یکشنبه ۱۱ فروردینماه ۱۳۸۷
احمدینژاد، اوباما، خیرت ویلدرس و آمیلی
۱- چندی قبل محمود احمدینژاد در مصاحبهای با روزنامه الپائیس اسپانیا تلویحاً از باراک اوباما حمایت کرد. او در پاسخ به سؤالی پیرامون اعلام آمادگی باراک اوباما برای مذاکره با ایران گفت: «بعید میدانم اجازه دهند اوباما بیاید و رییسجمهور شود.»
حاصل این حمایت تلویحی و مانور جمهوریخواهان و طرفداران هیلاری کلینتون بر روی آن، کاهش ۳.۵ درصدی محبوبیت باراک اوباما ظرف مدت ۳۶ ساعت بود.
۲- اما اینجا سه پرسش مطرح میشود:
اولاً آیا شرعاً محمود احمدینژاد میتواند طرفدار اوباما باشد؟
ثانیاً آیا از نظر سیاسی، باراک اوباما گزینه مطلوب احمدینژاد است؟
ثالثاً آیا هدف محمود احمدینژاد از بیان این جملات، حمایت از باراک اوباما بوده است؟
۳- پدر باراک اوباما، اهل کنیا و مسلمان بوده و مادر آمریکایی وی، مسیحی محسوب میشده است.
در شرع اسلام، ازدواج دائم مرد مسلمان با زن اهل کتاب جایز نیست. فرزند یک مرد مسلمان هم مسلمان محسوب میشود. با این حال اوباما بارها و بارها تأکید کرده که یک مسیحی معتقد است. بنابراین از نظر شرعی سه حالت بیشتر وجود ندارد:
الف- ازدواج دائم پدر و مادر اوباما باطل بوده و در نتیجه، او فرزندی است که در خارج از «ازدواج شرعی» به دنیا آمده و در نتیجه «حرامزاده» است.
ب- پدر اوباما در هنگام ازدواج مسلمان نبوده و از اسلام رویگردان شده و در نتیجه مرتد به شمار میرود.
پ- با ازدواج دائم مادر اوباما با یک مرد مسلمان، او هم مسلمان شده است و در نتیجه، باراک اوباما یک مسلمان است که از اسلام برگشته است و «مرتد» محسوب میشود.
اینجا سؤالی که مطرح میشود این است که آیا آقای احمدینژاد به حرفهای خودش فکر کرده و واقعاً قصدش حمایت از یک «مرتد» بوده است!؟
(واضح است که این چنین اصطلاحات و قضاوتهایی، جزو عقاید من به شمار نمیروند و تنها دارم با سنجهی اعتقادات محمود احمدینژاد به ارزیابی اوباما میپردازم.)
۴- به نظر میرسد (حتی اگر مشکلات «شرعی» اوباما حل شود) باراک اوباما از لحاظ سیاسی نیز گزینه مطلوب محمود احمدینژاد محسوب نخواهد شد. چرا که در صورت روی کار آمدن اوباما، دیگر بسیار سخت خواهد بود که آمریکا را «شیطان بزرگ» و «دشمن» خواند. چرا که او یک مسلمانزاده سیاهپوست آزادیخواه صلحطلب است که به جای جنگافروزی، قصد گفتگو دارد. رییسجمهور شدن اوباما، میتواند مرگ «مرگ بر آمریکا» باشد و حتی میتواند بر «مشروعیت» جمهوری اسلامی (نسخه محمود احمدینژاد) تأثیر منفی بگذارد.
۵- اما پاسخ به سؤال سوم بسیار ساده است. محمود احمدینژاد به روشنی (میدانست و) میداند که حمایت او از اوباما، قطعاً به ضرر اوباما خواهد بود و موجب کاهش محبوبیت او خواهد شد. چرا که از نظر رأیدهندگان آمریکایی، او کاندیدای مطلوب «دشمن» است.
۶- روشن است که اوباما بین سه گزینه فعلی، بدترین انتخاب برای احمدینژاد است. ترجیح اصلی او کسی است که اگر تنش میان ایران و آمریکا را افزایش نمیدهد، حداقل آن را کاهش هم ندهد. احمدینژاد و همفکرانش آمریکایی را میخواهند که نماد واقعی ماهیت پلید «شیطان بزرگ» باشد تا بتوان همه ناکامیها و ناتوانیها را به گردن «توطئههای آمریکا» انداخت و رقیبان سیاسی را هم به «وابستگی به آمریکا» و «مورد حمایت آمریکا» متهم کرد. آمریکای بیآزار، معضل بزرگی برای «رویاروییطلبان» است.
الحق این حمایت (و حمایتهای آتی احتمالی) بازی خوبی است که میتواند از «مصیبت ریاست جمهوری اوباما» جلوگیری کند.
۷- در مورد فیلم «فتنه» ساخته خیرت ویلدرس، نماینده راستگرای پارلمان هلند، بسیار نوشته شده است و الحق، یکی از بهترین مطالبی را که در نقد این فیلم خواندهام، کسی نوشته که به گفته خودش «به معنای مرسوم کلمه» خودش را مسلمان نمیداند. حتماً این نوشته آرش را بخوانید.
۸- دو نکته برای اضافه کردن مانده است. اول اینکه تجربه مواجهه فرانسویان با ژان ماری لوپن و نیز کل اتحادیه اروپا با یورگ هایدر، نشان میدهد که اینگونه تفکرات افراطی خیلی نمیتوانند غالب شوند.
نکته دوم هم اینکه متأسفانه احمقهای جنگطلب، راحت همدیگر را پیدا و تغذیه میکنند. از این طرف القاعده و جیشالمهدی و امثالشان بهانه درست میکنند و از آن طرف امثال خیرت ویلدرس اینها را تحریک میکنند و سعی میکنند جنگ راه بیندازند. کاش امثال خاتمی بیشتر بودند.
۹- این روزها «مهران مدیری» با سریال «مرد هزارچهره» به یکی از داغترین موضوعات مطرح در وبلاگستان فارسی تبدیل شده است. اما آن چند قسمتی که من دیدهام، چندان به دلم ننشسته است و به نظرم نه تنها «مرد هزار چهره» در مقایسه با «شبهای برره» کار ضعیفتری است، که حتی «باغ مظفر» هم کار دیدنیتر بود.
با این همه، شاید عذابآورترین بخش داستان برای من، استفاده از تم دوستداشتنی فیلم تحسینبرانگیز «آمیلی» به عنوان موسیقی متن این سریال باشد. آهنگهای زیبای آن فیلم بر روی صحنههای «مرد هزار چهره» با هیچ وصلهای نمیچسبد.
دوشنبه ۵ فروردینماه ۱۳۸۷
نوروز کرخت ۸۷
۱- رسمی است میان وبلاگنویسان که در سه موعد به مرور کارنامه خود میپردازند: آغاز بهار، روز تولد و سالگرد آغاز وبلاگنویسی
برای وبلاگنویس پرحرف، اما تنبلی مثل من، همین بهانه هم غنیمت است که دست به کار شود و حداقل چندخطی بنوسید؛ ولو مشتی مهملات
۲- نوروز ۸۷ شاید با همه سالهای قبلش متفاوت بود. از سفره هفتسین آن بگیرید (که نه سبزه داشت و نه ماهی قرمز) تا لحظه تحویل سال (که سر سفره ننشسته بودم) و چیزهای دیگر.
تعطيلات عیدی در کار نیست. از شر دید و بازدیدهای «قهری» هم خلاصم. لباس نویی هم برای عید نخریدم. از نوشتن و فرستادن ایمیل و اساماس تبریک (بخوانید اسپم) هم جداً خودداری کردم. اما به جای ناراحت بودن، بسیار هم خوشحالم.
۳- به نظرم هر سال و هر روز، بیشتر دارم به پوچی این سنتها و قراردادهای اجتماعی اعتقاد پیدا میکنم. بحث مناسبتهای ملی و دینی نیست. اتفاقاً بین همه اینها، نوروز از همه واقعیتر است؛ اما اگر در این روز و لحظه، سنتها را کنار بگذاریم و به واقعیت نگاه کنیم، واقعاً تفاوت ویژهای با قبل و بعدش ندارد. چه اگر هفتسینی نچینیم و دید و بازدیدی در کار نباشد، باز هم اتفاق عجیبی نمیافتد و چرخ دنیا به همان روالی که تا امروز میگشت، خواهد گردید.
۴- صدا و سیمای ضرغامی (سیمای لاریجانی سابق) واقعاً امسال دیگر گندش را در آورد. برای هر اذانی حداقل یک دقیقه «تیکتیک» میگذارند و به استقبال میروند. آنها حتی در اوایل دهه هفتاد (هم که خط قرمزها از امروز خیلی پررنگتر بودند) بعد از تحویل سال، ساز و دهل میزدند. امسال نه تنها این را حذف کردند، که حتی اعلام لحظه سال تحویل هم شاهکار بود.
رفته بودم اتاقم که سکه بیاورم تا لای قرآن بگذاریم که یک دفعه صدای رشیدپور (مجری شب شیشهای) را شنیدم که اعلام فرمودند: «آغاز سال هزار و سیصد و هشتاد و هفت»
بعید است که تا مدتها چیزی تنفرانگیزتر از مشت گرهکرده و لبخند مصنوعی این آدم ببینم.
۵- بهاریه نوروز ۸۶ و آرزوهایم برای این سال را جلوی خودم گذاشتهام. یک بخشش را نمیتوانم باور کنم. اصلاً آن آدمی را که میخواست فوقلیسانس فیزیک بخواند، نمیشناسم!
۶- برای سال ۸۶، نه تنها نمیتوانم همانند سال قبل آن «افتخارات» خودم را فهرست کنم، که پررنگترین خاطرهام از این سال هم مربوط میشود به آن بعدازظهر کذایی که پایم شکست و هنوز هم دارم از عواقبش «فیض میبرم»
۷- پنج آرزویم برای سال ۸۶ را که مرور میکنم، میبینم به چهار تایشان نرسیدهام. کشورمان که تحریم شد؛ همچنان تنبل ماندهام؛ داستان من و دانشگاه تمام نشد؛ آیلرن ناتمام ماند و دست آخر، هر روز، چاقتر از دیروز میشوم.
۸- با این همه، به بزرگترین آرزویم برای سال ۸۶ رسیدهام. آن هم به گونهای که خودم هم باورم نمیشد. کار عالی با همکارانی فوقالعاده و از همه مهمتر، کاری که از انجامش لذت میبرم.
میتوانم بگویم که با همه ناکامیها، همین یک مورد آن قدر خوب است که رنگ سال ۸۶ را از سیاه به خاکستری بسیار روشن تبدیل کرده است.
اگر بخواهم قضاوت کنم، باید بگویم که از سال گذشته، خوشحالتر، آرامتر و به آیندهام امیدوارتر شدهام.
۹- در نهایت اگر بخواهم مهمترین آرزوهایم را برای سالی که در پیش رو است، فهرست کنم، اینها میشود:
ماندن و موفق بودن در کار
پایان خوش هزار و یک شب ِ من و دانشگاه
ماندن سقفی بالای سر خود و خانوادهام (وضع قیمت خانه و اجارهاش را که میدانید)
قبولی برادرم در دانشگاه
گرفتن گواهینامه و گذرنامه
و صد البته بدتر از این نشدن ِ اوضاع کشور