چهارشنبه ۱۲ اردیبهشتماه ۱۳۸۶
معلمی و شجاعتِ اعتراف به ندانستن
۱- تقريباً سه سال از نخستين روزی که به عنوان «معلم» قدم به کلاس گذاشتم، میگذرد. در اين مدت ۱۵-۱۶ دوره درس دادهام و امتحان گرفتهام. پنج ماهی از آخرين دورهام میگذرد و بايد اعتراف کنم که دلم برای درس دادن و ايستادن پای اين تخته حسابی تنگ شده است. حتی اگر آدمهايی با گوش شنوا و وقت خالی پيدا شود، حاضرم به طور مجانی هم درس بدهم. چرا که احساس رضايتی که از معلمی به من دست میدهد، بارها و بارها از شندرغاز «حقالتدريس» کالج، بيشتر است.
۲- در تمام اين مدت، هميشه دلشوره داشتهام و نگران بودهام که نکند معلم خوبی نبوده باشم. نکند نتوانسته باشم «همه» آن چه را که میتوانستهام، ياد بدهم. احساس گناه ناشی از «نارضايتی» کسانی که برای آمدن سر کلاسهای من «پول» دادهاند، وقت گذاشتهاند، اخلاق مزخرف مرا تحمل کردهاند و به «خرده فرمايش»هایم، عمل
۳- دو هفته قبل، آزمون جذب مدرس HTML برای کالج بود و من هم به عنوان ممتحن، حضور داشتم. چهار نفری آمده بودند که هر کدام چند سالی سابقه تدريس در آموزشگاهها و حتی دانشگاه آزاد داشتند.
چند سؤال از تگها و ساير مسائل پرسيدم که هيچ کدام مسلط نبودند. دو سؤال هم پرسيدم که هيچ کدامشان نمیدانستند:
اگر يک صفحه، خروجی (Feed يا RSS) داشته باشد، چطور آن را به مرورگر و موتورهای جستجو معرفی میکنيم (جواب: <link rel="alternate" href="URL">)
وب ۲.۰ چيست؟
میدانم. توقع چندان بهجايی نبود که مثل من، همه (يا لااقل اکثر) تگهای HTML را با attributeها و valueهايشان حفظ باشند. اما جدای از اينها، واکنش نفر آخر برايم جالب بود
۴- نفر آخر، مرد حدوداً ۴۰ سالهای بود و آن گونه که در فرم درخواست همکاری نوشته بود، سابقهای طولانی و در خور توجه داشت. نوبتش که شد، گفت که انصراف میدهد و اصلاً اين طرز سؤال پرسيدن و امتحان گرفتن را قبول ندارد و ده دقيقهای ما را پای منبرش نشاند. میگفت که برای هيچ سؤالی آماده نيست (و نبود)
اما نکتهای در حرفهايش نظرم را جلب کرد. میگفت که يکی از توانايی يک معلم، زمانی معلوم میشود که از او سؤالی بشود که جوابش را نمیداند.
میگفت که در جواب چنين پرسشی، بايد شاگرد را به جلسات قبلی، آخر همين جلسه يا جلسات بعد ارجاع داد يا که اصلاً منکر سؤال شد، شاگرد را پيچاند يا گفت: «سؤال خوبيه. جوابش رو تا جلسه بعد پيدا کن»
۵- رفتار پيشنهادی اين آقا (که «روش تدريس استاندارد» میخواندش) دقيقاً ۱۸۰ درجه با اعتقاد من تفاوت دارد. بدون تعارف، از چنين رفتاری متنفرم. حيف که جايش نبود؛ وگرنه حاضر بودم تا صبح بر سر اين موضوع بحث کنم. میخواستم به او بگويم که اولاً وقتی به مبحثی به طور کامل اشراف نداری، نبايد عهدهدار تدريسش بشوی. در ثانی شجاع باش و بگو «نمیدانم»
۶- ريشههای اين طرز تفکر و «روش تدريس استاندارد» را به خوبی میشناسم. در واقع، اينان باور دارند که در کلاس، معلم بايد جايگاهی همانند «خدايگان» و «ارباب» داشته باشد و شاگرد، بايد همچون خدا (آن هم خدای «چوب به دست») از او بترسد. حال اعتراف به «ندانستن» خدشهای است بر اين تصوير و ديگر خبری از اطاعت و فرمانبرداری شاگرد و قدرت و توانايی (Authority) معلم نخواهد بود. در اين بينش، نزول معلم از آن مقام عرشیاش، فاجعهای است غير قابل تحمل
۷- چنين معلمی، شاگرد را به آن چه شب گذشته از بر کرده، محدود میکند و اجازه نمیدهد که پرسشهای شاگرد و آن چه خودش میگويد، از محدوده معينی فراتر برود. چرا که بيم «نمیدانم» گفتن دارد. در کلاس چنين آموزگار و استادی، شاگرد چيز زيادی ياد نمیگيرد. اما فکر میکند که مرزهای دانش، همين جاست و معلمش هم ربالنوع اين علم
۸- اما من باور دارم که در جايگاه آموزگاری، بايد تلاش کنم هر آن چه را که میتوانم منتقل کنم و اگر هم جوابی برای سؤالی نداشتم، بگويم: «نمیدانم»
علاوه بر آن، هميشه سعی کردهام شاگردانم را تشويق کنم تا تنها به آن چه من میدانم، محدود نمانند و به دنبال ياد گرفتن چيزهايی بروند که من بلد نيستم. (مثال: من AJAX بلد نيستم. اما مدتهاست که به شاگردانم توصيه میکنم بروند اِیجَکس يا همان آژاکس ياد بگيرند)
۹- شايد در چنين برههای از زمان که معلمان چنين تحت فشارند، نوشتن از ضعفها و بدیها، آن هم در روز معلم، کمی بیانصافی باشد. اما آموزش و «نظام آموزشی» از بزرگترين دغدغههای من است.
اگر حوصله داشتيد، نگاهی به سلسله يادداشتهای قبلیام در اين باره بيندازيد:
انتخاب ممنوع
نسخهای ناكارآمد برای همه دردها
ناكارآمدي آموزش با الگوي نظامی
مدرسه يا پادگان؟
۱۲ سال سوخته
یادداشتهای شما:
سوال چندان جالبی هم نپرسیده ای
------------------------------------------------
دوست عزيز
فقط همين دو سؤال را که نمیپرسيدم. چهار پنج سؤال از تگهايیدر حد table و img و input و form میپرسيدم. آخرش به سراغ اين دو سؤال میرفتم که اتفاقاً، اولی يک تگ کاملاً پرکاربرد است
[ سیاه ] | [پنجشنبه، ۱۳ اردیبهشتماه ۱۳۸۶، ۴:۱۸ صبح ]به عنوان يك معلم گرافيك كه حدود يكسالي است كه به دلايلي ديگر درس نمي دهم با اين موضوع و فضاي ترسيم شده بسيار آشنا هستم گمان من اينست كه در دوران جديد و به ويژه در مباحثي كه با خلاقيت سر و كار دارد _ نه محفوظات _ نبايد و نمي توان از روش خدايگاني استفاده كرد.
با خواندن اين مطلب دلم براي تدريس تنگ شد.
معلمي و معلمام و شجاعي و شجاعم.
تحسين و كف زدن و هورا كشيدن براي مستر تاج دين
دور نمايي از چهرهت توي ذهنمه. فكر ميكنم با وهيد و ارمان زياد ميپلكيدي.
دنيا كوچيكه. البته وهيد دو سه سال قبل از تو بود. من هم هم دوره ي وهيد. خودش دوست داشت وهيدو با اين ه بنويسه.
خوش باشي هم دانشگاهي.
من با گفته های کاملا موافق هستم
[ ] | [سه شنبه، ۲۸ آبانماه ۱۳۸۷، ۱۰:۵۱ بعدازظهر ]امیدوارم که موفق باشید