دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
یکشنبه ۱۲ شهریور‌ماه ۱۳۸۵

۱۲ سال سوخته

۱- ۵ سال دبستان، ۳ سال راهنمايي، ۴ سال هم دبيرستان و پيش‌دانشگاهي؛ در اين مدت طولاني، در اين طلايي‌ترين سال‌هاي زندگي‌مان چه آموختيم؟

۲- اگر پنج سال دبستان را به كنار بگذاريم، خواهيم ديد كه در حوزه علوم پايه، رياضي خوانديم، فيزيك، شيمي و زيست‌شناسي. اندكي زمين‌شناسي هم در سال دوم راهنمايي به خوردمان دادند.
از رياضي، بخش‌هايي از نظريه گروه‌ها و اجتماع و اشتراكشان را آموختيم. بعد ذهنمان و دفترهايمان پر شد از جبر و مثلثات و هندسه. در سال‌هاي آخر هم (اگر رياضي يا تجربي خوانده باشيد) كارمان به حساب ديفرانسيل و انتگرال هم كشيد. جبر و احتمال و هندسه تحليلي را هم كه من عاشقش بودم، يادمان دادند.
در فيزيك، همين بس كه در سال سوم دبيرستان كار به آموزش بخش‌هايي از فيزيك مدرن، نظريه نسبيت و كوانتوم هم كشيد. يك پرسش: «چند نفر از معلم‌هاي فيزيك كشور اين مباحث را مي‌فهمند كه توقع داريم بچه ۱۶ ساله بفهمد!؟»
در شيمي هم كه انواع و اقسام فرمول‌ها بود كه بايد مي‌آموختيم (حفظ مي‌كرديم) كسي فهلينگ و بنديكت، معرف‌هاي اسيد و باز را يادش هست؟ از ۲ و ۲ و ۴، تري متيل پنتان (يا همان بنزين معمولي) چيزي به يادتان مانده است؟
به زيست‌شناسي هم كه فكر مي‌كنم، ياد ميكو دِرما اسِتي مي‌افتم و مابقي، فقط ياد معلم‌هاي زيستم است. خب كه چه!؟

۳- در حوزه علوم انساني، تاريخ بود و جغرافيا و مدني
«حجاج بن يوسف» كه بود و چه كرد؟ دوم راهنمايي، هشت شدم!
بالاخره نفهميدم اين «فلات ايران» مثلث است يا لوزي. كتاب مي‌نوشت مثلث، دكتر اختريان مي‌گفت لوزي. راستي، محصولات شمال پنبه بود و برنج و مركبات و توتون! پس چرا فقط ويلا مي‌بينيم و كيوي!؟ از آفريقا، اروپا، آمريكاي شمالي و جنوبي چه مي‌دانيم؟ هيچ!
در «مدني» و بعدتر «اجتماعي» هم كه جز «گروه» هيچ به ما نگفتند. راستي كسي مي‌داند اين «گروه» چيست و چه اهميتي دارد؟

۴- در حوزه علوم ديني هم كه فرويد و ماركس و اگزيستانسياليسم و فلسفه و ساير مكاتب و افراد، هر كدام در يك پاراگراف شسته و كنار گذاشته شدند. مابقي هم برهان نظم بود و عليت؛ براي كساني كه نمي‌توانستند خدا را انكار كنند، براي چه بايد دليل آورد؟ كسي چيزي از ابوعلي‌سينا، سهروردي، ملاصدرا يا بقيه مي‌داند؟
از قرآن فقط يادم مي‌آيد كه تلفظ «ض» خيلي سخت بود، دانيال تندتند مي‌خواند و حتي داستان «بقره» را هم برايمان تعريف نكردند. يادش به خير! عضو گروه تواشيح هم بودم.
تازه ما در دوران راهنمايي «مفاهيم» هم داشتيم. يك سؤالي: «در عربي چند كلمه براي قسم خوردن دارند؟» خيلي زياد!

۵- ادبيات ... چه بگويم از زبان و ادب فارسي!؟ كافي است نگاهي به همين وبلاگ‌ها بيندازيد و ببينيد چه قدر فارسي نوشتن بلديم. اين نتيجه از چهارم دبستان، انشا نوشتن است.
از ادبيات دنيا چه مي‌دانيم؟ از هيچ هم كمتر! «كلبه عمو تم» و «ويليام اُ هنري» و چند نام كوچك ديگر كه حتي رويم نمي‌شود بگويم چيزي از ادبيات ملل ديگر خوانده‌ام. سعدي و حافظ و فردوسي و مولوي و نظامي خواندمان هم به در عمه جانمان مي‌خورد. اسم سبکي که قبل از سبک عراقي معمول بود، چه بود؟ چند شاعر جز «بيدل دهلوي» مي‌شناسيد که در سبک هندي شعر گفته باشند؟

۶- نام زبان خارجي را نياوريد كه فاجعه است. نتيجه ۷ سال عربي خواندمان اين است كه از يك سلام و احوال‌پرسي ساده به زبان عربي هم عاجزيم. انگليسي را هم كه كسي در مدرسه نمي‌خواند

۷- شايد من و تجربه‌هايم معيارهاي خوبي نباشيم. چرا كه من هفت سال پاياني تحصيلم را در بهترين راهنمايي و دبيرستان كشور، پيش بهترين، باسوادترين و باانگيزه‌ترين معلمان كشور گذرانده‌ام و كمتر پيش آمده كه معيارمان كتاب درسي باشد و هميشه اضافه بر كتاب، يادم داده‌اند و بسياري از روابطمان هم خيلي نزديك‌تر از يك معلم و شاگرد بوده است.
حتي در ادبيات فارسي، شاگرد دكتر ايوبي بوده‌ام و دكتر يزدي و دكتر مهيار و دكتر احمدي و مابقي هم سواد قابل توجهي داشته‌اند و دانِشوَر را دان‌شور نمي‌خوانده‌اند. تكليف علوم پايه (رياضي و فيزيك و غيره) هم كه مشخص است.

۸- اما مقايسه كنيد با اين كه «يک اروپايی تحصيل کرده به طور متوسط چهار زبان را به طور کامل می‌داند، آثار مهم ادبيات دنيا را خوانده، با متون کلاسيک فلسفه آشنايی مناسبی دارد و تاريخ و جغرافيای جهان را خوب می‌شناسد. درک خوبی از موسيقی و هنر و البته بدنی سالم و سر حال دارد. به اين‌ها اضافه کنيد خصوصيات شخصی مثل تمرکز روی کار، با منطق و با اطلاعات کافی سخن گفتن و حرف‌های بی‌ربط نزدن» (منبع)

۹- البته نقاط مثبتي هم پيدا مي‌شوند. مثلاً ما سال اول دبيرستان، درسي داشتيم به نام «اقتصاد ۱» كه هنوز خيلي جاها نان همان درس را مي‌خورم. كتابش ۱۵۰ صفحه‌اي بيشتر نداشت. هم كتاب خوب بود و هم معلمش «بهزاد محمدي» نامي بود كه خدا به سلامت نگهش دارد. اما واقعاً اگر دانشگاه نمي‌آمدم، چند درصد آن همه درس به دردم مي‌خورد؟ مگر همين الانش چند درصدشان به كارم آمده‌اند!؟ تازه من كه مهندسي مي‌خوانم.

۱۰- علاوه بر دروس به درد نخور، مشكل اصلي را سيستم آموزش و پرورش! ايران مي‌دانم كه معلم و شاگرد را در فاصله‌اي نگه مي‌دارد كه تلاش‌هايشان براي ياد دادن و ياد گرفتن، بي‌ثمر مي‌ماند.
فقط به آن دوراني فكر كنيد كه بايد در صف مي‌ايستاديم، «از جلو، نظام» و «خبر دار» مي‌شنيديم، شعار مي‌داديم، در كلاس، دست به سينه مي‌نشستيم و مبصر، اسممان را در «خوب‌ها» يا «بدها» مي‌نوشت، جلوي ناممان ضربدر مي‌زد يا ستاره مي‌گذاشت و ...

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

منم تا حد زیادی باهات موافقم. البته اوضاع از موقع ما تا الان خیلی فرق کرده. الان المپیاد ورزشی سمپاد هم داریم!!!
ولی خب به قول تو یه مشت فرمول مزخرف مثلثات و فیزیک به هیچ درد آدم تو زندگی نمیخوره. اونوقت روانشناسی فقط مال رشته انسانیه و همینطور فلسفه و منطق. از اونور هم فکر میکنم یکی دو واحد زیست شناسی بیشتر که بیشتر به آناتومی میپرداخت برامون لازم بود که لااقل بعضی از وقتا خودمون بفهمیم چه مرگمونه.

[ ali ] | [یکشنبه، ۱۲ شهریور‌ماه ۱۳۸۵، ۶:۱۹ صبح ]


اینطور که شما میگید اوضاع مثل سالهای 58 و 59 و 60 میباشد. فرقی هم نکرده ......... چه بد.

[ حبیب ] | [یکشنبه، ۱۲ شهریور‌ماه ۱۳۸۵، ۸:۳۳ بعدازظهر ]


من هم با تو موافقم. در اين 12 سال تحصيل هيچ چيز ياد نگرفتم . اما با اين حال اوضاع تو از مايي كه مدرسه هاي معولي مي رفتيم خيلي بهتر بود

[ giti ] | [یکشنبه، ۱۲ شهریور‌ماه ۱۳۸۵، ۱۰:۵۹ بعدازظهر ]


I laughed a lot to studying about "groups" in social studies. I have the same idea especially about BINESH and the fact that we didn't study anything about world history or literature or ...
There are also more problems, we don't study them creatively. Our mind is not used to nanlysis that much and another funny problem is the very competitive situation we had there. You don't learn not to compare yourself with others. There are a lot of exams to be compared the whole life. I was also studying in one of sampad branches. One of the destructive things that I still feel in the deep layers of my personality is the sense of being different form others...
Perhaps it's not just because of schools. It's also because ot the competition we live with in Iran... That seperation between the very intelligent ones and the normal ones?!?! How is it? Does it seem a true idea to you???
Anyway, sorry for not writing in Persian, I don't have the fonts and the lables...
Good luck

[ yeganeh ] | [دوشنبه، ۱۳ شهریور‌ماه ۱۳۸۵، ۰:۲۳ بعدازظهر ]