جمعه ۲۲ دیماه ۱۳۸۵
خبر نيستند؛ مگر اين که بميرند!
۱- هفته پيش، دهمين جشنواره بينالمللی تئاتر دانشگاهی-منطقه شمال و شمال شرق کشور در دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد. به همراه چند نفر از دوستان، ستاد خبری جشنواره را میگردانديم و همچنين خبرنامه آن را در میآورديم. اما کسی از برگزاریاش خبردار شد؟ البته که نه!
۲- به عنوان يک تهرانی، در طول دوران پنج ساله دانشجويیام، شاهد برگزاری چندين و چند جشنواره و همايش در مشهد بودهام و دست بر قضا، در خيلیهايشان هم کارهای بودهام. اما از اکثر اين برنامهها، خبری در روزنامهها و باقی رسانههای سراسری درج نشد. چرا که «ارزش خبری ندارد» جوابی که بعد از فاکس کردن خبرهای همين جشنواره به خبرگزاریها، میشنيديم.
۳- از مترو و منوريل تهران بسيار شنيدهايم. اما از پروژه قطار شهری مشهد چيزی شنيدهايد؟ تا حالا ديدهايد که در يک روزنامه، تئاتری که در فلان شهر بر روی صحنه است، نقد شود؟ اصلاً چند درصد اخبار اين کشور، از خارج از تهران میآيند؟
۴- شايد از معدود نکات مثبت جشنواره برای من، گپ و گفت کوتاهی بود که با دکتر قطبالدين صادقی داشتم. میگفت که اين شهر (مشهد) مرده است. چرا که توليد فرهنگی ندارد. امام رضا و دعای کميل که توليد فرهنگی نيست. میگفت: «ببخشيد؛ خيلي مأيوسم» و من را به ياد اين انداخت که تنها سالن مشهد که برای اجرای تئاتر مناسب است، در محله طلاب قرار دارد. جايی که در روز روشن نيز جرأت نمیکنی در آن قدم بگذاری
۵- شهرستانها از لحاظ اقتصادی و امکانات زندگی از تهران فقيرترند. اما اين فقر، آن قدرها هم که تصور میشود نيست. اما بيش از فقر اقتصاد و امکانات، دچار فقر فرهنگی و هنریاند. بهترينهای عرصه فرهنگ و هنر کشور، همه در تهران جمع شدهاند. مشکل تنها فضای نسبتاً بسته شهرستانها نيست. مشکل رسانهای نبودن است. فرهنگ و هنر، بيش از مخاطب و امکانات، رسانه میخواهد. هنرمند و اهل فرهنگ، بايد مطرح شوند تا مخاطب او را پيدا کند. چرا که فرهنگ و هنر، کالايی ضروری چون شير، گوشت و کامپيوتر نيست که خود به خود مشتری، پيدايش کند.
۶- بدون شک «شهرستانها» در اين کشور دچار تبعيض سياسی، اقتصادی و ... هستند. اما شايد بيش از همه اينها «هر چه در تهران نيست» دچار تبعيض رسانهای هستند. جای حداقل شصت ميليون نفر از مردم اين کشور در رسانهها خالی است. آنها خبر نيستند، مگر اين که بميرند! و اين طنز تلخ روزگار اين کشور است.
۷- بحث شبهديالکتيکی «مرکزگرايی-قوميتگرايی» مدتهاست که از دغدغههای ذهنیام شده است و دوست دارم که مفصل به آن بپردازم.
نمیخواهم سادهدلانه شعار بدهم «شهرستانیهای جهان! متحد شويد» يا که از درد و رنج «شهرستانی بودن» يا به بيان بهتر «در تهران زندگی و فعاليت نکردن» بنويسم. اما میخواهم بگويم تا وقتی که جز تهران، جايی برای باقی کشور در رسانهها وجود ندارد، بايد بدانيم که رشد قوميتگرايی افراطی و مسائلی از اين قبيل، ناگزير خواهند بود.