخواهد بود. ممكن است كه خبرنگار جز حقيقت چيزي نگويد، اما قطعاً تمامي حقيقت را نيز نخواهد گفت.
۴- از ديگر سو، سياستمداران و صاحبان قدرت، هميشه، در مدار عشق و نفرت نسبت به خبرنگاران دور ميزنند. از يك سو، خبرنگاران ميتوانند آنان را از عرش قدرت به فرش ذلت بكشانند و از ديگر سو، ميتوانند در خلاف اين مسير و در راه ارتقا، حركتشان دهند. چنين است كه صاحبمنصبان علاقه خاصي به جذب (بخوانيد خريداري) خبرنگاران دارند و در اين راه از هيچ كوششي دريغ نميكنند.
۵- مصداق بارز و عيان كثافت در حرفه خبرنگاري را ميتوان در دو حوزه اقتصاد و ورزش ديد. خبرنگاران اقتصادي، به سادگي و با انعكاس چند خبر و استفاده از يكي دو تيتر، ميتوانند فروش شركتي را افزايش دهند يا كالايي را در بازار، به زمين بزنند. چنين است كه در كشور، بيش از ده روزنامه اقتصادي (برخي با شمارگاني حتي كمتر از هزار نسخه) منتشر ميشوند و اگر نگوييم همه، حداقل بسياري از آنها به انگيزه تأمين منافع مادي و معنوي خودشان و حاميانشان منتشر ميشوند. خبرنگاران اقتصادي، به هر شركت، نهاد و سازماني كه پاي ميگذارند، اگر پشت در نمانند، با يك پيشنهاد بسيار وسوسهكننده روبرو خواهند شد.
اكثر روزنامهنگاران ورزشي (اگر بتوان واژه روزنامهنگار را به ايشان اطلاق كرد) نيز روي ديگري از كثافتهاي اين حرفه را به نمايش ميگذارند. نگاه كنيد به انبوه روزنامهها و هفتهنامههاي ورزشي كه در ايران منتشر ميشوند. ميدانيد چرا به يك باره يك روزنامه روي بازيكن خاصي زوم ميكند و دائم به تمجيد و تعريف و تحسين او ميپردازد؟ از پيشنهادها و قيمتهاي «امضاي يك قرارداد نان و آبدار» «پيوستن به يكي از دو تيم استقلال يا پرسپوليس» «دعوت به تيم ملي» و «حضور در تركيب اصلي» خبر داريد!؟ اگر خبر نداريد، كافي است زنگي به يكي از روزنامههاي ورزشي بزنيد تا متوجه شويد كه چرا آنها اين قدر از حضور امثال داريوش مصطفوي در فدراسيون و مربيان داخلي در تيم ملي حمايت ميكنند. چرا كه چنين افرادي، خودخواسته يا به ناچار، حقالزحمه و حقالسكوت و صله اين افراد را ميپردازند و امثال دادكان و برانكو، خير
۶- ميدانم كه دارم اندكي بيرحمانه مينويسم. اما به عنوان كسي كه خودم را اندكي روزنامهنگار ميدانم، بر اين باورم كه بيرحمي و فاشگويي و نقد بدون ملاحظه همه چيز، رمز اصلي و شرط لازم خبرنگاري و روزنامهنگاري است. البته اگر بخواهيم جانب انصاف را رعايت كنيم، اين معادلات و ساختارهاي دنياي مدرن است كه اين چنين، خبرنگاري را تحت تأثير قرار داده است. صاحبان قدرتهاي سياسي و اقتصادي و رسانهاي، در كنار غم نان شب و خرج زندگي و سرپناه است كه خبرنگار را به ناچار به منجلابي فرو ميبرد كه اگر قلمش را نفروشد، ناچار است كه بميرد، زنداني يا خاموش شود. بياييد در سوگ حقيقت و خبرنگاران شمعي روشن كنيم و اين روز را تسليت بگوييم.
یکشنبه ۱۵ مردادماه ۱۳۸۵
آستين؛ پلو بخور!
۱- «قبلاً از رو خريت خيال ميكردم خيلي باهوشه. واسه اين كه خيلي چيزا از سينما و نمايش و ادبيات و اينا ميدونست. اگه كسي از اين چيزا سر در بياره، خيلي طول ميكشه آدم بفهمه طرف مشنگه يا سرش به تنش ميارزه.»
ناتوردشت، جي.دي.سلينجر، ترجمه محمد نجفي، انتشارات نيلا، ص ۱۰۶
۲- اين ترم، نسبت به دو سه ترم گذشته، كلاسهايم شلوغتر است. طبيعي هم هست. چرا كه هر چه باشد، تابستان است.
وقتي كلاس، شلوغتر باشد و عملي باشد و فشرده هم، ناگزير بيشتر از معمول طول ميكشد. چرا كه بايد سر كامپيوتر كسان بيشتري بروي و سؤالهاي بيشتري را در طول مدت كلاس، پاسخ بدهي.
۳- الغرض؛ هنوز از مدت زمان قانوني كلاس (۱۰۰ دقيقه) چند دقيقهاي بيشتر نگذشته و تقريباً آخرين دقايق و شايد لحظات كلاس است. دارم دور آخر را ميزنم و كار تكتك را چك ميكنم. بدون هيچ اجازهاي، نگهبان پير و پرتجربه كلاس وارد ميشود و ميگويد: «كلاس رو تعطيل كنين»
ميگويم: «اينجا كلاسه و من تصميم ميگيرم كي تعطيلش كنم. چند دقيقهاي صبر كنين، تموم ميشه»
ميگويد: «مادر يكي اومده، زير آفتاب وايساده، عصبانيه»
ميگويم: «عرض كردم، كلاس هنوز تموم نشده» و سعي ميكنم با نگاه بفهمانم كه بايد برود.
دقيقهاي نميگذرد كه كلاس را تعطيل ميكنم.
۴- چند نفري ايستادهاند و سؤال دارند. عادت ندارم كه سؤالي را بيجواب بگذارم و سؤال هم، سؤال ميآورد. حالا از دو ساعت، ده دقيقهاي هم گذشته و بيست دقيقهاي ميشود كه دارم سؤال جواب ميدهم. كساني هم كه ماندهاند، كسي دنبالشان نميآيد و مشكلي ندارند. دوباره نگهبان وارد كلاس ميشود، دستش را روي كليد ميگذارد و ميگويد: «جمع كنين، ميخوام در رو قفل كنم، برم بالا (بخوابم)» و تقريباً به زور بيرونمان ميكند.
ظرف كمتر از نيمساعت، دو بار، يك نگهبان، حيثيت و احترامم در جايگاه يك مدرس را زير پا گذاشته و اصلاً هم فكر نكرده كه دانشجو چه فكري ميكند. مهم، خواب ظهرش است كه قضا نشود.
۵- بار بعدي كه بهروز، مدير محترم گروه كامپيوتر را ميبينم، داستان را برايش تعريف ميكنم و اندكي گِلهگذاري هم. ميگويم كه خودم هيچ، جايگاه مدرس كالج بالاتر از آن است كه يك نگهبان برايش تصميم بگيرد و از كلاس بيرونش كند. حرفم را قبول ميكند و ميگويد كه اين حكايت جامعه ماست. به قيافه و ظاهر و رفتارت نگاه كن: پيراهن آستينكوتاه، كفش ورزشي، شلوار سفيد، ظاهر بههمريخته، لك روي شلوار، صورت نتراشيده، موي نامرتب، كيف روي دوش و عادت به سلام و عليك با همه و گهگداري هم شوخي با همكاران و كارمندان، به علاوه فاصله نگرفتن از شاگرد و كلاس نگذاشتن براي هيچ كس. بيست و دو سالت هم كه بيشتر نيست. ميگويد كه مشكل از ظاهر است.
۶- صورتم را ميتراشم. موهايم را كوتاه ميكنم. لباسهايم را از خشكشويي ميگيرم و لباس شسته و اتو شده ميپوشم. پس از ماهها، خاك كفشهايم را پاك ميكنم و واكسشان ميزنم. كيفم را هم به جاي اين كه به دوشم بيندازم، به دست ميگيرم. احتمالاً بايد كمي هم اخم و تخم كنم، كلاس بگذارم و به كسي محل نگذارم. احتمالاً وضع عوض خواهد شد. شايد براي درمان بيماريام (كت و شلواروفوبيا) پيش روانپزشك هم رفتم!
۷- اين قسمت، توضيح واضحات است. معلم بايد قبل از هر چيز، تسلط و اشراف بر موضوع تدريسش داشته باشد، در انتقال مطالب توانا باشد و با شاگرد، همكار و رئيس، از سر احترام و در خور شأن خود و مخاطبش رفتار كند. فكر نميكنم در هيچ يك از اين سه مورد، نمرهاي كمتر از «حداقلِ قابلِ قبول» بگيرم
۸- حتماً شنيدهايد كه روزي از روزها، ملا نصرالدين به مجلسي رفت و به سبب ظاهرش، راهش ندادند. به خانه رفت، لباسهايش را عوض كرد و اين بار راهش دادند. سر سفره نشست و گفت: «آستين؛ پلو بخور!»
شنبه ۱۴ مردادماه ۱۳۸۵
رسانه، دانايي و آگاهي، رمز رسيدن به دموكراسي
۱- امروز، صدمين سالگرد امضاي فرمان مشروطه توسط مظفرالدينشاه قاجار است. به عبارت ديگر، امروز، يك قرن از ظهور و شكلگيري نهادهاي دموكراتيك و به طور خاص، مجلس، در ايران ميگذرد. يك قرن است كه ما، حداقل در ظاهر امر، حكومتي مردمسالار داريم؛ اما در عمل خبري از مردمسالاري نيست.
۲- البته، يادآوري اين نكته خالي از لطف نيست كه مردمسالاري قبله آمال، كمال مقصود و آرمانشهر جامعه انساني نيست و در عمل بدون حقوق بشر و ليبراليسم (در معناي پاسداشت حقوق اقليت) دموكراسي چندان تفاوتي با ديكتاتوري ندارد. به بيان بهتر، دموكراسي، به خودي خود، تنها ديكتاتوري را از فرد و گروه حاكم ميگيرد و به اكثريت منتقل ميكند. اما هر چه باشد، نظر و رضايت عده بيشتري جلب ميشود. اما واقعيت اين است كه نظر اكثريت، حق و حقيقت نيست. به بيان ديگر، تنها ابلهان باور ميكنند كه «صداي مردم، صداي خداست.»
۳- با اندكي تأمل و كاوش، ميتوان دلايل فراواني را براي ناكامي در نهادينهسازي دموكراسي در كشور، يافت. بخشي از اين علتها به خصوصيات عموم ما ايرانيان باز ميگردد. به طور خلاصه آرمانگرايي افراطي، ذهنيت رمانتيك، تنبلي و كمطاقتي از مهمترين اين خصوصيات هستند. ما همچنان به جاي اين كه به دنبال بهتر شدن (هر چند اندك اندك و به كندي) باشيم، به دنبال بهترين شدنيم، آن هم در كوتاهترين زمان؛ و اصلاً در نظر نميگيريم كه آيا اين زمان كوتاه، براي رسيدن به مقصود كافي است يا نه. همين ايدهآلگرايي محض سبب ميشود كه در انديشه يافتن قهرمان و به ويژه «ميانبر» پيوسته راهمان را تغيير دهيم و به بيراهه رويم. در حالي كه حتي اگر يكي از آن بيراههها را ادامه ميداديم و دائم، از اين شاخه به شاخهاي ديگر نميپريديم، امروزه قطعاً به جاي بسيار بهتري رسيده بوديم.
به بيان ديگر، ذهنيت يونگي و سياه و سفيد ديدن همه چيز و همه كس، عامل ناكامي ماست. اي كاش باور ميكرديم سياه و سفيدي وجود ندارد، خاكستري سياه نيست؛ و بايستي به دنبال خاكستري روشنتر برويم.
۳- از ديگر سو، دليل اصليتر ناكامي دموكراسي در كشور ما (مانند بسياري كشورها و تجربيات ديگر) كمبود دانايي و آگاهي است. از يك سو، دانش و علم سياست و توان ارزيابي و تصميمگيري در عموم ايرانيان در سطح بسيار نازلي است؛ و از سوي ديگر، مردم ما، از اطلاعات و آگاهي، خيلي كمتر از آن چه بايد، برخوردارند. منظور از آگاهي و اطلاع، آن چيزهايي است كه رسانهها در اختيار مردم ميگذارند. ما نه تنها از آگاهي اندكي برخورداريم؛ كه همين اندك نيز (به قول اقتصاددانان) نامتقارن است. نه از همه چيز و همه كس، اطلاعات به يك ميزان در اختيار است، نه اين اطلاعات و دسترسي به آنها بين همه، يكسان توزيع شده است. دكتر شريعتي ميگفت: «انقلاب پيش از آگاهي، فاجعه است» و حال بايد اضافه كرد: «نتيجهي انتخاب، پيش از آگاهي، فاجعه است.»
۴- چه بايد كرد!؟ نسخه پيچيدن و راهكار پيشنهاد دادن، از پيشبيني كردن نيز خطرناكتر است. اما با وجود اين، معتقدم كه ما بيش از هر چيز و پيش از هر چيز، نياز به رسانهها و گسترش رسانهها داريم. ما نياز داريم كه رسانهها بتوانند از همه چيز اطلاع كسب كنند و نياز داريم كه همه بتوانند به رسانهها دسترسي داشته باشند. در چنين شرايطي ما از آن چه، توزيع (تقريباً) متقارن اطلاعات خوانده ميشود، برخوردار خواهيم بود. هر چند كه رسيدن به ايدهآل ناممكن است، اما بايد تلاشمان را در جهت حركت به اين سمت بگذاريم كه يك بار براي هميشه، رسانهاي به نام شايعه و عباراتي نظير «شنيدهاي كه ميگويند ...» به دست فراموشي سپرده شود و آن قدر تعداد و بُردِ رسانهها گسترش يافته باشد كه ديگر نتوان هر دروغي را به نام خبر و واقعيت به ديگري باوراند.
۵- واقعيات را بپذيريم. انگلستان، از ۱۲۶۵ ميلادي مجلس انتخابي دارد و از ۱۹۹ سال قبلش هم، مجلس. نمايندگان مردم از ۱۷۸۹ به پارلمان فرانسه راه پيدا كردند و چيزي در حدود ۲۰۰ سال هم هست كه در فرانسه، نظام جمهوري برقرار است. چهار جمهوري طول كشيد تا فرانسه به اينجا برسد كه هنوز هم ايدهآل نيست و دليل آشكارش، شورشهاي سال گذشته در اين كشور
اين دو كشور اروپايي، نمونههاي معروف دموكرات از دو نوع مشروطه سلطنتي و جمهوري هستند. اما پس از تمام اين سالها، هنوز در فرانسه، داشتن حجاب، موجب اخراج از مراكز آموزشي ميشود و در گذرنامه، انگليسيها، نه شهروند (Citizen) كه بنده (Subject) خوانده ميشوند. چگونه ممكن است از نهادينه نشدن دموكراسي در كشورمان متعجب شويم!؟ آن هم هنگامي كه از دموكراسي و مشاركت در تعيين سرنوشت، فقط شركت در انتخابات را فهميدهايم؛ آن هم هنگامي كه هنوز شركت در انتخابات را «وظيفه شرعي» ميخوانيم؛ آن هم هنگامي كه هنوز از بسياري مشكلات ايدئولوژيك رنج ميبريم و نظرياتي مانند ديكتاتوري صالح يا ولايت مطلقه كشفي طرفداران فراواني دارند. بخواهيم يا نخواهيم، تا دموكراسي، راه بلندي در پيش است و زماني طولاني بايد بگذرد تا به دموكراسي برسيم. تازه از آن هنگام بايد به فكر نهادينهسازي حقوق بشر و ليبراليسم بود.
۶- معتقدم تنها راه رسيدن به حكومت خوب به طور عام و دموكراسي به طور خاص، گسترش رسانههاست. به بيان ديگر، اين روزنامهنگاران و خبرنگاران هستند كه ميتوانند آينده كشور را بهبود ببخشند و به مردم بفهمانند كه خبري از قهرمان نيست و در كارنامه هر كسي نقاط سياهي وجود دارد. دقت كنيد، نميگويم هر سياستمداري، ميگويم هر كسي؛ و آن پاياني است بر ذهنيت آرمانگرايانه و رسيدن به واقعگرايي. آن جاست كه دموكراسي و خرد جمعي، به عنوان يك راه حل زميني و خوب (نه درست و كامل) ميتواند جاي خود را باز كند. رسانهها هم از يك وبلاگ شخصي تا يك پورتال خبري بزرگ را در برميگيرند. براي نهادينهسازي دموكراسي، شايد ۱۰۰ سال ديگر هم كافي نباشد، اما بايد پيش از دموكراسي، آگاهي را گسترش داد. اگر مردم آگاه شوند، خود به خود دموركاسي را انتخاب و براي رسيدن به آن، تلاش ميكنند.