دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
یکشنبه ۶ خرداد‌ماه ۱۳۸۶

دو، سه، هفت، شش، ده

۱- سيزده ساله بودم و سوم راهنمايی. اما به خوبی آن مردمی را به ياد می‌آورم که در انتظار روزنامه، ساعتی در زير آفتاب، صف می‌بستند. تجمع منتظران روزنامه، عجيب نبود. نکته شگفت‌آور، اين بود که کسی به انتظار «همشهری» نمی‌ايستاد و همه در انتظار آن ده-پانزده نسخه «سلام» بودند که آن پيکان خرمايی می‌آورد. آن روزها، مثل همه آن چند سال، همشهری می‌خواندم و البته «ابرار ورزشی»
آخر آن ماه‌ها بحث تيم ملی داغ بود و اين تب ورزشی، نه تا هشت آذر، که تا پايان جام جهانی ۹۸ هم ادامه يافت. آن وقت‌ها، خبری از تورم جمعيتی روزنامه‌های ورزشی نبود؛ چنان که از انفجار عددی روزنامه‌های اقتصادی. يک ابرار ورزشی داشتيم و بس!

۲- دکه روزنامه‌فروشی کنار پارک سپهر فرحزاد، تنها تصوير واضحی نيست که از آن روزها در ذهنم باقی مانده است. کاريکاتور استثنايی مجله «گل‌آقا» هم فراموش‌نشدنی است. همان «قيف انتخاباتی» که نام خاتمی به درونش می‌رفت و «ناطق» بيرون می‌آمد.
جز آن، صبح‌های خنک بهاری به پيش چشمانم می‌آيد که در انتظار سرويس مدرسه، زل می‌زدم به آن پوسترهای سبزرنگ دوست‌داشتنی و حسم، نه اميد، که حسرت بود. همه‌مان باور داشتيم که اين «ناممکن» است. حتی اگر «آن تماس» گرفته می‌شد و دستور از بالا می‌رسيد، علی اکبر ناطق نوری رييس‌جمهور شده بود.

۳- آن اعلاميه کذايی را هم به ياد می‌آوريد؟ همان که بارها و بارها، سيمای لاريجانی پخشش کرد و اگر آن روزها به فناوری «زيرنويس» هم دست پيدا کرده بود، بعيد نبود که در همه ساعت‌ها و همه شبکه‌ها، زيرنويسش کند. آری! همان اطلاعيه «اجباری نشدن چادر در صورت رياست جمهوری جناب ناطق نوری» را عرض می‌کنم.
آن روزها، پوشيدن شلوار جين در مدرسه ما (که مدرسه‌ای آزاد و اهل «تسامح و تساهل» به شمار می‌رفت) نه تنها ممنوع بود، که حرام و مصداق بارز «محاربه با امام زمان» به شمار می‌رفت. اگر بعضی‌ها يادشان رفته يا ترجيح می‌دهند که فراموشش کنند، من سعی می‌کنم قبل و بعد را به خوبی به خاطر بسپارم

۴- دولت خاتمی و اصلاح‌طلبان، پر بود از مديران ناکارآمد، افراد فرصت‌طلب، سودجو و قدرت‌طلبی که برايشان بوی کباب، همان پيام دوم خرداد بود؛ و صد البته غضنفرها. اما اين، نه تمامی واقعيت، که تنها بخش کوچک‌تر آن بود.
بدون تعارف، بايد بگويم که محافظه‌کاران ديروز و اصول‌گرايان امروز (که «برعکس نهند نام زنگی، کافور») يک استراتژی مشخص برای خودشان انتخاب، و به بهترين نحو ممکن نيز آن را پياده کردند. از اين بابت نيز بايد ايشان را تحسين نمود و به آنان تبريک گفت.
آن استرتژی نيز چيزی نبود جز استفاده از تمامی توانايی‌ها و قوای قانونی، شبه‌قانونی، فراقانونی و غيرقانونی خود برای جلوگيری از حرکت رقيب و وادار کردنش به بازگشت. هر چند که شايد نيازی هم به اين همه تلاش نبود و همان ناکارآمدها، فرصت‌طلبان و غضنفرها، برای زمين‌گير کردن هر دولت و جنبشی کفايت می‌کرد.

۵- نتيجه‌اش چه بود؟ اين بود که مطبوعات را سعيد مرتضوی می‌بست؛ فحشش را وزارت ارشاد می‌شنيد. کانديداها را شورای نگهبان رد می‌کرد؛ دولت خاتمی مقصر شناخته می‌شد. بودجه و قانون برنامه را ديگری تکه و پاره می‌کرد؛ اصلاح‌طلبان مقصر بودند. روزنامه‌نگاران وفعالان زندانی و فراری می‌شدند، خودروهای نظامی به وسط باند فرودگاه می‌رفتند، جوانان را در وسط شهر شلاق می‌زدند و ... مقصر همه‌اش جبهه مشارکت بود!
اصولاً نه تنها گناهان آهنگر بلخی، که قتل‌های زنجيره‌ای هم کار اصلاح‌طلبان بود. آخر می‌دانيد: «والله ما خودمان زمانی قاتل بوديم»

۶- نمی‌خواهم از صداقت و راستی خاتمی بگويم. چه هر که باور دارد، باور دارد و هر آن که ندارد، با اين چند خط، نظرش عوض نمی‌شود. اما تفاوت مردان بزرگ در انتخاب‌هايشان مشخص می‌شود. در انتخاب ميان کار ساده و کار درست؛ انتخاب ميان قهرمان شدن و منفعت جامعه. اگر خاتمی، نوزدهم تيرماه ۷۸ استعفا می‌داد يا به گونه‌ای ديگر رفتار می‌کرد، بنی‌صدرش می‌کردند و بازگشت به گذشته، شش سال زودتر آغاز می‌شد

۷- سال ۷۹ يا ۸۰ نيما همدانی (که آن روزها هنوز دانشجوی دکترا بود) حرفی را به من زد که بعيد می‌دانم به اين زودی‌ها فراموشش کنم: «دوم خرداد، اتفاقی بود به بزرگی انقلاب ۵۷» فکر می‌کنم از دکتر منصوری نقل قول می‌کرد. نمی‌دانم اين روزها هم به آن اعتقاد دارد يا نه. اما دوم خرداد هر سال، بيش از سال قبلش به درستی آن ايمان پيدا می‌کنم

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (3) || لينک دائم
 
جمعه ۲۸ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۶

گوگل‌خوان، نسخه فارسی و سبز

۱- گوگل‌خوان (Google Reader) نه فقط در ميان ايرانيان، که در همه دنيا بسيار محبوب است. اما اين فيدريدر (Feed Reader) محبوب، دو ايراد عمده دارد.
اول اين که خيلی با زبان‌های راست به چپ (من‌جمله فارسی) ميانه خوبی ندارد.
دوم اين که «سبز» نيست (آبی است)
حالا می‌خواهم روشی را معرفی کنم که در «سه سوت» و «يک باربرای هميشه» مشکلات موجود بين گوگل‌خوان و زبان فارسی را برطرف ساخته و از آن مهم‌تر، آن را سبز می‌کند.
نکته مهم: اگر داريد از اينترنت اکسپلورر (IE) استفاده می‌کنيد، همين الان «پنجره مرورگر را بسته و کامپيوتر را ترک نماييد!»
تبصره: يک راه بهتر هم داريد. اول مرورگر کدباز، رايگان، سريع و ايمن فايرفاکس را دانلود و نصب کنيد و بعد دوباره به سراغ همين صفحه بياييد.

۲- خب، حالا ببينيم که می‌خواهيم چه کار کنيم.
فعلاً گوگل‌خوان شما، قيافه‌ای شبيه به اين عکس‌ها دارد: (برای ديدن تصوير بزرگتر، بر روی هر عکس کليک کنيد)
Google Reader Old List View
Google Reader Old Expanded View
Google Reader Old Home
Google Reader Old Trends
در آخر کار، اين جوری می‌شود: (برای ديدن تصوير بزرگتر، بر روی هر عکس کليک کنيد)
Google Reader New List View
Google Reader New Expanded View
Google Reader New Home
Google Reader New Trends
می‌بينيد که علاوه بر راست به چپ شدن مطالب و تغيير فونت مطالب به تاهوما، جای دو ستون هم با همديگر عوض شده‌اند. خط زير لينک‌ها را برداشته شده و هر چه به رنگ آبی بوده، سبز شده است. با قرار گرفتن موس بر روی لينک‌ها (hover) رنگشان هم تغيير می‌کند. اگر هم لينکی در متن فيدها باشد که قبلاْ ديده‌ايد (visited) به رنگ خاکستری نمايش داده می‌شود.

۳- برای انجام اين عمل، بايد يکی از اين دو افزونه (Extension) را نصب کرده باشيد: Stylish يا Greasemonkey. خودم گريس‌مانکی را پيشنهاد می‌کنم. (اگر قبلاً نصب نکرده بوديد، بعد از نصب، فايرفاکس را Restart کنيد)
حالا به اين صفحه برويد. اگر گريس مانکی را نصب کرده‌ايد، دکمه «Load as user script» را فشار دهيد. اگر هم از استايليش استفاده می‌کنيد، از دکمه «Load into Stylish» استفاده کنيد. (نيازی به Restart کردن فايرفاکس نيست)
حالا گوگل‌خوان را باز کنيد يا اگر قبلاً باز بوده، دکمه Refresh را بزنيد.
«به همين سادگی، به همين خوشمزگی»
از گوگل‌خوان سبز، دوست‌دار فارسی و محيط زيست لذت ببريد
نکته: اگر از افزونه Stylesh استفاده می‌کنيد، ممکن است برخی اوقات تغييرات به درستی اعمال نشوند. نه بترسيد و نه بر هفت جد بنده لعنت بفرستيد! بلکه روی آيکون اين افزونه در نوار وضعيت (Status Bar) کليک‌راست کنيد و شيوه‌نامه (Style) مربوطه را غيرفعال و دوباره فعال کنيد. (همانی که نوشته «Green Persian Google Reader»)
با توجه به درخواست‌های مکرر شما عزيزان، نسخه غير سبز اين شيوه‌نامه را نيز آماده کردم

۴- نکات نامربوط:
اولاً به نظر من، بهترين قسمت گوگل‌خوان، بخش آمارها (trends) آن است.
در ثانی، اين ديگر آخر دنياست. قبلاً نوشته‌های ديگران را، به جای خواندن در محيط و فضای وبلاگشان، با قيافه‌ای می‌ديديم و می‌خوانديم که گوگل طراحی و تعيين کرده بود. حالا با قيافه‌ای می‌خوانيم که خودمان دلمان می‌خواهد. وب ۲.۰ همين است ديگر!
سوم اين که اين فايل OPML فيدهای مورد علاقه من است. بعد از اين که آن را دانلود کرديد، به قسمت «Settings» گوگل‌خوان برويد؛ بر روی «Import/Export» کليک و اين فايل را آپلود کنيد تا ببينيد من چه می‌خوانم و شما هم همان‌ها را بخوانيد. فقط قبلاً هشدار بدهم که اين فايل شامل ۱۸۳ منبع مختلف است که معمولاً روزی ۱۸۰-۱۷۰ آيتم جديد را منتشر می‌کنند.
دست آخر اين که من کلاً به سبز علاقمندم. آرمان که زمانی می‌گفت ما وب را به «سبز» کشانده‌ايم. (يک چيزی در مايه‌های لجن) علاوه بر قالب وبلاگ و صفحه توييترم، پرده‌ها و روتختی اتاقم هم سبز هستند و هر موقع می‌پرسند «فلان چيز را چه رنگی بخريم؟» فوراً سبز را پيشنهاد می‌کنم. حتی لباسی که بيشتر از هر لباس ديگری بر تنم بوده، يک پوليور سبز است. حالا هم که دارم گوگل‌خوان را «به سبز می‌کشم»

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (11) || لينک دائم
 
یکشنبه ۲۳ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۶

سالن‌سازی دو هفته‌ای، ماست‌مالی و ماست کيسه کردن

۱- اصولاً «ماست» علاوه بر تغذيه، نقش مهمی هم در فرهنگ و ادبيات ما بازی می‌کند. نشانه‌اش همين تکرار مکررش در ضرب‌المثل‌های فارسی است.
از «هيچ بغالی نمی‌گه ماست من ترشه» و «امان از دوغ ليلی؛ ماستش کم بود، آبش خيلی» بگيريد و برويد تا برسيد به «تغاری بشکند، ماستی بريزد؛ جهان گردد به کام کاسه‌ليسان»
البته منظورم از «ماست» همان Yogurt فرنگی و قاتق ترکی است و اصلاً کاری به «از ماست که بر ماست» ندارم

۲- اين ضرب‌المثل‌های «ماستی» به خوبی به رفتار و کردار ما در برابر حاکمان هم اشاره می‌کنند. نمونه‌اش همين دو ضرب‌المثل «ماست‌ها را کيسه کردن» و «ماست‌مالی کردن»

۳- حکايت شکل‌گيری ضرب‌المثل اولی به اواخر سلطنت ناصرالدين‌شاه قاجار برمی‌گردد که در پايتخت، يک عده ماست‌بند بی‌انصاف «ماست» را گران می‌کنند. از قضا «ماست» در آن زمان نقش «گوجه‌فرنگی» اين روزها را داشته و قوت غالب و کالايی استراتژيک محسوب می‌شده است.
والی وقت تهران هم امر می‌کند که قيمت «ماست» فلان قدر است و بس. اما سری به يک ماست‌بندی می‌زند و می‌بيند که به ماست‌ها، آب بسته‌اند تا برايشان «صرف» داشته باشد.
همان‌جا ماست‌بند را از پا آويزان می‌کند و ماست‌ها که چه عرض کنم، دوغ ليلی مربوطه را در شلوار جناب قاتق‌چی می‌ريزد تا ادب شود.
اعضای محترم صنف «ماست‌بند» هم که ماجرا را می‌شنوند، سريعاً «ماست‌ها را کيسه می‌کنند»

۴- اما شکل‌گيری ضرب‌المثل دوم به زمان رضاخان باز می‌گردد.
قرار بر اين بوده که مهمانانی با قطار از مسيری بگذرند و دستور داده شده که همه ديوارهای خانه‌های مسير سفيد شوند. يکی هم که ديده گچ و وقت به اندازه کافی ندارد، به جای گچ‌کاری و سفيدکاری ديوارها، دستور می‌دهد که قضيه را با «ماست» حل کنند و به اصطلاح «ماست‌مالی شود»

۵- اين طرز برخوردها، يعنی «ماست، کيسه کردن» يا «ماست‌مالی کردن» منحصر به دوران ناصرالدين‌شاه يا رضاخان نبوده و نيست. ما ايرانی‌ها، خيلی قبل‌تر از اختراع اين ضرب‌المثل‌ها، از اين کارها می‌کرده‌ايم و حتی اگر اين ضرب‌المثل‌ها فراموش شوند، اين اخلاق ما باقی می‌ماند. تا يک مقام عالی‌رتبه‌تری می‌خواهد بيايد، فوراً ماست‌هايمان را کيسه می‌کنيم. اگر هم که رگ ايرانی‌مان بالا بزند، سعی می‌کنيم با «ماست‌مالی» مشکل را حل کنيم. ربطی به آن دوران و اين دوران يا حکومت فلانی و بهمانی هم ندارد.

۶- حالا حکايت ماست. قرار است که روز سه‌شنبه (پس‌فردا) آقای خامنه‌ای در دانشگاه ما (فردوسی مشهد) سخنرانی داشته باشد. برنامه هم يکی دو هفته‌ای بيشتر نيست که معلوم شده و تاريخ دقيقش هم در همين چند روز تعيين شده است.
اما در اين مدت، به يک باره، شاهد پيشرفت‌هايی درخشان بوده‌ايم.
خط‌کشی‌های خيابان‌های دانشگاه، تجديد شده‌اند. کفپوش سالن ۲۲ بهمن (که قرار است محل ديدار آقای خامنه‌ای با اساتيد باشد) عوض شده و ديوارهايش رنگ شده‌اند. درخت‌ها هرس شده و سطح گل‌کاری و تعداد گل‌های کاشته شده، افزايش پيدا کرده‌اند و ...
حتی ناهار سه‌شنبه غذاخوری‌های دانشگاه، از «قيمه بادمجان» به «جوجه‌کباب» تبديل شده است.

۷- اما جالب‌ترين اين پيشرفت‌های چشمگير، بالا رفتن دو هفته‌ای ديوارهای يک سالن ورزشی بوده است.
اين سالن، بخشی از «مجموعه بزرگ تربيت بدنی» دانشگاه است و اين مجموعه، مصداق بارز همان «چاه ميرزا آقاسی» است.
در طول شش سال گذشته، وضعيت ساخت اين مجموعه تغيير چندانی نداشته است و اصولاً آغاز ساخت آن، به دهه شصت برمی‌گردد.
از اين دست «وعده‌های بی‌سرانجام» و «پروژه‌های هميشه ناتمام» در دانشگاه فردوسی مشهد، زياد پيدا می‌شود که مسجد جامع دانشگاه، يک نمونه ديگر آن است.

۸- سر شب، با يکی از بچه‌های بسيج دانشگاه صحبت می‌کردم. می‌گفت که می‌ترسد عاقبت اين تکميل دو هفته‌ای، مثل اين کارتون‌ها شود که يک پرنده‌ای بر پشت‌بام ساختمانی می‌نشيند و يک دفعه همه‌اش فرو می‌ريزد.
مشخص نيست که چگونه، يک دفعه، ظرف مدت دو هفته، پروژه بيست ساله، ساخته شد و به بهره‌برداری رسيد. معلوم نيست که قضيه کدام است. کيسه کردن ماست‌ها يا ماست‌مالی

۹- يک نکته هم اضافه بر ظرفيت
يک سال و اندی قبل، آقای احمدی‌نژاد به مشهد آمده بودند و در جمع دانشگاهيان، سخنرانی می‌کردند. دکتر عاشوری رييس دانشگاه فردوسی (که هم‌زمان با همين دولت هم به سر کار آمد) قبل از رييس‌جمهور، چنان سخنرانی کرد که توصيفش، مايه شرمساری است. تمام حرفشان هم اين بود که «به ما يک استخر سرپوشيده بدهيد»
اميدوارم اين بار، دکتر عاشوری، مناعت طبع و بلندنظری بيشتری به خرج دهد و يک دانشگاه پنجاه و هشت ساله، با ۲۰ هزار نفر دانشجو و چند هزار عضو هيأت علمی و کارمند را، مثل آن دفعه، خوار، خفيف و شرمگين نکند.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (3) || لينک دائم
 
دوشنبه ۱۷ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۶

گربه‌ای که موش نمی‌گيرد

۱- از روزی که دولت نهم بر سر کار آمد، چنان رفتار کرد که انگاری مهم‌ترين هدفش، پيروزی در دهمين دوره انتخابات رياست جمهوری در سال ۸۸ است. سياست‌های اقتصادی اين دولت، آشکارا اين هدف‌گزاری هوشمندانه را نشان می‌دهند.
به اين ترتيب، پس از مدت بسيار کوتاهی سفرهای استانی آقای احمدی‌نژاد آغاز شد. اصلی‌ترين نکته در اين سفرها، تصويب چند صد مصوبه در عرض يکی دو ساعت نبود. بلکه سخنرانی‌های پرشمار آقای احمدی‌نژاد بود.

۲- بيشترين توجه نخبگان ايرانی و ناظران خارجی، به آن بخش از سخنرانی‌های آقای احمدی‌نژاد است که از تهوع‌آور بودن دموکراسی، محو اسراييل، افسانه بودن هالوکاست، ناکارآمدی دانش‌آموختگان غرب و کلاً علوم تجربی، ارزيدن انرژی (غنی‌سازی) هسته‌ای به همه چيز کشور و موضوعاتی از اين دست باشد.
اما اين‌ها، همه فرعند و برای «خالی نماندن عريضه»
اصل سخنرانی آقای رييس‌جمهور آن جايی است که «می‌دهيم، می‌دهيم» به تکيه‌کلام سخنان آقای رييس‌جمهور بدل می‌شود و مردمان شهرهای دور و نزديک نيز، به شنيدن همين قسمت می‌آيند.

۳- روز يکشنبه، مجلس لايحه‌ای را به تصويب رساند که بر اساس آن، قيمت گازوييل در سال ۸۶ نيز به مانند چند سال گذشته، ۱۶۵ ريال خواهد بود. در جريان تصويب لايحه بودجه سال ۸۶ اين قيمت ۴۵۰ ريال (۴۵ تومان) تعيين شده بود. اگر بگوييم که اين مصوبه و تغيير ۱۸۰ درجه‌ای نظر مجلس در مدتی کمتر از دو ماه، امری بی‌سابقه بوده است، سخنی به گزافه نگفته‌ايم.

۴- چند عدد برای مرور:
مصرف روزانه گازوئيل در کشور، در حدود ۹۲ ميليون بشکه است.
حداقل هشت ميليون بشکه در روز گازوييل از ايران به خارج قاچاق می‌شود.
وقتی قيمت هر بشکه نفت خام، حدود ۵۰ دلار بود، خريد هر ليتر گازوئيل فله در فوب (دهانه) خليج فارس، چيزی نزديک به ۴۰۰ تومان خرج برمی‌داشت.

نتايج:
کاهش قيمت گازوئيل به ۱۶ تومان به معنای کاهش ۱۰۰۰ ميليارد تومانی درآمدهای دولت است. اين يعنی کسری يک ميليارد دلاری بودجه يا برداشت يک ميليارد دلار ديگر از حساب ذخيره (يا بهتر است بگوييم ولخرجی) ارزی، ۴ درصد رشد نقدينگی و ۲ درصد تورم بيشتر
اگر به اين چند لينک بالا، سری بزنيد، عمق اين فاجعه معلوم می‌شود و نيازی به بيشتر گفتن و نوشتن نخواهد بود.

۵- دولت با ارائه اين لايحه به مجلس، دست به يک بازی برد-برد زد.
حال که مجلس اين لايحه را تصويب کرده، رييس دولت با کمال افتخار خواهد گفت: «مجلس می‌خواست گازوئيل را گران کند. دولت نگذاشت» (يا با ادبيات آقای احمدی‌نژاد: «ما گفتيم نه آقا. اين کار رو نکنيد. اين کار شما به ضعيف‌ترين و مظلوم‌ترين اقشار جامعه، به کشاورزان و روستاييان عزيز ما فشار مياره. ما جلوش رو گرفتيم»)
اگر هم مجلس تن به اين خواسته غيرمنطقی دولت نمی‌داد، بايد منتظر می‌بوديم تا در سفر بعدی، اين جملات را از زبان آقای رييس‌جمهور بشنويم: «دولت می‌خواست گازوييل را ارزان کند، مجلس مخالفت کرد»

۶- مهرماه سال ۱۳۸۴ سعيد ليلاز، سرمقاله‌ای برای روزنامه شرق نوشت و گفت: «مهم اين است که گربه، موش بگيرد. سياه و سفيد بودنش مهم نيست»
آن روزها هم دولت تصميم به سهميه‌بندی بنزين گرفته بود. اما تحولات دو سال گذشته نشان می‌دهد که «اين گربه، موش‌بگير نيست که نيست»

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (0) || لينک دائم
 
جمعه ۱۴ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۶

برچسب و برچسب زدن در بالاترين

۱- امکان زدن برچسب به هر لينک، يکی از بهترين امکانات «بالاترين» است که می‌تواند بسيار پرکاربرد هم باشد. البته به شرطیِ که درست برچسب بزنيم.

۲- اما برچسب چيست؟
برچسب (Tag) و برچسب‌زنی (Tagging) يکی از مفاهيمی است که «وب 2.0» را به وجود آورده‌اند. سايت‌های مثل خوشمزه، فليکر و يوتيوب، به خوبی می‌توانند کاربرد اين روش را نشان دهند.
اما برای توضيح ساده‌تر، از برچسب‌ها برای مشخص کردن اصلی‌ترين کليدواژه‌های مربوط به يک صفحه (يا انواع ديگر محتوا نظير صدا، عکس و ويدئو) استفاده می‌کنيم. يعنی مثلاً بين همه کلمات اين نوشته، کدام‌ها اصلی‌تر هستند و اصلاً موضوع اين نوشته (يا مثلاً عکس) چيست.
البته اين تنها کاربرد برچسب‌ها نيست. گاهی ابری از برچسب‌ها می‌سازيم (Tag Cloud) که می‌تواند مانند «ابر ِ برچسب‌ها در بالاترين» توزيع عمومی موضوعات را نشان دهد يا که نمايشی از کليدواژه‌های مربوط به يک مفهوم بر حسب رابطه و اهميتشان باشد. (نمونه: تصوير ابر ِ برچسب‌های مربوط به وب ۲.۰)

۳- حالا اين برچسب‌ها به چه دردی می‌خورند؟
حتماً تا حالا برايتان پيش آمده که چيزی را جستجو کنيد و به يک سری صفحاتی برسيد که هر چند حاوی آن کلمه‌ها هستند، اما ربط چندانی به آن ندارند. به ويژه در هنگام جستجوی عکس، اين مشکل بيشتر پيش می‌آيد.
با استفاده از برچسب‌ها می‌توان (کمی) بر اين مشکل غلبه کرد. يعنی من نويسنده مطلب، می‌توانم مشخص کنم که دوست دارم کسانی که دنبال چه چيزی می‌گردند، سراغ اين نوشته من بيايند. گذشته از آن، استفاده از سايت‌های نشانه‌گذاری عمومی (Social Bookmarking) نظير del.icio.us، پلاک و بالاترين اين امکان را به ديگران هم می‌دهد که بر حسب برداشت و سليقه خودشان، برچسب‌هايی را برای يک صفحه مشخص کنند. به اين برچسب‌زنی توسط ديگران (همگان) «Third Party Tagging» می‌گويند که به فارسی می‌شود «برچسب‌زنی سوم شخص» يا «برچسب زدن توسط شخص ثالث» معنايش کرد.

۴- فايده ديگر برچسب‌ها هم امکان ديدن صفحات ديگری است که با همين برچسب (موضوع) مشخص شده‌اند. حالا می‌تواند اين برچسب را صاحبان آن‌ها (اول‌شخص) زده باشد يا ديگران (سوم‌شخص)
برای نمونه اين صفحه از سايت تکنوراتی می‌توان مجموعه‌ای از صفحات، عکس‌ها، ويديوها و قطعات موسيقی را که با برچسب ايران مشخص شده‌اند، پيدا کرد. چنان که در اين صفحه از سايت دليشس هم. (در تکنوراتی، عموماً برچسب‌ها متعلق به اول‌شخص هستند و در خوشمزه، متعلق به سوم‌شخص)

۵- اما چگونه برچسب بزنيم؟
من از يک روش بسيار ساده استفاده می‌کنم. کافی است از خودتان بپرسيد که دوست داريد با جستجو کردن چه کلماتی، گوگل اين صفحه را به عنوان نتيجه به شما معرفی کند؟
برای همين بهتر است سعی کنيم از کلماتی که کمتر برای جستجو استفاده می‌شوند، به عنوان برچسب استفاده نکنيم. مثلاً استفاده از بازيگر بهتر است تا هنرپيشه.
حتی ممکن است که کلماتی را به عنوان برچسب انتخاب کنيم که در آن صفحه خاص وجود ندارند. برای نمونه وقتی می‌خواهيم به صفحه‌ای حاوی عکس‌های تيم فوتبال منچستر يونايتد لينک بدهيم، می‌شود از «شياطين سرخ» هم به عنوان يک برچسب استفاده کنيم.

۶- اما متأسفانه برچسب زدن بسياری از کاربران بالاترين، چندان تعريفی ندارد. انتخاب دسته‌بندی کلی يک لينک (جامعه، سياست، فرهنگ) به عنوان تنها برچسب برای يک لينک، همان قدر مفيد است که اکتفا به زدن برچسبی مثل «ايران» يا «عکس»
بهتر است که برچسب‌ها را به صورت دقيق‌تر مشخص کنيم و از زدن برچسب‌های کلی (و تا حدودی بی‌معنا) بپرهيزيم.
برای نمونه، مثلاً برای اين لينک، برچسب‌هايی نظير «احمدی‌نژاد+معلم+بوسه+گوهر خيرانديش» بسيار مناسب‌تر است تا يک برچسب «جامعه» خالی
يا برای اين يکی، اگر من بودم، برچسب‌هايی نظير «روز جهانی کارگر+نيروي انتظامي+درگيری+کارگران+وزير کار» را انتخاب می‌کردم.

۷- اگر همه ما کاربران بالاترين، از يک روش خوب (و صد البته مشابه) برای زدن برچسب استفاده کنيم و اندکی صبر و حوصله را چاشنی کار کنيم، می‌شود در آينده از بالاترين به عنوان يک مرجع عالی برای جستجوی مطالب مختلف در مورد يک موضوع استفاده کرد.
به هر حال هوش و شعور انسان‌ها از موتورهای جستجو بالاتر است. اگر يک نفر به من بگويد «اگر به دنبال فلان موضوع می‌گردی، سری به بهمان صفحه بزن» برای من خيلی معتبرتر است تا موتورهای جستجويی که تک‌تک کلمات صفحه را، (تقريباً) بدون هر گونه تبعيضی، فهرست می‌کنند.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (3) || لينک دائم
 
چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۶

معلمی و شجاعتِ اعتراف به ندانستن

۱- تقريباً سه سال از نخستين روزی که به عنوان «معلم» قدم به کلاس گذاشتم، می‌گذرد. در اين مدت ۱۵-۱۶ دوره درس داده‌ام و امتحان گرفته‌ام. پنج ماهی از آخرين دوره‌ام می‌گذرد و بايد اعتراف کنم که دلم برای درس دادن و ايستادن پای اين تخته حسابی تنگ شده است. حتی اگر آدم‌هايی با گوش شنوا و وقت خالی پيدا شود، حاضرم به طور مجانی هم درس بدهم. چرا که احساس رضايتی که از معلمی به من دست می‌دهد، بارها و بارها از شندرغاز «حق‌التدريس» کالج، بيشتر است.

۲- در تمام اين مدت، هميشه دل‌شوره داشته‌ام و نگران بوده‌ام که نکند معلم خوبی نبوده باشم. نکند نتوانسته باشم «همه» آن چه را که می‌توانسته‌ام، ياد بدهم. احساس گناه ناشی از «نارضايتی» کسانی که برای آمدن سر کلاس‌های من «پول» داده‌اند، وقت گذاشته‌اند، اخلاق مزخرف مرا تحمل کرده‌اند و به «خرده فرمايش»هایم، عمل

۳- دو هفته قبل، آزمون جذب مدرس HTML برای کالج بود و من هم به عنوان ممتحن، حضور داشتم. چهار نفری آمده بودند که هر کدام چند سالی سابقه تدريس در آموزشگاه‌ها و حتی دانشگاه آزاد داشتند.
چند سؤال از تگ‌ها و ساير مسائل پرسيدم که هيچ کدام مسلط نبودند. دو سؤال هم پرسيدم که هيچ کدامشان نمی‌دانستند:
اگر يک صفحه، خروجی (Feed يا RSS) داشته باشد، چطور آن را به مرورگر و موتورهای جستجو معرفی می‌کنيم (جواب: <link rel="alternate" href="URL">)
وب ۲.۰ چيست؟
می‌دانم. توقع چندان به‌جايی نبود که مثل من، همه (يا لااقل اکثر) تگ‌های HTML را با attributeها و valueهايشان حفظ باشند. اما جدای از اين‌ها، واکنش نفر آخر برايم جالب بود

۴- نفر آخر، مرد حدوداً ۴۰ ساله‌ای بود و آن گونه که در فرم درخواست همکاری نوشته بود، سابقه‌ای طولانی و در خور توجه داشت. نوبتش که شد، گفت که انصراف می‌دهد و اصلاً اين طرز سؤال پرسيدن و امتحان گرفتن را قبول ندارد و ده دقيقه‌ای ما را پای منبرش نشاند. می‌گفت که برای هيچ سؤالی آماده نيست (و نبود)
اما نکته‌ای در حرف‌هايش نظرم را جلب کرد. می‌گفت که يکی از توانايی يک معلم، زمانی معلوم می‌شود که از او سؤالی بشود که جوابش را نمی‌داند.
می‌گفت که در جواب چنين پرسشی، بايد شاگرد را به جلسات قبلی، آخر همين جلسه يا جلسات بعد ارجاع داد يا که اصلاً منکر سؤال شد، شاگرد را پيچاند يا گفت: «سؤال خوبيه. جوابش رو تا جلسه بعد پيدا کن»

۵- رفتار پيشنهادی اين آقا (که «روش تدريس استاندارد» می‌خواندش) دقيقاً ۱۸۰ درجه با اعتقاد من تفاوت دارد. بدون تعارف، از چنين رفتاری متنفرم. حيف که جايش نبود؛ وگرنه حاضر بودم تا صبح بر سر اين موضوع بحث کنم. می‌خواستم به او بگويم که اولاً وقتی به مبحثی به طور کامل اشراف نداری، نبايد عهده‌دار تدريسش بشوی. در ثانی شجاع باش و بگو «نمی‌دانم»

۶- ريشه‌های اين طرز تفکر و «روش تدريس استاندارد» را به خوبی می‌شناسم. در واقع، اينان باور دارند که در کلاس، معلم بايد جايگاهی همانند «خدايگان» و «ارباب» داشته باشد و شاگرد، بايد هم‌چون خدا (آن هم خدای «چوب به دست») از او بترسد. حال اعتراف به «ندانستن» خدشه‌ای است بر اين تصوير و ديگر خبری از اطاعت و فرمان‌برداری شاگرد و قدرت و توانايی (Authority) معلم نخواهد بود. در اين بينش، نزول معلم از آن مقام عرشی‌اش، فاجعه‌ای است غير قابل تحمل

۷- چنين معلمی، شاگرد را به آن چه شب گذشته از بر کرده، محدود می‌کند و اجازه نمی‌دهد که پرسش‌های شاگرد و آن چه خودش می‌گويد، از محدوده معينی فراتر برود. چرا که بيم «نمی‌دانم» گفتن دارد. در کلاس چنين آموزگار و استادی، شاگرد چيز زيادی ياد نمی‌گيرد. اما فکر می‌کند که مرزهای دانش، همين جاست و معلمش هم رب‌النوع اين علم

۸- اما من باور دارم که در جايگاه آموزگاری، بايد تلاش کنم هر آن چه را که می‌توانم منتقل کنم و اگر هم جوابی برای سؤالی نداشتم، بگويم: «نمی‌دانم»
علاوه بر آن، هميشه سعی کرده‌ام شاگردانم را تشويق کنم تا تنها به آن چه من می‌دانم، محدود نمانند و به دنبال ياد گرفتن چيزهايی بروند که من بلد نيستم. (مثال: من AJAX بلد نيستم. اما مدت‌هاست که به شاگردانم توصيه می‌کنم بروند اِی‌جَکس يا همان آژاکس ياد بگيرند)

۹- شايد در چنين برهه‌ای از زمان که معلمان چنين تحت فشارند، نوشتن از ضعف‌ها و بدی‌ها، آن هم در روز معلم، کمی بی‌انصافی باشد. اما آموزش و «نظام آموزشی» از بزرگ‌ترين دغدغه‌های من است.
اگر حوصله داشتيد، نگاهی به سلسله يادداشت‌های قبلی‌ام در اين باره بيندازيد:
انتخاب ممنوع
نسخه‌ای ناكارآمد برای همه دردها
ناكارآمدي آموزش با الگوي نظامی
مدرسه يا پادگان؟
۱۲ سال سوخته

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (5) || لينک دائم