دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
سه شنبه ۲۹ خرداد‌ماه ۱۳۸۶

دردسرهای بيهوشی و پلاتين

۱- وقتی با آمبولانس به بيمارستان رسيديم، فکر می‌کردم که دفترچه بيمه‌ام تهران است و به همين خاطر، در پرونده‌ام نوشتند: «بدون بيمه»
همان شب کاشف به عمل آمد که دفترچه موجود است و هم‌اتاقی‌ام آن را آورد. بيمارستان فارابی مشهد هم متعلق به سازمان تأمين اجتماعی است.
در عرض چند ساعت پس از اين تغيير، فهميدم که در بيمارستان‌های سازمان تأمين اجتماعی، انسان‌ها دو دسته‌اند: کسانی که بيمه تأمين اجتماعی هستند و کسانی که کلاً بيمه نيستند.
حالا بنده کجای اين تقسيم‌بندی قرار می‌گرفتم؟
هيچ کجا! يک دسته ديگری وجود دارند، شامل کسانی که بيمه‌های غير تأمين اجتماعی هستند. اما اين افراد در رديف «حشرات و انگل‌ها» قرار می‌گيرند. نمونه‌اش اين که يک نفر آمد بالای سر من و گفت: «شما به چه حقی اين (اشاره به بنده) رو آوردين اينجا!؟»

۲- آقای دکتر، همان صبحی که آمد و ظرف مدت «سه سوت» معاينه فرمود، تشخيص دادند که استخوان نازک‌نی ساق پای چپ من، ۱۳ سانتيمتر شکسته است. در نتيجه روی يک برگه، ليست يک عدد پلاک ۱۳ سانتيمتری و هفت عدد پيچ فرد اعلا را نوشتند که بعداً طی عمليات جراحی در پای بنده، جای‌گذاری شود.
همين چند تکه پيچ و پلاک (از جنس فولاد ضدزنگ و نه پلاتين) هم ۷۳ هزار تومان آب خورد.
عکس پايم را که دوباره نگاه کردم، تازه فهميدم که چه بلايی به سرم آمده است.

۳- يکی دو ساعت بعد، يکی را فرستادم که از آقای دکتر بپرسد که چه موقع اين پای شليل (صفت مشبه از مصدر «شل») من را می‌خواهند عمل کنند.
آقای دکتر هم اين دوست ما را برداشت برد پارکينگ بيمارستان؛ کنار تويوتا پرادو ناقابلش و به او گفت: «اگه اينجا بمونه، شايد تا يک هفته ديگه هم عملش نکنن. بيا من اين برگه رو برات می‌نويسم. ببرينش بيمارستان (خصوصی) مهر تا همين امروز عمل بشه»
البته نيت دکتر که خير بود و می‌خواست سلامتی‌ام را هر چه سريع‌تر به دست بياورم. ما هم که نرفتيم. اما مطابق اطلاعات واصله، خرج عمل در آن بيمارستان ۴۰۰ هزار تومان بود که با هزينه‌های جانبی و يکی دو شب بستری شدن در بيمارستان، می‌شد نزديک يک ميليون تومان ناقابل! (از بيمه هم خبری نبود)
البته عصر فردای آن روز، من را بردند اتاق عمل. يعنی دقيقاً چهل و شش ساعت بعد از رسيدن آمبولانس حاوی مصدوم به بيمارستان!

۴- هم‌اتاقی‌هايم از عمل می‌گفتند و بيهوشی
يکی را با تزريق، بيهوش کرده بودند که می‌گفت: «هنوز همه آمپول رو نزده بود که بيهوش شدم»
ديگری را با گاز: «ماسک رو گذاشت روی صورتم و گفت تا ده بشمار. يک نفس کشيدم و اومدم بشمرم که ديگه چشم‌هام بسته شد»
اما نوبت به من که رسيد، متخصص بيهوشی، يک آمپول را تزريق کرد و لبخندی زد. يک دقيقه‌ای منتظر شد و هيچ اتفاقی نيفتاد. همکارش گفت: «وزنش زياده. يکی ديگه بزن»
آمپول دوم را هم تزريق فرمودند و باز هم هيچ اتفاقی نيفتاد. پرستار ديگری پرسيد: «پس چرا بيهوش نمی‌شه»
رفتند و ماسک گاز آوردند و روی صورتم گذاشتند: «تا ده بشمار»
«يک، دو، سه ... نه، ده ... نوزده، بيست، ... بيست و نه، سی، سی و يک ...»
و اين بود اثبات ديگری بر تئوری «کرگدن‌ها به اين راحتی بی‌هوش نمی‌شوند»

۵- جناب آقای محمد قوچانی
سردبير محترم روزنامه وزين و سنگين هم‌ميهن
بدين وسيله از شما بابت انتشار روزانه يک مجله، کمال سپاس را دارم. چرا که اگر در مدت بستری بودن من در بيمارستان، هم‌ميهن نبود، يقيناً از شدت بيکاری، دچار افسردگی می‌شدم و خودکشی می‌کردم.
البته اگر حجم و وزن اين مجله روزانه‌تان، يک خرده بيشتر بود، قطعاً موجب بی‌خوابی می‌شد و روی سلامتی خواننده، تأثير معکوس می‌گذاشت.

۶- دستگاه محترم قضايی کشور
ضمن عرض کمال تشکر و سپاس‌گزاری بابت رفع توقيف روزنامه‌های شرق و هم‌ميهن، بدين وسيله شکايت خود را از صاحب‌امتياز، مديرمسئول، مديرعامل، رييس شورای سياست‌گذاری، سردبير، دبيران سرويس، کارکنان تحريريه، صفحه‌آرا، آبدارچی، دربان و ساير عوامل توليد اين روزنامه اعلام می‌کنم و خواستارم که همه آنان را به اشد مجازات برسانيد.
اصلاً چه معنی دارد که آدم، روز جمعه، روزنامه در نياورد؟

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

امیدوارم هر چه زودتر خوب بشید و گذارتون هم بعد از این به بیمارستان نیفته. :)

[ پسر فهمیده ] | [سه شنبه، ۲۹ خرداد‌ماه ۱۳۸۶، ۷:۰۹ صبح ]


جالب بود.با آرزوي سلامتي و بهبودي

[ sd ] | [سه شنبه، ۲۹ خرداد‌ماه ۱۳۸۶، ۸:۱۸ بعدازظهر ]


امیدوارم زود زود خوب شی بهرنگ.

[ دچار ] | [چهارشنبه، ۳۰ خرداد‌ماه ۱۳۸۶، ۵:۱۷ صبح ]


امیدوارم زودتر خوب شی و راه بیفتی

[ نیما ] | [چهارشنبه، ۳۰ خرداد‌ماه ۱۳۸۶، ۱۱:۴۱ صبح ]


یک پک عرق سگی می دادند بهتر از واکسن و کپسول کار می کنه

[ یدرقع ] | [شنبه، ۲ تیر‌ماه ۱۳۸۶، ۸:۰۳ بعدازظهر ]