سه شنبه ۲۹ اسفندماه ۱۳۸۵
رمضان، دوستداشتنىتر از نوروز
۱- هِراکلِس (هرکولس يا هرکول) قهرمان افسانهاى اساطير يونان، تنها آدمىزادهاى بود که از دنياى فانى زمينيان، به عرش ناميرايى پا نهاد و به جمع خدايان پيوست و به مانند ديگر خدايان، معبد داشت و مورد گرامىداشت و پرستش قرار مىگرفت.
اما با اين وجود، مردمان منطقهاى از يونان، در آيين سالانهاى، به جاى پرستش و ستايش وى، او را مورد لعن و نفرين قرار مىدادند. اين آيين، بدين سبب بود که به هنگام «انسان بودن» اين خدا-قهرمان اسطورهاى، وى گاو يکى از اهالى آن ديار را شکار کرده، نوش جان مىکند و صاحب گاو، بر بالاى تپهاى، لب به لعن و نفرين هرکول مىگشايد.
۲- آرى؛ هر افسانهاى، به جز روايتهاى گوناگونش، نماهاى مختلفى نيز دارد و ممکن است احساسات متفاوت و بعضاً متضادى را در ميان مردمان مختلف برانگيزاند. چنان که يک خدا (الهه، ربالنوع) اساطيرى که جايگاهى مقدس دارد و مورد تقديس و پرستش است، در جايى مورد لعن و نفرين قرار مىگيرد.
فراتر از اين، حتى الوهيت و تقدس خدايان نيز مورد ترديد است. خداى ديگرى (هرمس) ربالنوع امرى شيطانى (دزدى) است که در هر دين، آيين و مسلکى، مورد تکفير قرار گرفته و پيروان، از دست يازيدن بدان، نهى شدهاند.
۳- به خاطرات سالهاى دور و نزديک که برمىگردم، به روشنى مىبينم که بر خلاف ديگران، «نوروز» برايم خاطرهاى خوش و مناسبتى دوستداشتنى نبوده که براى رسيدنش، لحظهشمارى کنم و بر پايانش افسوس بخورم. به ويژه، هر سالى که سپرى شده، احساس علاقه کمکم جاى خود را به حس بىعلاقگى و بعضاً نفرت داده است. اين يکى دو سال، آرزو مىکنم که اى کاش اصلاً نه نوروزى بود و نه آيينهايش و نه تعطيلاتش. حتى اين تعطيلات را هم نمىخواهم.
۴- پررنگترين خاطرهام از نوروز دوران بچگى، نه عيدى گرفتن، تعطيلى مدرسهها، مهمانى رفتن يا چيزهايى از اين دست، که تکاليف نوروزى، آن پيکهاى لعنتى موسوم به «شادى» و ۸۰ مسأله رياضى بود. نه اين که تمام آن روزها به انجام اينها سپرى شود؛ نه. من نيز چون همه، تکاليفم باقى مىماند براى روز سيزده و چه بسا پس از آن. اما آن تکاليف و اضطرابشان (به همراه اندرز دائمى «به جاى وقت تلف کردن، بنشين درس بخوان») تمام آن تعطيلات را به کامم زهر مىکرد.
۵- شايد بزرگترين واقعه نوروز، زيارت (احتمال زيارت) اهالى فاميل و خويشاوندان گرامى است. هر سال که بزرگتر شدهام، از علاقهام به خانواده و بستگانم بيشتر کاسته شده است و امروز بايد اعتراف کنم که از خانواده پدرىام متنفرم و به جز خالهام و دو فرزندش و آن دايى نديدهام در آن سوى دنيا و همسر و فرزندانش، ترجيح مىدهم که ديگر اعضاى خانواده مادرىام را نبينم، صدايشان را نشنوم و مرا به خير و آنان را به سلامت. از داشتن چنين احساسات و عواطفى نيز، به هيچ عنوان شرمگين يا خجالتزده نيستم. چرا که نه من خانواده و بستگانم را برگزيدهام و نه آنان بر گردن من، حقى دارند.
۶- با اين ترتيب، نوروز و تعطيلاتش براى من مترادف است با خانهتکانى و دعواهاى سالانه بر سر آن، نديدن دوستان و توفيق اجبارى زيارت اعضاى «گرانمايهتر» و «گرامىتر» فاميل که براى گرفتن عيدى، لشکرکشى مىکنند و تمام مدت حضورشان، نيش و کنايه و متلک، نثار خودمان و پايين و بالاى زندگىمان مىکنند.
آخر دلم را در اين تعطيلى سه هفتهاى رسانهها به چه چيز خوش کنم؟
به لباس نو!؟ مگر نمىدانيد که من از توجه به ظاهر، خريدن لباس و حتى انتخاب آن، مُـــــــــــتـِــــــــــنــَــــــــــفــِّـــــــــــرم
۷- در کنارش، رسومى که هر سال در نظرم کليشهاىتر، تقليدىتر، تکرارىتر و پوچتر مىشوند. شايد اوج اين پوچى، آن جا باشد که فرزندان از خانه خارج مىشوند و در مىزنند و مىگويند که سال جديد هستيم و خوشبختى و سلامتى و چه و چه آوردهايم ... و چه خوشبختتر هم شدهايم هر سال!
اين همه تظاهر، اين همه تقليد، اين همه کليشه؛ چرا يک بار از خودمان نپرسيم «به راستی چرا!؟»
۸- در مقابل، حداقل در اين ده-دوازده سال اخير، ماه رمضان خاطرهانگيزترين زمان سال بوده است. افطارى رفتن، افطارى دادن، جمع شدنها و فيلم ديدنهاى توى خوابگاه، ديدن دوستان قديمى و جديد، شبنشينىها، لحظات شيرين انتظار براى اذان، سر و کار داشتن با مردمى که از خستگى و ضعف، مهربان شدهاند، تنها بخشى از جادوى اين ماه بوده است. دهها و صدها نکته ديگر وجود دارند که رمضان را برايم شيرين و دوستداشتنى کردهاند. به گمان من، رمضان، به نسبت نوروز، يلدا و چهارشنبهسورى، بسيار بىآلايشتر است و از تکلف، تظاهر، اجبار و تقليد خالىتر است و حتى با وجود ريشه عربى-اسلامىاش، ايرانىتر و بومىتر مىنمايد؛ يا لااقل خاطرهانگيزتر و دوستداشتنىتر
۹- بدون ترديد، اين احساس شايد عجيب، به تجربه شخصى من در زندگىام تا امروز باز مىگردد و شايد چند سال ديگر، روزگار به گونهاى رقم بخورد که نوروز را بيشتر دوست بدارم، خاطرات شيرينترى برايم باقى گذارد و از سپرى شدنش، بيشتر حسرت بخورم. اما چون تا به امروز، اين گونه نبوده، ابايى ندارم از آن که بر اين اسطوره (حداقل شکل و نماى امروزينش) کفر بورزم. چرا که اين رسم و آيين، اگر رنجآفرين و زجرآور باشد يا که به جاى زندگى، به نقشآفرينى و بازيگرى بدل شود، همان به که نباشد.
۱۰- با وجود همه اينها، پايان زمستان، فرا رسيدن بهار و آغاز سال نو را تبريک و تسليت! عرض نموده؛ اميدوارم که سالى عارى از گرانى، جنگ و فيلترينگ در پيش رو داشته باشيد. سالى بهتر از سال ۸۵
یادداشتهای شما:
مطمعنآ نظرت عوض می شه...فکر کنم تمام آدم ها بین 20 سالگی تا قبل از ازدواج همینطوری میشن...منم همین حس رو دارم...اما مطمعنم حداقل در سالهای ابتدای تشکیل زندگیت در آینده نوروز برات خاطره انگیز ترین باشه.
[ مدادسیاه ] | [چهارشنبه، ۱ فروردینماه ۱۳۸۶، ۳:۲۷ بعدازظهر ]