دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
پنجشنبه ۹ آذر‌ماه ۱۳۸۵

کپی‌رايت، حق پديدآورنده يا جامعه؟

۱- حق استفاده از دانش يا هنر توليد شده توسط يک فرد يا جمع، متعلق به چه کسی است؟ به بيان بهتر، آيا جامعه انسانی نيز حق استفاده از اثر فرد را دارد يا تنها پديدآورنده اثر، صاحب حق استفاده از آن است؟ اگر هر دو دارای حق هستند، اين حق به چه نسبتی بين اين دو تقسيم شده است؟

۲- يک ديدگاه، تمام جامعه را صاحب حق استفاده از اثر می‌داند. چرا که اين جامعه انسانی بوده که فرد را تربيت کرده و امکان رشد و تعالی را برای وی فراهم نموده است. در اينجا، مُراد از اثر فرد می‌تواند کشفی علمی باشد يا خواه ابداع يک فناوری يا اثری در حوزه ادبيات و هنر. اگر فردی، به کشفی علمی دست يافت، اين کشف ناشی از علم اوست و او علمش را قطعاْ مديون تاريخ بشر است. برای باقی حوزه‌ها نيز می‌توان از استدلالی مشابه سود جست.

۳- ديدگاه دوم، پديدآورنده را صاحب حق استفاده و تصميم‌گيری در خصوص اثر می‌داند. چرا که گر چه تمامی جامعه انسانی، به نحوی در پديد آمدن اثر، تأثيرگذار بوده‌اند؛ اما در نهايت اين هوش، خلاقيت و تلاش پديد آورنده بوده که سبب پيدايش اين اثر شده است. طبيعتاْ وی بايد بتواند که از اين پيدايش، سودی ببرد يا تصميم بگيرد که چه کسانی می‌توانند از اثر او استفاده کنند و به چه نحو. به اين ترتيب، پديدآورنده می‌تواند به ديگران اجازه استفاده از اثر خويش را بدهد، ندهد يا در مقابل دادن چنين جوازی، منفعتی را طلب کند.

۴- ديدگاه اول بيشتر به کمونيسم (يا سوسياليسم) نزديک است و دومی به ليبراليسم. به نظر من، هيچ يک از اين دو ديدگاه، کاملاْ صحيح نيستند و بايد ميانگينی از اين دو را به کار برد. اما بهتر است با چند مثال، موضوع را بشکافيم.

۵- فرض کنيد که همه اجازه استفاده از يک اثر را داشته باشند و حق ويژه‌ای برای پديد آورنده و صاحب اثر قائل نشويم.
دانشمندی را در نظر بگيريد که زمان فراوانی را صرف کشف (ابداع) دارويی جديد کرده است. شرکت‌های داروسازی به وی قيمت مناسبی برای خريد کشفش نمی‌کنند و مردم زيادی نيز در جهان از اين بيماری رنج می‌برند. حکومت، مداخله می‌کند و وی را مجبور می‌کند که به ثمن بخس، فرمولش را بفروشد تا بيماران زيادی نجات پيدا کنند.
آيا منافع نامناسب و سرنوشت چنين شخصی، ديگر دانشمندان را از ادامه کار و تلاش، دلسرد و مأيوس نمی‌کند؟ آيا کسی به تلاش جهت کشف و ابداع تشويق خواهد شد؟ جز اين است که در درازمدت، کل جامعه بشری، از پيشرفت باز خواهد ماند!؟
به عنوان نمونه ديگر برای همين ديدگاه، آهنگسازی را در نظر بگيريد که اثرش را ديگران مورد تقليد قرار می‌دهند و به قيمتی پايين‌تر می‌فروشند و چون موسيقی و ملودی ابداعی او به همه تعلق دارد، بابت تلاش و ابداعش به منفعتی در خور نمی‌رسد و ...

۶- از سوی ديگر، فرض کنيد که مثلاْ کسی که چرخ را ابداع کرد، حقوق استفاده از چرخ را برای خود محفوظ می‌داشت. ايده «جسم دواری که مي‌غلتد و چيز ديگری را حمل می‌کند» تنها متعلق به يک نفر می‌ماند و ديگران نمی‌توانستند از آن استفاده کنند. آيا زندگی به کام نوع بشر، سخت‌تر نمی‌شد؟
يا همان مثال کشف دارو را در نظر بگيريد. دانشمند مورد بحث، در باب کشفش طمع می‌کرد و حقوقش را برای خودش محفوظ نگه می‌داشت و انسان‌های بسياری از بابت اين طمع، کشته می‌شدند.
در اين حالت نيز، در کل، اين جامعه انسانی است که متضرر و مغبون می‌گردد.

۷- مثال از اين دست بسيار است. اما در مجموع، سؤالی همچنان بی‌جواب می‌ماند: «پديد آورنده تا چه حد از حق در خصوص اثر خويش برخوردار است؟ ديگران (يا همان جامعه انسانی) تا چه اندازه حق استفاده از دستاورد يک فرد را دارند؟

۸- جالب است که ما در کشورمان از نبود کپی‌رايت لطمه می‌خوريم و (به زعم من) مابقی دنيا از وجود کپی‌رايت و محترم شمرده شدن آن. آيا نبايد حق فرد و جامعه، هر دو را محدود کرد؟

۹- معادلی برای اصطلاح «کپی‌رايت» سراغ داريد؟
حق مؤلف؟
حق تکثير؟
حق نشر؟
حق پديدآورنده؟

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (2) || لينک دائم
 
شنبه ۴ آذر‌ماه ۱۳۸۵

سياست‌ورزی، تا آخرين قطره خون

۱- پيروزی دموکرات‌های آمريکا در انتخابات هر دو مجلس (سنا و نمايندگان) اين کشور، يک پيامد واضح داشت: «جنگ ديگری آغاز نخواهد شد»

۲- در اطراف خودم، کسانی را می‌شناسم که در آرزوی حمله آمريکا به ايران هستند. پس از افغانستان و عراق، منتظر بودند که نوبت ما فرا برسد و نشانه‌هايی چون حرکت ناو جنگی به سمت خليج فارس را به دقت دنبال می‌کردند.

۳- اين‌ها نه وطن‌فروشند و نه ساده؛ که اکثرشان در بسياری آرزوها و خواسته‌ها با من مشترکند. واژگانی چون آزادي، حقوق بشر، دموکراسی و ... برای همه ما دوست‌داشتنی هستند.

۴- اما با روی کار آمدن دموکرات‌ها، سياست آمريکا به سمت ديگری خواهد رفت: تحريم
مذاکرات اخير بوش با پوتين و دادن قول مساعد برای کمک به پيوستن روسيه به سازمان تجارت جهاني، به اين معنا است که اگر قطعنامه‌ای برای تحريم ايران مطرح شود، روسيه آن را وتو نخواهد کرد.

۵- شرايط تحريم، شرايط ساده‌ای نيست. دولت‌های ايران، با داشتن رانت نفت، عملاً قدرتمندترين بازيگر صحنه هستند. اين ابزار در دست دولت پوپوليست (عوام‌گرا يا به بيان بهتر عوام‌فريب) احمدی‌نژاد، کارآمدی دوچندانی داشته است. با تحريم اقتصادی وسيع‌تر و بسته شدن کانال‌های ديگر مبادلات تجاري، دولت بيش از پيش قدرتمند خواهد شد و با تهييج برخی احساسات ملی‌گرايانه و دشمن‌ستيزانه، فضای سياسي، از اين هم تنگ‌تر خواهد شد. اما خبری از تضعيف دولت يا بهبود سياست‌ها و روش‌های حکومت نخواهد بود.

۶- به عقيده من، نگاه داشتن به دست «ديگران» برای بهبود اوضاع، تنها ناشی از يک مسأله است: «تنبلي»
خيلی راحت‌تر است که در خانه بنشينيم و کسی بيايد و همه چيز را برايمان درست کند و برود.

۷- بدون تعارف، بايد رؤياپردازی و تنبلی را کنار بگذاريم. راه بهبود شرايط کشور، تنها از درون همين خاک و همين مردم عبور می‌کند. جنگ، انقلاب و بر هم زدن هر نظم و نظامي، به مراتب کار ساده‌تر و دلپسندتری نسبت به تلاش برای اصلاح يک نظم ناموزون است.

۸- و آخرين کلام: سياست‌ورزی تا آخرين قطره خون

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (5) || لينک دائم
 
جمعه ۲۶ آبان‌ماه ۱۳۸۵

فيد، فانتزی و عقيده عطار درباره بوی مشک

۱- نمی‌دانم تا چه اندازه با «خروجی» يا به اصطلاح فيد (Feed) سايت‌ها آشنايی داريد. (اگر چيزی در اين مورد نشنيده‌ايد، در اينجا يک اشاره کوتاه و در اين مطلب توضيحات نسبتاً مفصلی در اين مورد داده شده است)
چند ماهی هست که برای خواندن وبلاگ‌ها از گوگل‌خوان (معادلی من‌درآوردی برای «Google Reader») که يک خبرخوان آنلاين است، استفاده می‌کنم.

۲- استفاده از گوگل‌خوان چند فايده دارد. يکی سرعت باورنکردنی «خواندن» است. ديگر لازم نيست که منتظر بارگذاری (Load) شدن تک‌تک صفحات باشم. همين بس که الان، من نوشته‌های صد و بيست منبع مختلف را به طور مرتب دنبال می‌کنم. از اين صد و بيست تا، حدود صد تايشان وبلاگ و مابقی خبرگزاري، روزنامه يا سايت‌هايی از اين دست هستند. بدون استفاده از خبرخوان‌ها (Feed Readers) چنين کاري، عملاً غيرممکن بود. اما الان روزی يک ساعت برای پوشش دادن همه اين منابع کافی است.

۳- دومين ويژگی جذاب گوگل‌خوان، قاطی شدن نوشته‌های مختلف است. به اين معنی که خيلی وقت‌ها پيش می‌آيد که پس از خواندن يک خبر در حوزه IT، يک مطلب طنز از ابراهيم نبوی را می‌خوانم و بعدش يک شخصی‌نويسی و بعد از آن يک تحليل سياسی سنگين و بعد از آن يک مطلب ورزشي
به اين درهم و برهم خواندن خيلی علاقه دارم. جلوی خستگی را می‌گيرد و ذهن را هم ورزش می‌دهد.

۴- به طور خاص و در بحث اينترنت، بخشی از درک مخاطب از يک نوشته، به فضا و ظاهر صفحه برمی‌گردد. رنگ‌ها حرف می‌زنند و احساس برمی‌انگيزند. احساسی که با نوشته همراه می‌شود و در فهم مخاطب از پيام نويسنده، تأثير می‌گذارد. رنگ پس‌زمينه، رنگ متن، نوع دستخط (فونت) و چيدمان آن، هيچ‌يک بر فهم و حس مخاطب بی‌تأثير نيستند. رنگ پس‌زمينه سياه، خود به خود، حسی از تلخی را در مخاطب برمی‌انگيزاند و ايتاليک کردن متن، نشان از «احساسي» بودن آن دارد.
طراحی سايت، رنگ‌های انتخاب شده و عکس‌های که به کار گرفته‌اند، بر انتظار مخاطب از نوشته‌ها و درک او مؤثرند. برای نمونه، اگر من مخاطب همين وبلاگ باشم، نمی‌توانم توقع نوشته طنز از آن داشته باشم، مگر اين که طنزی تلخ باشد.

۵- اما با استفاده از فيد سايت‌ها و وبلاگ‌ها، من (تقريباً) فقط متن نوشته‌ها را می‌خوانم و ديگر در فضای طراحی شده برای يک سايت يا وبلاگ قرار نمی‌گيرم. اين اجازه را به من می‌دهد که نوشته‌ها را با دستخط، اندازه، رنگ متن، رنگ پس‌زمينه و ديگر مشخصاتی که دوست دارم بخوانم. اينجاست که هنر نويسنده و قدرت قلم (صفحه کليد!؟) او معلوم می‌شود.

۶- اگر اين شکل يکسان همه متن‌ها را کنار نامنظم‌خوانی بگذاريد، می‌بينيد که چقدر تجربه من (نوعي) از خواندن يک مطلب، شخصی و خاص می‌شود. اينجاست که تخيل من و احساس ناشی از آن چه چند لحظه قبل خوانده‌ام، بر روی متن تأثيرگذار می‌شود و در غياب طراحي، به برداشتی و حسی کاملاً شخصی از وبلاگ می‌رسم. آن قدر برخی وبلاگ‌ها را کم ديده‌ام که بعضی وقت‌ها با خودم بر سر قيافه و رنگ‌بندی‌شان شرط بندی می‌کنم و حدس می‌زنم که نويسنده چنين نوشته‌هايي، چه نمايی را برای نوشته‌هايش برگزيده است. نکته عجيبش اينجاست که معمولاً حدس‌هايم خيلی جالب از کار در نمی‌آيند.

۷- البته سليقه‌ها فرق می‌کند. مثلاً يکي می‌گفت که دوست دارد نوشته‌های ديگران را در همان فضايی که قرارش داده‌اند، بخواند و علاقه‌ای به استفاده از گوگل‌خوان و امثال آن را ندارد. اما من دوست دارم که نوشته را بدون تأثير گرفتن از فضا بخوانم و معتقدم که «متن بايد خودش حرف بزند» يا به قولی «مشک آن است که خود ببويد، نه با استفاده از ادوکلن عطار!»
چه بسا، فراتر از آن، بوی مُشک، همان است که من حس می‌کنم؛ نه آن چه عطار معتقد است. اگر حالش را داشتيد، بار ديگر، نوشته پيشينم را بخوانيد.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (1) || لينک دائم
 
سه شنبه ۲۳ آبان‌ماه ۱۳۸۵

مرگ نويسنده

۱- فرض کنيد که با کسي، رو در رو، حرف می‌زنيد. در اين هنگام، تنها، کلماتی که به کار می‌بريد، در انتقال پيامتان به مخاطب تأثير ندارند. بلکه صدا و لحن بيانتان، تکيه‌ها و تأکيدهای خودآگاه و ناخودآگاهتان بر واژه يا جمله‌ای خاص نيز بر فهم مخاطب از کلام شما تأثيرگذار است. علاوه بر آن، نگاهتان، حالت چهره و حرکت دست و بدنتان نيز، پيام‌های فراوانی را به مخاطب منتقل می‌کنند و به بيان بهتر، به ياری شما می‌آيند. اين‌ها ابزارهای شما برای انتقال مفهوم به مخاطب هستند.

۲- حال در نظر بگيريد که نه رو در رو، که از پشت تلفن، داريد با کسی صحبت می‌کنيد. در اين حالت بخشی از ابزارهای ارتباطی‌تان را نداريد. ديگر مخاطب نمی‌تواند با ديدن نگاه، حالت چهره يا حرکات دست و صورت شما در يابد که چه منظور يا احساسی داريد. در اين حالت، تنها کلماتی که بر زبان می‌آوريد و لحنی که برای بيانشان برمی‌گزينيد، بايد بار انتقال مفهوم از ذهن شما به مخاطبتان را بر دوش بکشند.

۳- حال وقتی که گفتار را به نوشتار در می‌آوريد، ديگر لحن و تکيه‌ای هم در کار نيست تا بتواند مخاطب را به آن چه شما منظور داريد، برساند. علائم نگارشی بدين منظور ابداع شده‌اند تا محل مکث يا نوع احساستان نسبت به اين واژه يا جمله خاص را به او منتقل کنند، اما هيچ‌گاه نمی‌توانند جايگزين لحن بيان و گفتار شوند.
اين پس‌زمينه ذهنی مخاطب، با تمامی دانسته‌ها و تجربياتش است که به ياری تخيل وي، متن را تفسير می‌کند و به مفهوم يا برداشتی کاملاً شخصی از آن می‌رسد. برداشتی که ممکن است از شخصی به شخص ديگر، فرق کند و نويسنده نيز نمی‌تواند يکی را درست و ديگری را غلط بخواند. نويسنده نمی‌تواند بگويد که نوشته‌اش به چه معناست. معنا آن است که مخاطب می‌فهمد و بس. اينجاست که مؤلف می‌ميرد.

۴- نظريه‌ای وجود دارد به نام مرگ مؤلف؛ می‌گويند: «يک نويسنده، هنگامى که نقطه پايانى متنش را روى صفحه مى‌گذارد، ديگر صاحب اثرش نيست. اثر با سرعتى ناگهانى از او دور مى شود و در فضايى مجازى، استقلال مى‌يابد. با اين تفسير، نويسنده ديگر نمى‌تواند درباره زواياى پنهان نوشته‌اش حرفى بزند، آن را تأويل کند يا درباره‌اش به نظريه‌پردازى بپردازد. البته «مى‌تواند» اما نه به عنوان نويسنده و صاحب اثر، بلکه در قالب خواننده‌اى که اثر را يک بار، با دقت تمام خوانده و حالا دوست دارد نظرش را با ديگران درميان بگذارد.
اين نظريه، حق انحصارى مؤلف را از اثر مى گيرد و مخاطب را آزاد مى گذارد تا آن گونه که مى‌خواهد اثر را تفسير کند» (منبع)

۵- بد نيست تجربه‌ای شخصی را بازگو کنم. دو يا سه سال پيش، کتاب «نيمه غايب» اثر «حسين سناپور» را از کسي به امانت گرفتم و خواندم. کتاب، بوی عطری خاص می‌داد. تمام زمان خواندن کتاب، آن عطر به همراه کلمات بود و حس بسيار خاصی به دست می‌داد.
بعدتر نسخه ديگری از کتاب را گرفتم و خواندم. اين بار، احساس و درکم از داستان، زمين تا آسمان با بار قبل تفاوت داشت. انگار که اصلاً داستان ديگری بود.

۶- چرا خواندن يک کتاب، از ديدن فيلمی که از روی داستان همان کتاب ساخته شده، بسيار لذت‌بخش‌تر است؟
کاملاً واضح است. چرا که خواندن يک کتاب، تجربه‌ای بسيار شخصی‌تر از ديدن يک فيلم است. اين خيال‌پردازی من است که شخصيت‌ها و موقعيت‌های شرح داده شده در يک کتاب را برايم مجسم می‌کنند و مرا به هم‌ذات‌پنداری با قهرمان کتاب می‌رساند. اما در ديدن يک فيلم، جای چندانی برای خيال‌پردازی و ساخت يک نسخه شخصی از داستان، باقی نمی‌ماند. خواندن معمولاً همراه است با تفکر و تخيل؛ و فيلم، لقمه جويده‌ای است که شايد نشود قورتش داد.

۷- می‌دانيد چرا ادبيات و سينمای ما، در دنيا مطرح نيستند و جايگاه ندارند!؟
چون نويسندگان وفيلمسازان محترم، چندان به «مرگ مؤلف» فکر نمی‌کنند و تنها مخاطب ايرانی، با پس‌زمينه خاص ذهنی‌اش و آشنايی‌هايش با فرهنگ ايران را مد نظر قرار می‌دهند و به لفاظی و بازی با کلمات می‌پردازند. فرم ايرانی را به محتوای جهانی ترجيح می‌دهند و در همين دايره بسته، باقی می‌مانند. مرگ واقعی مؤلف زمانی فرا می‌رسد که اثرش به زبان ديگری ترجمه می‌شود و ديگر نمی‌تواند قدرت قلم و تسلط خود را بر زبان مادری‌اش به رخ خواننده بکشد و اصطلاحاً «شيوا» بنويسد. استفاده از صحنه‌ها، اصطلاحات يا شوخی‌های آشنا برای مخاطب هم‌زبان، دوپينگی است که ضعف نويسنده را در ساختن فضايی آشنا و قابل هم‌ذات‌پنداری برای مخاطب، می‌پوشاند.

۸- نويسنده چه کند که اثرش زنده بماند؟
پاسخ گفتن به اين پرسش بسيار آسان است. هر چند که هر چه از نويسنده، شهرش، قومش، کشورش و زبان مادری‌اش، دور می‌شويم، او بيشتر و بيشتر کمرنگ می‌شود و قوت اثرش نيز کمتر؛ اما اين قوت فرم است که تحليل می‌رود. انسان از هر قوم و مليت و زبانی که باشد، انسان است و مفاهيم انسانی را می‌تواند درک کند. به بيان بهتر، محتوای متن برای هر انسانی در هر کجا، قابل فهم است. در نتيجه اثری با گذشت زمان زنده می‌ماند و مرزهای تاريخی و جغرافيايی را می‌شکند که نه فرم و زبانی قوي، که محتوا و بيانی قوی داشته باشد. وگرنه با نقطه پايانی آخرين جمله، زمان مرگ نويسنده فرا می‌رسد.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (0) || لينک دائم
 
پنجشنبه ۱۸ آبان‌ماه ۱۳۸۵

وبلاگ‌نويسي يا كپي‌كاري!؟

۱- واژه وبلاگ، تركيب دو واژه «وب» و «لاگ» است و مي‌توان آن را «دفترچه يادداشت اينترنتي» ترجمه كرد. اما با اين وجود، بيشتر وبلاگ را «فيلتري براي اينترنت» و «جمع‌آورنده لينك‌هاي جالب» مي‌دانسته‌اند. به اين معنا كه نويسنده موظف به توليد محتوايي كاملاً نو نيست. اما آيا مي‌توان اين گفته را، مجوزي براي كپي‌كاري محض دانست؟

۲- مشغول گشت و گذار در «بالاترين» بودم كه به لينكي در خصوص «هفت اصل موفقيت بيل گيتس» برخورد كردم. كاملاً واضح بود كه يا مطلب از روي منبعي انگليسي، ترجمه شده و يا از روي ترجمه فارسي آن، كپي شده است. اما نويسنده هيچ منبعي را براي آن ذكر نكرده بود.
از آن جالب‌تر اين كه نويسنده، در تاريخ بيست و پنج مهر 1385 مطلب را پست كرده بود و هفدهم آبان در «بالاترين» به آن لينك داده بود.
اندكي جستجو، برايم كاملاً مشخص كرد كه نه تنها اين بار اول يا دومي نيست كه اين مطلب منتشر مي‌شود، كه مجموعاً در 234 صفحه مختلف وب، اين مطلب، عيناً تكرار شده است.
در كامنتي كه در پايين لينك گذاشتم، تاريخچه كوتاهي از مطلب را نوشتم. به نظر مي‌آيد كه نخستين بار، اين مطلب ششم دي‌ماه 84 در ضميمه روزنامه «جام جم» منتشر شده بوده؛ بيشتر از ده ماه قبل!

۳- مثل اين كه كپي كردن مطالب از جاي ديگر، بدون هر گونه تغييري و بدون ذكر منبع، كار رايجي است و وبلاگ‌هاي زيادي به اين كار جمع‌آوري محتوا از جاهاي ديگر مشغولند. مثلاً مي‌توانيد ببينيد كه اين خبر سايت شهروند در 380 صفحه ديگر نيز عيناً Copy و Paste شده است. اما چند تا از اين صفحات و وبلاگ‌ها، چيزي به آن اضافه كرده‌اند و يا حتي به منبع اصلي لينك داده‌اند!؟ آن چند تايي كه من فرصت كردم بررسي كنم، هيچ كدامشان چنين نكرده بودند.
نكته جالب اين كه من نتايج كامل و بدون حذف يافته‌هاي مشابه را جستجو كردم. اگر همين كليدواژه‌ها را به صورت عادي جستجو مي‌كرديد، يافته‌ها در صفحه سوم تمام مي‌شدند و از 380 يافته، به 25 يافته مي‌رسيدند. اين يعني چه؟
يعني اين قدر صفحات و محتوايشان به هم شبيه بوده كه گوگل، همين مشت 25 تايي را نمونه خروار 380 تايي دانسته و مراجعه به بقيه را غيرضروري!

۴- نمي‌دانم. بهتر بگويم: «نمي‌فهمم.» هدف از اين كار چيست؟ اين كه مطلب ديگري را دقيقاً در وبلاگم كپي كنيم، چه نفعي برايم دارد؟ هدف جذب هيت و كامنت است!؟ يا نكند كه با اين كارها، مشهور، محبوب، قدرت‌مند يا پول‌دار مي‌شوم؟ طرف آمده شعر حافظ را در وبلاگش دقيقاً Copy-Paste كرده و بعد در بالاترين هم به آن لينك داده است. آخ كه چقدر با اين كامنت آرش كمانگيرحال كردم!

۵- فكر مي‌كنم بايد اندكي در تعريفمان از وبلاگ، تجديد نظر كنيم. با عرض معذرت، اين كلاژها به هيچ درد نمي‌خورند. واقعاً اگر حرفي براي گفتن و نوشتن نداريم، بهتر است كه ننويسيم. ضعيف نوشتن، صد هزار مرتبه بهتر از كپي كردن بهترين مطالب و عكس‌ها است. اينجا وب است. اگر چيزي به نظرتان جالب بود، به آن لينك بدهيد؛ لازم نيست كه عيناً تكرارش كنيد.

۶- چند ماه قبل‌تر، بزرگمهر شرف‌الدين در مطلبي، به شدت از وبلاگ‌هاي فارسي انتقاد كرد. (اين سايت چلچراغ هم كه به درد لاي جرز مي‌خورد) مي‌گفت كه در هر موردي كه جستجو مي‌كني، نتايج مختلفي را برايت فهرست مي‌كنند؛ اما هيچ كدام ربطي به آن چه مي‌خواهي، ندارند. وقتي چنين وضعي را مي‌بينيد، با او هم‌دردي نمي‌كنيد!؟

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (12) || لينک دائم
 
دوشنبه ۱۵ آبان‌ماه ۱۳۸۵

بالاترين، دموکراسي ايراني

۱- سايت «بالاترين» را احتمالاْ ديده‌ايد. کار «بالاترين» اين است که مردم (اعضاي سايت) مي‌آيند و لينک‌هاي جالبي را که ديده‌اند، پست مي‌کنند و بقيه به اين لينک‌ها امتياز مثبت يا منفي مي‌دهند. هر لينکي که پست مي‌کنيد، در صفحه اول نمايش داده نمي‌شود و تنها در صفحه «لينک‌هاي تازه» قابل ديدن است. حال، اگر کاربران سايت به تعداد کافي (فعلاْ مجموعاْ ۲ رأي مثبت يا ۳ رأي مثبت و يک رأي منفي) به لينک شما بدهند، لينک به صفحه اول مي‌رود. هر چه امتياز بيشتري به يک لينک بدهند، مدت بيشتري در صفحه اول مي‌ماند و ... (اين اگر هنوز ثبت‌نام نکرده‌ايد، بشتابيد! خواندن اين راهنما هم توصيه مي‌شود)

۲- اگر «صبحانه» همان «متافيلتر» فارسي است؛ «بالاترين» را مي‌توان نسخه ايراني «DIGG» فرض کرد. برتري اين روش اين است که در «صبحانه» اين که يک نفر از لينک خوشش آمده و آن را پست کرده، براي وارد شدن آن به صفحه اول سايت (که پربيننده‌ترين صفحه آن نيز هست) کافي است و معياري براي ارزيابي کيفيت يک لينک وجود ندارد. از ديگر سو، تنها با پست شدن چند لينک جديد، يک لينک از صفحه اول خارج مي‌شود. اما در «بالاترين» تعداد کليک‌ها و رأي‌هاست که مدت زمان ماندن يک لينک در صفحه اول و همچنين جايگاه آن در اين صفحه را تعيين مي‌کند. در «بالاترين» دموکراسي برقرار است.

۳- ما ايرانيان، حتي اگر يک «احمدي‌نژاد» هم رييس‌جمهورمان نباشد، استعداد شگرفي در تبديل دموکراسي به پوپوليسم و دموگوژي (مردم‌فريبي) داريم. بگذاريد اين طور بگويم که دموکراسي واقعي، وقتي است که شخص از روي آزادي و بدون حضور عامل خارجي، خودش برود و رأي بدهد و نظرش را راجع به چيزي بيان کند. اما هر انتخابي بين ما ايرانيان «واداشته» (Forced) است. از انتخاب بهترين بازيکن جام جهاني يا برترين وزنه‌بردار تاريخ گرفته تا انتخابات رسمي کشور و حتي انتخابات تشکل‌هاي دانشجويي.
«به نام عرق ملي برويد به رضازاده رأي بدهيد.»
«رأي دادن در انتخابات، وظيفه ملي و شرعي شماست»
يا مثلاْ در انتخابات انجمن اسلامي و شوراي صنفي و ... وسط راهروي دانشکده، يقه همديگر را مي‌گيريم که «بيا به من\فلاني\ليست ما رأي بده»
منتظر انتخاباتيم تا سريعاْ لشکرکشي کنيم و آن را فتح. اين که نشد دموکراسي!

۴- چه ربطي داشت!؟ به نظر من، با افزايش کاربران و گسترش مخاطبان، آينده «بالاترين» مي‌تواند معياري براي توانايي ما در دموکرات بودن، دموکرات ماندن و دموکراتيک رفتار کردن باشد. DIGG که DIGG بود، جمعي از کاربران حرفه‌اي‌اش، باند تشکيل داده بودند و هي به همديگر رأي مي‌دادند. (لينک خبرش را الان پيدا نمي‌کنم) در نسخه ايراني‌اش هم، پتانسيل زيادي براي يک چنين چيزي وجود دارد. هيچ بعيد نيست که بعضي‌ها بيايند و فله‌اي ثبت‌نام کنند و هي به همديگر رأي بدهند و ...

۵- آن ماجراي وبلاگ ساره ۲۰۰۸ را يادتان هست که يک زماني برنده مقام بهترين وبلاگ روزنگاري شد و هيچ کس آن را نمي‌شناخت. همان که بعداْ معلوم شد صاحبش، يک گروه چند هزار نفري در ياهو دارد و .... گفتم که دموکراسي برايمان مفهومي جز رأي دادن واداشته ندارد و «چه کسي» برايمان مهم است؛ نه «چه چيزي» يا «چرا»

۶- حالا، اين که «بالاترين» به سمت «لينک‌هاي مورد علاقه ما» برود يا «لينک‌هاي جالب و داغ» بماند، تا حد زيادي بستگي دارد به آقا مهدی ژرف (دامت کراماته) و حاج عزيز آشفته (تقبل‌الله مووبل‌تايپ فارسيُه) فعلاْ که دســـــت و پنجه‌شان درد نکند. اما از همين امروز هم نشانه‌هايي از مشکلات پيدا شده‌اند. بي‌جنبه‌هايي مثل من، دائم به پست‌هاي وبلاگ خودشان لينک مي‌دهند و اکثر لينک‌هاي صفحه اول، حداقل رأي لازم را آورده‌اند.

۷- پ.ن: اين قدر که گزارش کار آزمايشگاه ديناميک و ارتعاشات نوشته‌ام که تحليل‌هايم هم ارتعاشي شده‌اند: «دموکراسي آزاد» و «دموکراسي واداشته!» شما هم اگر چهار روز در هفته، گزارش کار مي‌نوشتيد، نظراتتان همين شکلي مي‌شد.
يکي نيست به من بگويد «عزيز من! دموکراسي که ارتعاش نيست که واداشته و آزاد داشته باشد!»

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (7) || لينک دائم
 
چهارشنبه ۱۰ آبان‌ماه ۱۳۸۵

«ي» يا «ی»؟ مسأله اين است

۱- يکي از مشکلات اساسي زبان فارسي بر روي اينترنت، املاي متفاوت حروف است. به اين معني که براي هر يک از دو حرف «کاف» و «ي» دو نگارش متفاوت، يا به بيان بهتر دو کاراکتر متفاوت داريم.
مثلاْ براي حرف کاف، دو کاراکتر با کد يونيکد ۱۷۰۵ و ۱۶۰۳ وجود دارد که به ترتيب «ک» فارسي و «ك» عربي را مي‌سازند.
در مورد آخرين حرف الفبا نيز دو کاراکتر با کد يونيکد ۱۷۴۰ و ۱۶۱۰ وجود دارد که به ترتيب «ی» فارسي و «ي» عربي را مي‌سازند که يکي دو نقطه در زير دارد و ديگري نه.

۲- بگذاريد کمي به عقب باز گرديم. زماني که اولين نسخه‌هاي فارسي ويندوز ۹۸ صفحه کليدي نزديک به عربي داشتند و با زدن دکمه D حرف «ي» نقطه‌دار را وارد مي‌کردند و «;» هم «ك» عربي را
بعدتر که ويندوز ۲۰۰۰ و XP، امکان فارسي‌نويسي را اضافه کردند، «ک» فارسي را جايگزين «ك» عربي کردند و کليد D هم «ی» فارسي را وارد مي‌کرد. اما بر خلاف «ك» عربي، «ي» از اين صفحه کليد حذف نشده بود و با گرفتن کليد ترکيبي «Shift+X» مي‌شد نوشت: «ي»

۳- خب، مشکل چيست؟
سه مشکل داريم. يکي ويندوزهاي قديمي (يا بهتر است بگوييم نسخه‌هاي قديمي فونت‌ها) هستند که با دو کاراکتر «ک» و «ی» فارسي مشکل دارند و در صورت استفاده از اين دو کاراکتر، کلمات در هم مي‌ريزند. مثلاْ کلمه «كثير» اگر با «ک» و «ی» فارسي نوشته شود، چيزي شبيه به «ک‌ـثـ‌ی‌ـر» ديده مي‌شود. البته با گسترش روزافزون ويندوزهاي جديد، اين مشکل چندان مصداق ندارد و امروزه، بيش از ۹۵ درصد کامپيوترهاي فارسي‌زبانان از ويندوزهاي ۲۰۰۰ يا جديدتر از آن استفاده مي‌کنند که مشکلي نمايش اين حروف را ندارند.

۴- اما دومين و بهتر است بگوييم مهم‌ترين مشکل، مسأله جستجو است. مشکل چند کاراکتر براي يک حرف، فقط مشکل فارسي نيست. کلاْ زبان‌هاي اروپايي داراي حروف بزرگ و کوچک هستند که هر کدام کاراکتر متفاوتي دارند. اما گوگل بين «george» و «George» و «gEoRgE» تفاوتي قائل نيست. همين طور بين «ö» آلماني با «o» انگليسي يا «é» فرانسوي و «e» انگليسي (کافي است جستجو کرده، تعداد يافته‌ها را مقايسه کنيد) اين رويه براي «ک» فارسي و «ك» عربي هم مصداق دارد.
اما متأسفانه گوگل بين دو کاراکتر «ي» و «ی» تفاوت مي‌گذارد. از آن طرف عده‌اي همه جا، از «ي» عربي استفاده مي‌کنند. عده‌اي ديگر، همه جا «ی» فارسي را به کار مي‌برند و برخي هم براي اول يا وسط کلمات از «ي» عربي و براي آخر کلمات از «ی» فارسي استفاده مي‌کنند. يعني سه نگارش مختلف براي يک کلمه و از نظر گوگل «سه کلمه متفاوت»

۵- اما مشکل سومي هم در بين هست. آن مشکل اين است که مثلاْ هنگامي که در يکي از نرم‌افزارهاي Microsoft Office چيزي مي‌نويسيد، هر يک از دو حرف «ک» و «ی» فارسي، يک کلمه فرض مي‌شوند. از سوي ديگر، بسياري از فونت‌هاي فارسي مثل ميترا، تيتر، نازنين و لوتوس، با «ک» و به ويژه «ی» فارسي مشکل دارند.

۶- البته مشکل عجيب ديگري هم جديداْ پيدا شده است. آن هم اين که سابق بر اين، گوگل، نيم‌فاصله را فاصله فرض مي‌کرد و براي نمونه کليدواژه «ديده‌بان» هم‌ارز «ديده بان» بود. اما جديداْ اين رويه تغيير پيدا کرده و مثلاْ اگر يک بار «کتاب‌ها» و بار ديگر «کتابها» را جستجو کنيد، خواهيد ديد که نتايج کاملاْ يکساني به شما عرضه مي‌شود. شايد براي علامت جمع، اين رويه مناسبي باشد، اما قطعاْ براي افعالي مثل «مي‌خواهم» يا واژگاني مثل ترانه‌ها، ديده‌بان، پايين‌تر، اصلاح‌طلب و جامعه‌شناسي به هيچ وجه مناسب نيست. جالب اين که نرم‌افزار گوگل‌دسکتاپ من، «کتاب‌ها» را معادل «کتاب ها» مي‌داند و خود جستجوگر وب گوگل معادل «کتابها»

۷- با اين وضعيت، نه من وبلاگ‌نويس و صاحب سايت مي‌دانم که چطور بنويسم که همه درست ببينند؛ نه آن کاربر عادي مي‌داند که با چه املا يا بهتر بگوييم، با کدام «ي» بنويسد که آن چه را مي‌خواهد، بيابد.

۸- اي کاش در کنار رأي دادن به رضازاده و کريمي براي ارضاي عرق ملي، يا امضا کردن هزار و يک جور تومار اعتراض‌آميز (Petition)، مي‌نشستيم و به گوگل ايميل مي‌زديم و مي‌گفتيم که «حضرت گوگل! «ي» همان «ی» است. چرا تبعيض قائل مي‌شوي!؟»

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (4) || لينک دائم