شنبه ۵ اسفندماه ۱۳۸۵
اصالت يا کيفيت
۱- میگويند که در معرفی محصولات جديد به بازار، دو استراتژی وجود دارد: نياز بازار (Market Pull) و مزايای فناوری (Technology Push)
در رويکرد اول، بنگاه، آن چيزی را توليد میکند که بازار (مصرفکننده) از او میخواهد و به آن نياز دارد.
در رويکرد دوم، توليدکننده «آن چيزی را توليد میکند که میتواند بسازد» و مشتری بر اساس مزايای محصول، اقدام به خريد میکند.
۲- اين دو رويکرد، تفاوتهای زيادی با يکديگر دارند.
به طور معمول، استراتژی Market Pull در بازارهايی به کار میرود که رقابت شديدی وجود دارد و مشتری نه به خاطر برند (Bramd) که به دليل «کيفيت» اقدام به خريد محصولی میکند. حاشيه سود در اين استراتژی، حداقل است و مشتری نيز وفاداری چندانی به يک توليدکننده ندارد. ظهور توليدکننده بهتر، به معنای از دست دادن مشتری است.
اما در رويکرد Technolgy Push، عموماً حاشيه سود بالاتری وجود دارد؛ رقابت کمتری در جريان است و مشتری نيز به توليدکننده وفادار است.
کليدیترين واژه در رويکرد اول «کيفيت» و در رويکرد دوم «اصالت» است
۳- به عنوان مثال، بازار خودرو را در نظر بگيريد.
چه چيزی موجب میشود که مشتريان آمريکايی، ميان شورولت، فورد و تويوتا، توليدکننده ژاپنی را برگزينند؟
جواب مشخص است: «کيفيت بالاتر محصولات تويوتا»
اما چرا با وجود مزايايی نظير کاهش وزن، افزايش پايداری و مصرف کمتر سوخت خودروهای ديفرانسيل جلو، همچنان تمامی محصولات BMW ديفرانسيل عفب (يا دوديفرانسيل) هستند؟
پاسخ «اصالت» است. آنها ب.ام.و را به خاطر کيفيت يا مصرف سوختش انتخاب نمیکنند. بلکه «آنها BMW میخرند، چون BMW است»
مثالهايی از اين دست را در بازار هر محصولی میتوان پيدا کرد؛ حتی رسانه!
۴- در بحث رسانهها و مثلاً رسانههای آنلاين، اين تفاوت ديدگاه کاملاً قابل مشاهده است.
يک وبسايت خبری، بيش از هر چيز سعی میکند که خواسته مشتريان (بازديدکنندگانش) را برآورده سازد. اگر آنها به اخبار ورزشی، مطالب طنز يا عکس و گزارشهای تصويری، بيشتر علاقمند باشند، سعی میکند که اين چنين محتوايی را بيشتر منتشر کند. چنين است که هر از چندی، میبينيم که سايتی بيشتر محبوب میشود يا قافيه را به رقبايش میبازد.
اما در مورد وبلاگ چه؟ آيا من صاحب وبلاگ، میآيم از بازديدکنندگانم بپرسم که به چه چيز علاقه دارند تا از آن در وبلاگم بنويسم؟
البته که نه! محتوای وبلاگ را بيش وپيش از هر چيز، سليقه و خواست من تعيين میکند و نه ديگران
۵- اما برسيم به بحث اصلی و آن هم موسيقی در «راديويی که از وبلاگ میآموزد»
بنده، شخصاً به عنوان يک مخاطب راديو زمانه، به تغيير سياست موسيقايی و جايگزينی موسيقی زيرزمينی با موسيقی لسآنجلسی، شديداً اعتراض دارم.
راديو زمانهای که در چند ماه اول، انگاری که قسم خورده بود تا هر نيمساعت، يک قطعه از گروه «اوهام» پخش کند، مدتی است که برنامههايش را با هايده و گوگوش و ابی و داريوش پر میکند و پيام تلفنی «درخواست موسيقی لسآنجلسی» را هم به عنوان توجيه، به خورد من شنونده میدهد.
برنامه دوستداشتنی «نوک سوزن، پشت بام» مدتهاست که ديگر پخش نمیشود و از پخش همان چند دقيقه آهنگ «متفاوت» آخر «اتمشو» هم دريغ میکنند. «راديو غربتستان» هم که به سلامتی تعطيل شد و به جايش میتوانيم به گزارش هفتگی فيلمهای هاليوود گوش کنيم. (البته در روزی متفاوت)
۶- اگر آقای محمدپور معتقدند که اين موسيقی گوشخراش است، نظرشان کاملاً برايم محترم است؛ اما اجازه بدهيد که آن را نپذيرم.
اگر برای امثال ايشان، اين موسيقی روانخراش است، بگذاريد اعتراف کنم که بنده از شنيدن موسيقی پاپ لسآنجلسی کهير میزنم و با بلند شدن صدای موسيقی سنتی اصيل ايرانی، معمولاً از محل دور شده يا گوشهايم را دودستی میگيرم.
بگذاريد کمی هم موسيقی مورد علاقه ديگران پخش شود. من بين يک قطعه موسيقی کلاسيک غربی و صد ساعت موسيقی سنتی اصيل! ايرانی، همان يک قطعه کلاسيک را انتخاب میکنم؛ حتی اگر قرار باشد چند سال به همان يک قطعه گوش کنم.
صدای اگزوز هم برايم آرامشبخشتر از صدای ابراهيم تاری، فائقه آتشين و خديجه ددهبالا است.
آيا ايرادی دارد اگر کسی با شنيدن موسيقی راک، از بيتلها و پينکفلويد گرفته تا کلدپلی و لينکينپارک، احساس آرامش کند؟ و مثلاً با شنيدن صدای مدونا و بريتنی اسپرز هم تنش مورمور شود؟
۷- مسأله سليقه من يا ديگری نيست. مسأله اصلی اين است که زمانه، راهی متفاوت از رسانهای چون راديو فردا را در پيش گرفته بود و آن هم راه برگزيدن هويت خاص و اصالت بود که نتيجهاش جذب مخاطبانی بود که به زمانه وفادار میماندند.
بله موسيقی «قر آور» و لسآنجلسی (يا حتی خوابآور و اصيل!) طرفدارانی فراوانتر از موسيقی راک و زيرزمينی دارد. اما آن متاعی است که در هر دکانی پيدا میشود و ... همان بحث رقابت بر سر عامهپسندی
جايگزينی کلاسيک به جای سنتی، راک غربی به جای پاپ غربی، زيرزمينی به جای لسآنجلسی، جسارتی بود که زمانه به خرج داد و طی کردن راهی برعکس، نشانه خوبی نمیتواند باشد.
۸- اما مسألهای کوچک را هم بايد اضافه کنم.
محمود فرجامی، انتقادهای بهجايی از اين برنامه کذايی خاطرات شهرنوش پارسیپور کرده بود (زير عنوان زيبای «صداقت... سکس... سیاست... شهرنوش وارد میشود!»)
شايد تنها برنامهای باشد که از شنيدن آن به معنای واقعی کلمه، عذاب میکشم. خاطرات غير قابل اثبات خانم پارسیپور، گافهای آشکاری دارد. مثلاً شنبه هفته گذشته فرمودند که در نظام جمهوری اسلامی، يک خانم 46 ساله و يک آقای 50 ساله، نمیتوانند به خيابان يا مثلاً کافیشاپ بروند و حرف بزنند و بیدرنگ دستگير خواهند شد (البته «داستان» ايشان 15 سال پيش اتفاق افتاده بود)
نمیدانم بخندم يا عصبانی شوم. آخر کی به زن و مرد ميانسال 46 و 50 ساله گير دادهاند که ايشان به دليل نگرانی از دستگيری، بازجويی، شکنجه و شلاق احتمالی، با آن همسايه قديمی حرف نزدهاند!؟
بغض و کينه نسبت به جمهوری اسلامی در صدای خانم پارسیپور پيداست. آری، اين روايت شخصی ايشان است. اما نمیدانم چرا در برنامههای راديو زمانه، کسی پيدا نمیشود تا از اين «رژيم» دفاع کند؟