دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
یکشنبه ۶ خرداد‌ماه ۱۳۸۶

دو، سه، هفت، شش، ده

۱- سيزده ساله بودم و سوم راهنمايی. اما به خوبی آن مردمی را به ياد می‌آورم که در انتظار روزنامه، ساعتی در زير آفتاب، صف می‌بستند. تجمع منتظران روزنامه، عجيب نبود. نکته شگفت‌آور، اين بود که کسی به انتظار «همشهری» نمی‌ايستاد و همه در انتظار آن ده-پانزده نسخه «سلام» بودند که آن پيکان خرمايی می‌آورد. آن روزها، مثل همه آن چند سال، همشهری می‌خواندم و البته «ابرار ورزشی»
آخر آن ماه‌ها بحث تيم ملی داغ بود و اين تب ورزشی، نه تا هشت آذر، که تا پايان جام جهانی ۹۸ هم ادامه يافت. آن وقت‌ها، خبری از تورم جمعيتی روزنامه‌های ورزشی نبود؛ چنان که از انفجار عددی روزنامه‌های اقتصادی. يک ابرار ورزشی داشتيم و بس!

۲- دکه روزنامه‌فروشی کنار پارک سپهر فرحزاد، تنها تصوير واضحی نيست که از آن روزها در ذهنم باقی مانده است. کاريکاتور استثنايی مجله «گل‌آقا» هم فراموش‌نشدنی است. همان «قيف انتخاباتی» که نام خاتمی به درونش می‌رفت و «ناطق» بيرون می‌آمد.
جز آن، صبح‌های خنک بهاری به پيش چشمانم می‌آيد که در انتظار سرويس مدرسه، زل می‌زدم به آن پوسترهای سبزرنگ دوست‌داشتنی و حسم، نه اميد، که حسرت بود. همه‌مان باور داشتيم که اين «ناممکن» است. حتی اگر «آن تماس» گرفته می‌شد و دستور از بالا می‌رسيد، علی اکبر ناطق نوری رييس‌جمهور شده بود.

۳- آن اعلاميه کذايی را هم به ياد می‌آوريد؟ همان که بارها و بارها، سيمای لاريجانی پخشش کرد و اگر آن روزها به فناوری «زيرنويس» هم دست پيدا کرده بود، بعيد نبود که در همه ساعت‌ها و همه شبکه‌ها، زيرنويسش کند. آری! همان اطلاعيه «اجباری نشدن چادر در صورت رياست جمهوری جناب ناطق نوری» را عرض می‌کنم.
آن روزها، پوشيدن شلوار جين در مدرسه ما (که مدرسه‌ای آزاد و اهل «تسامح و تساهل» به شمار می‌رفت) نه تنها ممنوع بود، که حرام و مصداق بارز «محاربه با امام زمان» به شمار می‌رفت. اگر بعضی‌ها يادشان رفته يا ترجيح می‌دهند که فراموشش کنند، من سعی می‌کنم قبل و بعد را به خوبی به خاطر بسپارم

۴- دولت خاتمی و اصلاح‌طلبان، پر بود از مديران ناکارآمد، افراد فرصت‌طلب، سودجو و قدرت‌طلبی که برايشان بوی کباب، همان پيام دوم خرداد بود؛ و صد البته غضنفرها. اما اين، نه تمامی واقعيت، که تنها بخش کوچک‌تر آن بود.
بدون تعارف، بايد بگويم که محافظه‌کاران ديروز و اصول‌گرايان امروز (که «برعکس نهند نام زنگی، کافور») يک استراتژی مشخص برای خودشان انتخاب، و به بهترين نحو ممکن نيز آن را پياده کردند. از اين بابت نيز بايد ايشان را تحسين نمود و به آنان تبريک گفت.
آن استرتژی نيز چيزی نبود جز استفاده از تمامی توانايی‌ها و قوای قانونی، شبه‌قانونی، فراقانونی و غيرقانونی خود برای جلوگيری از حرکت رقيب و وادار کردنش به بازگشت. هر چند که شايد نيازی هم به اين همه تلاش نبود و همان ناکارآمدها، فرصت‌طلبان و غضنفرها، برای زمين‌گير کردن هر دولت و جنبشی کفايت می‌کرد.

۵- نتيجه‌اش چه بود؟ اين بود که مطبوعات را سعيد مرتضوی می‌بست؛ فحشش را وزارت ارشاد می‌شنيد. کانديداها را شورای نگهبان رد می‌کرد؛ دولت خاتمی مقصر شناخته می‌شد. بودجه و قانون برنامه را ديگری تکه و پاره می‌کرد؛ اصلاح‌طلبان مقصر بودند. روزنامه‌نگاران وفعالان زندانی و فراری می‌شدند، خودروهای نظامی به وسط باند فرودگاه می‌رفتند، جوانان را در وسط شهر شلاق می‌زدند و ... مقصر همه‌اش جبهه مشارکت بود!
اصولاً نه تنها گناهان آهنگر بلخی، که قتل‌های زنجيره‌ای هم کار اصلاح‌طلبان بود. آخر می‌دانيد: «والله ما خودمان زمانی قاتل بوديم»

۶- نمی‌خواهم از صداقت و راستی خاتمی بگويم. چه هر که باور دارد، باور دارد و هر آن که ندارد، با اين چند خط، نظرش عوض نمی‌شود. اما تفاوت مردان بزرگ در انتخاب‌هايشان مشخص می‌شود. در انتخاب ميان کار ساده و کار درست؛ انتخاب ميان قهرمان شدن و منفعت جامعه. اگر خاتمی، نوزدهم تيرماه ۷۸ استعفا می‌داد يا به گونه‌ای ديگر رفتار می‌کرد، بنی‌صدرش می‌کردند و بازگشت به گذشته، شش سال زودتر آغاز می‌شد

۷- سال ۷۹ يا ۸۰ نيما همدانی (که آن روزها هنوز دانشجوی دکترا بود) حرفی را به من زد که بعيد می‌دانم به اين زودی‌ها فراموشش کنم: «دوم خرداد، اتفاقی بود به بزرگی انقلاب ۵۷» فکر می‌کنم از دکتر منصوری نقل قول می‌کرد. نمی‌دانم اين روزها هم به آن اعتقاد دارد يا نه. اما دوم خرداد هر سال، بيش از سال قبلش به درستی آن ايمان پيدا می‌کنم

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

البته همه حرفهاي شما متين.ولي تو اولين كسي هستي كه مي بينم همچين تصوير واضحي از كاريكاتور كذايي ((گل اقا ))در ذهن داري.چون تاجايي كه من يادم است خود گل اقا هم ان كاريكاتور را نديده

[ khamol ] | [دوشنبه، ۷ خرداد‌ماه ۱۳۸۶، ۱۱:۱۶ صبح ]


زيبا بود و واقعي! كاش بسياري از ما درك مي كرديم و عبرت مي گرفتيم!

[ سميه ] | [دوشنبه، ۷ خرداد‌ماه ۱۳۸۶، ۲:۵۱ بعدازظهر ]


من رو پرتاب کردی به اون فضا. حیف که از تماشاگران و صبح امروز هایی که می خریدیم حرفی نزدی. حیف که از فریپور نگفتی که وقتی گفت به خاتمی رای میده، خیلی سریع حرفش رو پس گرفت و سعی کرد سوتیش رو جمع و جور کنه. یک سال بعد، نوری سر کلاس فیزیک از محافظه کاران به شدت انتقاد می کرد و از عبدالله نوری دفاع.

[ حمید ] | [دوشنبه، ۷ خرداد‌ماه ۱۳۸۶، ۱۱:۰۹ بعدازظهر ]