جمعه ۲۶ مردادماه ۱۳۸۶
پنج سالگی «ديدهبان» و يک سالگی «بالاترين»
۱- ديروز، نخستين سالگرد تولد «بالاترين» بود. بالاترين، سايت بسيار مهمی در اينترنت فارسی است. نه فقط به اين دليل که نخستين سايت وب 2.0 فارسی است؛ نه فقط به اين دليل که در طول يک سال، هميشه در حال پيشرفت و بهبود بوده است؛ نه فقط به خاطر تمرين تحمل، آزادی بيان و دموکراسی؛ نه فقط به خاطر ورود ما ايرانيان از عرصه «مصرف» به مقام «توليدکننده»؛ که به خاطر همه اينها و خيلی چيزهای ديگر
۲- در يک ديدگاه «کيفيت» را «پيشرفت و بهبود مدام و مستمر» تعريف میکنند.
«بالاترين» از اين جهت، نماد کاملی از کيفيت است. چرا که بسياری سايتهای ديگر فارسیزبان، در يک مرحلهای متوقف شدند و ديگر کار توسعه و پيشرفتشان متوقف شد. از سرويسدهندگان وبلاگ نظير پرشينبلاگ و بلاگاسکای گرفته تا پرشينتولز و صبحانه و گويا
اما (حداقل تا به امروز) سه بالادار، در کار بهبود و توسعه بالاترين، توقف نکردهاند و تلاش کردهاند که آن را هميشه ارتقا دهند. اين روند (اگر متوقف نشود) میتواند بهترين و بالاترين بودن «بالاترين» را تضمين کند.
۳- در ديدگاهی ديگر کيفيت را اين گونه تعريف میکنند: «Material push to the limit» و اين يعنی استفاده حداکثر از منابع و قابليتها
ما ايرانیها، متأسفانه عادت کردهايم که کاربر و مصرفکننده باقی بمانيم. ما تقريباً در برابر آن ميزانی که از نرمافزارها استفاده میکنيم و کاربر سايتها میشويم، توليد نرمافزار و ايجاد سايتمان هيچ است، هيچ!
مشکل نه سختافزار است و نه نرمافزار. نه کمبود کامپيوتر داريم و نه کمبود برنامهنويس. در زمينه وب هم که کمترين کمبودی نداريم و خرج وحشتناکی هم ندارد. تنها مسأله فرهنگ است. وگرنه با اين همه کاربر فايرفاکس و مووبلتايپ و نوارايزار گوگل و ... که خيلیهايشان دانش لازم برای نوشتن افزونه و پلاگين و دکمه را دارند، چرا بايد جای ما ايرانيان خالی باشد؟
نمیدانم از نبود کپیرايت و مجانی بودن نرمافزارهاست يا از فقدان پول الکترونيک و بازار اينترنتی. تنها اين را میدانم که بالاترين میتواند يک سنتشکنی بزرگ در زمينه اين بیفرهنگی باشد.
۴- از جهت ديگری هم بالاترين میتواند يک درس بزرگ در زمينه دموکراسی باشد. نه فقط از لحاظ آزادی بيان و احترام به نظر اکثريت، که از اين جهت که دموکراسی بدون «مشارکت همگان» بیمعناست. اين «ما» هستيم که «بالاترين» و سايتهايی مثل «بالاترين» را میسازيم. با «مشارکت» ما در توليد محتواست که «بالاترين» به آن چه «ما» دوست داريم، شبيه میشود. اگر اين را هزار نفر از هزاران عضو بالاترين درک کرده باشند، اتفاق مهمی افتاده است.
۵- به هر حال، بالاترين اتفاق بزرگی است در وب فارسی و الگوی خوبی هم میتواند برای ديگران باشد؛ ديگرانی که میخواهند ديگر تنها «کاربر» نباشند. خوشحالم که به عنوان يک «کاربر» و «عضو» سهمی هر چند کوچک در ساختن «بالاترين» داشتهام. بالاترينی که تنها متعلق به پديدآورندگانش نيست؛ که تصويری است که همه با هم ساختهايم و میسازيم ... تصويری شبيه به ما
۶- امروز، پنجسالگی وبلاگم هم هست. وبلاگی که تا ابد بايد بگويم به آن مديونم. وبلاگی که مسير زندگیام را تغيير داد و از اين تغيير خوشحالم.
به پنج سال پيش که برمیگردم و نوشتههای آن زمانم را که میبينم، خجالتزده نمیشوم. چه، تصويری از «من» بودهاند در زمان «کودکی و نوجوانی» و حالا بزرگتر شدهام. ديگر در پی اثبات خودم نيستم و حالا میخواهم «ديدهبان» باشم.
جمعه ۱۹ مردادماه ۱۳۸۶
خاطرات آماتوری يک خبرنگار آماتور
۱- دو سه هفتهای است که در گوشه دورافتادهای از يک روزنامه دولتی مشغول به کار شدهام. اينجا در تهران نشستهايم و داريم برای استانها، ويژهنامه منتشر میکنيم و دو سه روزی بيشتر نيست که به مرحله چاپ رسيدهايم. متأسفانه (يا خوشبختانه) آن چه را که منتشر میکنيم (جز معدودی از مردم همان استان) کسی نمیبيند و روی اينترنت هم خبری از آن نيست. به هر حال، آن چه میآيد، بخشی از تجربياتم در همين بازه زمانی کوتاه است.
۲- ساعت کار، هشت صبح است تا پنج بعدازظهر. هر گروه، بايد روزی سه صفحه در بياورد. البته اين گروه که میگويم يعني يک دبير سرويس و دو همکار. تقسيم کار هم بسيار ساده است. من خبرها را از خبرگزاریها میگيرم و تنظيم میکنم. برای گزارشها و خبرها، عکس انتخاب میکنم و گه گداری، ممکن است گزارشی هم بنويسم. اين يکی همکارمان که هفت هشت سالی سابقه دارد و خبرنگار اقتصادی است، روزی يکی دو تا گزارش مینويسد. ساعت ۹ میآيد و دو هم میرود. دبير سرويس مربوطه هم که در مطبوعات، مو سفيد کرده، کار بستن صفحات را به عهده دارد. هشت میآيد و سه میرود.
۳- تغيير اصولاً چيز خوبی است. اما وقتی در طول دو هفته (آن هم پيش از انتشار) چهار بار برنامه عوض میشود، آدم احساس میکند که دارد «گندش در میآيد»
اول قرار بود که کل کشور به پنج منطقه (شمال، جنوب، شرق، غرب و مرکز) تقسيم شود و هر گروه، يک منطقه را در بياورد. منطقه مرکز شامل اصفهان، يزد، چهارمحال و بختياری، مرکزی، قم و توابع تهران هم به عهده ما بود.
بعد به اين نتيجه رسيدند که «هفت عدد مفدسی است» و قرار شد کشور بشود هفت منطقه و به اين ترتيب، استان يزد را از ما گرفتند.
بعد گفتند که ويژهنامه «فعلاً» فقط در اصفهان توزيع میشود و بايد دو صفحه از سه صفحه، مختص اين استان باشد. به خصوص صفحه نخست و تيتر يک
دست آخر به اين نتيجه رسيدند که فقط اصفهان! حالا اين که استان اصفهان، پتانسيل روزی سه صفحه خبر و مطلب را دارد يا خير، بحث ديگری است.
۴- «ما فقط اخبار مثبت کار میکنيم»
معنی جمله فوق اين است که نه تنها نمیشود خبر ايرنا درباره انتقاد يک اداره دولتی از سازمانی ديگر (که آن هم دولتی است) را منتشر کرد، که حتی اخبار حوادث «دلخراش» (مثلاً کشف چند صد کيلو مواد يا مرگ چند نفر در يک تصادف) را هم نمیشود چاپ کرد. مملکت گل و بلبل! لطفاً اصرار نفرماييد.
۵- يکی دو روز اولی که رفته بودم، دائم در مورد اين وضعيت «اطلاعرسانی» غر میزدم. (مگر من را نمیشناسيد!؟) دو همکار گرامیام هم که از قضا «ارتباطات» خواندهاند، دائم از «تأثير عوامل درونسازمانی و برونسازمانی» برايم میگفتند. من هم کمکم با وضعيت آشنا شدم و با آن کنار آمدم.
اما همين يکی دو روز پيش، يکی داشت در مورد «در آمدن گندش» حرف میزد و اين که «با اين وضعيت نمیشود کار کرد.» من هم در جواب گفتم «اينها عوامل درونسازمانی و برونسازمانی هستند که بر کار رسانه تأثير میگذارند»
بيله ديگ، بيله چغندر
۶- سيستم «بهرهوری صفر» يعنی اين که من خبر خبرگزاری را بايد پرينت بگيرم، تنظيم کنم و به انضمام «فايل» خبر بفرستم برای بخش تايپ (حروفچينی) و آنجا دوباره پرينت بگيرند و بدهند دست من. عکس را بايد «پرينت» بگيرم و به همراه آدرس فايل مربوطه، بدهم دست صفحهآرا و آنها هم چندين و چند بار صفحه را پرينت بگيرند و پس بدهند.
چرا حاشيه میروم. با يک حساب سرانگشتی، برای در آمدن همين سه صفحه، روزی نزديک به ۱۵۰ صفحه کاغذ A4 پرينت گرفته و بعداً دور انداخته میشود. يعنی با فرض ۳۰ تومان هزينه برای هر برگ کاغذ پرينت گرفته شده، روزی ۴۵۰۰ تومان در روز برای هر گروه. آن هم وقتی که هم کامپيوتر به تعداد کافی هست و هم شبکه
۷- «بيکاری پنهان» که میدانيد چيست. به کندن «چاه ميرزا آقاسی» میگويند بيکاری پنهان!
به نظرم خندهدار است که تعداد عوامل فنی، از اعضای تحريريه بيشتر است. وقتی که من نوعی، خودم میتوانم تايپ کنم و ويرايش و فايل متن را يکراست بدهم دست صفحهآْرا، واقعاً چه نيازی به اين همه تايپيست و مصحح وجود دارد؟
راستش را بخواهيد، فکر میکنم فقط تنبلی موجب به وجود آمدن اين همه شغل شده است. وگرنه ياد گرفتن کار با کامپيوتر (در حد ويندوز و Word) اصلاً کار شاقی نيست. تايپ ۱۰ انگشتی را هم يک هفتهای ياد میدهند. میماند نگارش (رسمالخط) و ويرايش. به نظر من آماتور، روزنامهنگاری که درست نوشتن فارسی را بلد نيست، همان بهتر که برود دنبال شغلی ديگر
۸- ساعت حدود يازده صبح است. يکی خبر توقيف شرق را میدهد. تنها دو سه ثانيه سکوت حکمفرما میشود. انگار کسی ککش هم نگزيده؛ حتی از اين بابت که عدهای از همکارانش، بيکار شدهاند. چه میشود گفت!؟
۹- به مناسبت روز خبرنگار، شاخه گل رزی میدهند و باقلوايی. شايد اگر گلايول و حلوا میدادند، بهتر به روز و حالمان میآمد. چه، بر سر مزار رسانه، کسی رُز نمیگذارد