چهارشنبه ۱۶ خردادماه ۱۳۸۶
تخت شماره ۱۳
۱- تا جايی که من شنيده بودم، در هواپيماها و سالنهای سينما و تئاتر، خبری از رديف ۱۳ نيست و حتی سعی میکنند صندلی شماره ۱۳ را هم با ترفندی حذف کنند.
اما وقتی نوبت من میشود، کايوت هم به گريه میافتد. (همان گرگ معروف کارتون Coyote & RoadRunner را میگويم)
ديگر خودتان حتماْ فهميدهايد. مشهد، بيمارستان فارابی، طبقه دوم، بخش ارتوپدی، اتاق ۲۹، تخت شماره ۱۳
۲- اتاق ۲۹، چهار تخته است و دو پنجره کوچک شمالی هم دارد که آفتاب بر رويشان نمیافتد. از در که وارد میشوی، يک دستشويی سمت راستت هست و دری در سمت چپت که به توالت ختم میشود.
در نزديکترين فاصله از اين در، تخت شماره ۱۳ قرار دارد و سه تخت ديگر، در سه گوشه ديگر اتاق. شبها که چراغها را خاموش میکنند، يک مهتابی بالای دستشويی روشن میماند که نور آن، دقيقاْ بر روی چشم بيمار تخت شماره ۱۳ میافتد
۳- ديگر برايم عادی شده است که فاميلم را، هر کسی، يک جور بخواند و بنويسد. يکی میگويد (و مینويسد) «تاجالدين» ديگری «تاجدين» سومی «تاجالدينی» و چهارمی «تاجدينی» اما شاهکار اصلی و اساسی را در دفترچه بيمهام میتوانيد پيدا کنيد که نمیدانم يک «ح» را از کجا آوردهاند و آن وسط چه میکند که نوشتهاند «تاجحدين»
البته جای گله هم باقی نيست. میگويند «دين» چند قرائت دارد، «تاجدين» که ديگر سهل است.
به هر حال، در پروندهام هم محبت میکنند و مینويسند «تاجالدين» که خودش بعداً دردسری میشود
۴- اما اين يکیاش ديگر بیسابقه بود. بالای سر هر بيماری که در بخش بستری شده، يک وايتبرد کوچک آويزان است که در آن نام و نام خانوادگی، نام پزشک، محل جراحت، تاريخ بستری، نوع رژيم و چند چيز ديگر نوشته شده. بر روی تابلوی من نوشته شده: «نام و نام خانوادگی: تاجالدين بهرنگ» يعنی جای اسم و فاميلم را برعکس مینويسند و اين گونه است که از همان روز (شب) اول میشوم «آقای بهرنگ»
البته با عنايت و توصيه دوستان، ابتدا «ال» مربوطه پاک میشود و به تدريج فقط «بهرنگ» باقی میماند و چشمان پرسشگر و تعجبزده دکتر، پرستار، بهيار، کمکبهيار، نظافتچی، ملاقاتی و ...
۵- شب اول، با درد و مُسکن و مسائلی از اين دست، بالاخره تمام میشود. ساعت ۵:۳۰ صبح بيدارمان میکنند و بالاخره ساعت هشت صبح، دکتر از در وارد میشود، نگاهی به تابلوی بالای سرم میاندازد، عکسها را در يک چشم به هم زدن نگاه میکند و چنين تشخيص میدهد: «بايد عمل بشه» کل اين روند ۱۵ ثانيه هم طول نمیکشد!
من که نيمخيز شده بودم، دستی به پيشانیام میکوبم، «وای» کشداری میگويم و دوباره روی تخت ولو میشوم.
۶- سه هماتاقیام، همه جوانند.
تخت شماره ۱۰ را مردی ۲۸-۲۷ ساله اشغال کرده که برای در آوردن پلاتين از دستش، بستری شده است. بسيار بیطاقت و ناشکيباست و میخواهد فرار کند. تا فرصتی دست میدهد، برای همه تعريف میکند که واکنش من در برابر اولين کلمات پزشک متخصص، چه بود.
بر تخت ۱۱، پسربچهای ۱۵-۱۴ ساله خوابيده که دست راستش به در خورده است! وقتی پروندهاش را بررسی میکردند، پرستاری به همکارش میگفت: «میگن گزارش رو مفصلتر بنويس. میگم چی بنويسم؟ دستش در رفته بود؛ جا انداختيم و گچ گرفتيم»
۷- اما بيمار تخت سمت چپ من، از همه جالبتر است.
جوانکی است ۱۹ ساله، که پس از پنج سال، بستری شده تا پلاتين را از دستش در آورند. گوشی موبايل از دستش در نمیآيد. يا دارد صحبت میکند يا SMS میزند. در باقی مواقع نيز، نه تنها ما، که همه بيمارستان را به شنيدن موسيقی مورد علاقه خودش مهمان میکند. البته با توجه به نوع موسيقی و کيفيت پخش، اين مهمانی بيشتر به «توفيق اجباری» میماند.
به محض خالی شدن اتاق از حضور مزاحمان (همراهان بقيه، عيادتکنندگان، پزشک و پرستار) شروع میکند به بازگويی خاطرات مشروبخوری و بقيه اعمال شريفشان (البته منظور، موتورسواری و تکچرخ زدن است!)
شب قبل از عمل شدن دستش، تا نيمهشب در حياط بيمارستان (با لباس بيمارستان که خودش حکايتی ديگر است) قليان میکشد و در بقيه اوقات هم منتظر فرصتی است برای جيم شدن و دود کردن.
از خودش جالبتر، کسانی هستند که به ملاقاتش میآيند. چنان که در اوج درد و خواب، بويی بيدارت میکند و همراه جديدی را میبينی که شلوار و پيراهن جين آبی به تن دارد، سبيلی نازک (به سبک نقش اول «اخراجیها») بر صورتش خودنمايی میکند و جای زخم و چاقو هم اصلاً پنهان نيست. راحتتان کنم؛ قيافهای عين همينهايی که نيروی انتظامی، به نام «اراذل و اوباش» دستگير میکند يا قهرمان فيلمهای «استاد» مسعود کيميايی!
یادداشتهای شما:
واقعاً مطلب جالبی بود. کلی به فکر فرو رفتیم!!
راستش من خودم پنج سال مشهد بودم. تازه نزدیک یه ساله که اومدم تهران ولی خوشبختانه اونجا تو هیچ بیمارستانی نخوابیدم! یعنی اصلاً کارم به اونجا نکشید وگرنه با اسم طولانی ای که دارم احتمالاً چهل پنجاه مدل شنیدن اسم رو تجربه می کردم!!
ضمناً طراحی سایتت هم فوقالعاده جالبه.
خوش باشی.
inam az shanse bade toe dige
hala che basati dare,dar 1 sanie yek etefaghi miofte ke 4 mah matali dare
khob fek konam bishtar mitoni paye computer beshini va post hat bishtar beshe
pas bishtar behet sar mizanam