دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
دوشنبه ۹ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۷

«جدی نگیرید» را جدی بگیرید

۱- گاهی پیش می‌آید که زیاده از حد جدی گرفتن موضوعی ناخوشایند و تلاش برای کمتر کردن اثرگذاری آن، موجب می‌شود که اتفاقاً تأثیر آن بیشتر شود. یعنی گاهی نه موافقان، که مخالفان هستند که موجبات پخش بیشتر و گسترده‌تر یک موضوع، اثر، عقیده یا گروه می‌شوند و اتفاقاً همین سؤال برایشان باقی می‌ماند که چرا با همه تلاش‌های ما علیه آن، این قدر پخش شد و توجه و موافقان بیشتری کسب کرد؟

۲- زیاد با مفاهیمی مانند دیالکتیک و برآمدن آنتی‌تز از دل تز آشنا نیستم. اما یک ضرب‌المثلی هست که می‌گوید: «از قضا سرک‌انگبین، صفرا فزود»
این دقیقاً همین حکایت است که گاهی مخالفت‌ها بیشتر از موافقت‌ها به یاری عقیده یا اثری می‌آیند.
بهتر است با چند مثال بحث را روشن‌تر کنم.

۳- «آیات شیطانی» یک رمان معمولی از یک نویسنده معمولی بود. در شرایط عادی، امکان نداشت که سلمان رشدی با نوشتن این کتاب، شهرت یا ثروت فوق‌العاده‌ای به دست بیاورد. اما خشم مسلمانان، «توطئه» خواندن این کتاب و صدور حکم ارتداد وی، موجب شد که اولاً سلمان رشدی، معروفیتی جهان‌گیر پیدا کند؛ در ثانی خیلی‌ها از سر کنجکاوی کتاب را بخرند و بخوانند؛ و ثالثاً عده زیادی به دفاع از او بپردازند و برایش محافظ بگذارند و چه و چه.
شاید همان بهتر بود که به نوشتن کتابی در نقد آن قناعت می‌کردیم و این قدر از دست آن عصبانی نمی‌شدیم. در واقع، همین مسلمانان بودند که سلمان رشدی را به این جایگاه رساندند و مشهورش کردند.

۴- نمونه دوم این داستان، کاریکاتورهایی است که از پیامبر اسلام کشیده شدند و دوباره، اگر این همه بحث و جدل درباره‌شان در نمی‌گرفت، این قدر «دیده» نمی‌شدند.

۵- نمونه سوم هم فیلم فتنه است که باز هم مخالفان ساختن آن هستند که ناخودآگاه به پخش بیشترش کمک می‌کنند و بعید نیست که با یکی دو عمل خشونت‌آمیز، آینده سیاسی این نماینده منزوی پارلمان هلند (که فراکسیونی یک‌نفره در این مجلس دارد) تا ابد تضمین شود. چنان‌چه قتل تئو ون‌گوگ (فیلم‌ساز افراطی هلندی) در عمل به ضرر مسلمانان هلند شد.

۶- نمونه چهارم آن هم در کشور خودمان، داستان نشریه موج بود که اگر آن همه جنجال بر سر آن برپا نمی‌شد و فریاد «وا اسلاما» سر نمی‌دادند، ممکن نبود که آن همه پخش شود و من در آن ظهر آفتابی به همراه دوستانم، گوشه حیاط مدرسه بنشینیم و داستان را بخوانیم. داستانی که اتفاقاً هنوز هم به یادم مانده است.

۷- نمونه این ماجرا در دوران دانشگاه هم زیاد برایم پیش آمد. مثلاً یک نفر را به خاطر سخنرانی تند یا برخی جنجال‌آفرینی‌ها به کمیته انضباطی می‌بردند و برایش حکم صادر می‌کردند. اندکی بعد، نامش در فهرست مصادیق نقض حقوق بشر در ایران قرار می‌گرفت و آن فرد، نه تنها جری‌تر می‌شد، که دار و دسته و هوادارانش هم بیشتر می‌شدند. هر چه هم من و امثال من می‌گفتیم که به اسم «آزادی بیان» یا هر چیز دیگر، به این قضایا توجه نکنید، کسی حرفمان را نمی‌شنید و آشوب بیشتر هم می‌شد.

۸- حالا داستان این‌جاست که این طرف و آن طرف، می‌بینم که دوستان و آشنایان وبلاگی، از دست یکی از وبلاگ‌نویسان خیلی معروف و خیلی قدیمی حرص می‌خورند و عصبانی می‌شوند که این مزخرفات چیست که می‌نویسد و سعی می‌کنند با پاسخ دادن به نوشته‌های او، مثلاً ساکتش کنند یا راضی‌اش کنند که از بافتن آسمان به ریسمان و طرح سناریوهای کیهانی (به هر دو معنا) دست بردارد.
اما داستان این‌جاست که این فرد، دقیقاً دارد سعی می‌کند که با این مخالف‌خوانی و متفاوت بودن، جلب توجه کند.

۹- اگر جوابش را ندهیم، پس چه کنیم؟
خیلی راحت، اگر همه ما (کسانی که با عقاید و نظرات آن شخص مخالفیم) به جای جوابیه نوشتن (که طبیعتاً لینکی هم به نوشته‌های آن شخص در آن هست) در برابرش سکوت کنیم، لینکش را از کنار وبلاگمان برداریم، از فهرست اشتراک‌های گوگل‌خوان حذفش کنیم، سراغ وبلاگش نرویم، اسمش را هم نیاوریم، آن وقت است که هم آمار بازدیدکنندگانش کم می‌شود، هم رتبه صفحه (PageRank) وبلاگش پایین می‌آید، هم تعداد یافته‌های گوگل در جستجوی نامش کم می‌شود و از همه مهم‌تر این‌که اعصاب خودمان راحت می‌ماند و می‌توانیم وقتمان را صرف کاری مفیدتر کنیم.
برخی نظرات و افراد، ارزش پرداختن که هیچ، حتی ارزش جدی گرفتن هم ندارند.

پ.ن: گفتن دو نکته مفید است.
اول این‌که عنوان اولیه این نوشته «سکوت بهتر از پاسخ‌گویی است» بود. اما یک دفعه یاد آن برنامه مزخرف مثلاً طنز تلویزیون به نام «جدی نگیرید» افتادم که شعارش، تیتر همین مطلب شده است.
دوم این‌که این توصیه درباره یک وبلاگ‌نویس «پرافتخار» دیگر هم به شدت مصداق و کاربرد دارد.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

خب اينم كه مثه همون اولي شد. الان من دارم فكر ميكنم وبلاگ اولي كه گفتي كي بود. دومي كي بود. اتفاقاً اين يه شكل ديگه همون اوليه. وقتي تو گزارش هاي مربوط به 18 تير همه اسم ها را به صورت م.ن و ب.پ آوردن يا گنجي مقالات تاريكخانه رو مينوشت، كار و زندگي همه شده بود اين كه حالا اين كيه و كي گفته. من هر وقت مقاله هاي حسين شريعتمداري تو كيهان رو ميخونم بلافاصله ميرم سرچ ميكنم ببينم راجع به كي حرف زده. «اسمشو نبر» هم اسمش ميفته سر زيونا. داداش آخه اين كه نشد راه حل. اتفاقاً منم چند وقت پيش داشتم فكر ميكردم كه چطور بايد جواب آدماي هوچي گر رو داد. به اين نتيجه رسيدم، انگار نميشه داد.
حال بگذريم. نميخواي قيافه بلاگتو عوض كني؟

[ سينا ] | [دوشنبه، ۹ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۷، ۴:۱۶ بعدازظهر ]


هوم. ميبينم كه سرانجام در مورد حسين درخشان نوشتي. بارك الله. ولي اون دوميه ي هست؟

[ علي شجاعي ] | [سه شنبه، ۱۰ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۷، ۴:۲۲ بعدازظهر ]


هوم. ميبينم كه سرانجام در مورد حسين درخشان نوشتي. بارك الله. ولي اون دوميه ي هست؟
در ضمن اين توصيه پاك كردن درخشان از فيدخوان را به شدت تاييد كرده و به همه عزيزان گرامي در اقص نقاط جهان وصيه ميكنم. وي وي درخشان.

[ علي شجاعي ] | [سه شنبه، ۱۰ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۷، ۴:۲۳ بعدازظهر ]


سلام.من خیلی وقت پیش به وبلگ شما اومده بودم و ازش خوشم اومده بود.بهرحال به شما لینک دادم.
ضمنا فکر کنم تو این مطلبتون بیشتر منظورتون به نیک آهنگ بود.درسته؟

[ پری دریایی ] | [چهارشنبه، ۱۱ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۷، ۵:۰۹ بعدازظهر ]


منظورت حسین درخشان بود یا نیک آهنگ کوثر و یا هر دو؟

[ mona ] | [شنبه، ۱۴ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۷، ۳:۵۵ بعدازظهر ]


چه شکلی به این نتیجه رسیدین که منظور من نیک‌آهنگ بیچاره است!؟
اتفاقاً من از کار نیکان و وبلاگش خیلی هم خوشم میاد. ممکنه یک جاهایی نظرات یا عقایدش با من فرق بکنه؛ ولی اتفاقاً اشتراکاتمون خیلی بیشتره و به هیچ عنوان آزاردهنده نیست. ظرفیت نقد شدن هم داره (بر خلاف آن نفر اصلی) و غیراخلاقی هم برخورد نمی‌کنه
اما نفر دوم، کسی است که فهرست افتخاراتش رو در وبلاگش گذاشته و یک مدت بازی افتخارات هم به بهانه افتخارات ایشون در وبلاگستان راه افتاد.

[ بهرنگ ] | [شنبه، ۱۴ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۷، ۶:۰۷ بعدازظهر ]


با مطلب وبلاگت زیاد موافق نیستم. این که سلمان رشدی رو مسلمونا سلمان رشدی کردن یا موارد دیگه که ذکر شده بود می تونه قابل اعتنا باشه اما مسلماً نمی شه به این صراحت حکم به اشتباه بودن این عمل داد.
من شخصاً موافق بعضی از تندروی هایی که صورت می گیره و طرف رو یک شبه بی دین معرفی می کنن نیستم. اما این رو می بینم و حس می کنم که بر ضد اسلام و در کل بر ضد دین جریانی وجود داره که میل داره نابود شدن اونها رو ببینه.
مثلاً صحبتهای همین آقای هلندی جالب بود که گفته بود من با مسلمونها مشکلی ندارم، مشکلم با اسلامه!! خب این سراسر تناقضه.
ضمن اینکه فکر می کنم باید جلوی یه سری چیزها رو گرفت. میدونی قضیه اش مثل اون بچه ایه که اول میاد و از دور کفشش طرفت میندازه. اگه بهش بی محلی کنی میاد جلوتر و لگدت می زنه و اگه بهش بیشتر به قولی رو بدی تو صورتت تف هم می کنه.
حالا اون بچه است، اینا که تکلیفشون معلومه.
اینم بگم که از نوشته هات خوشم میاد. تا حالا کامنت نگذاشته بودم. اما این یکی متنت جوری بود که حس کردم باید نظرمو بگم. ممنون از تو.

[ ایمان ] | [شنبه، ۱۴ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۷، ۱۱:۲۳ بعدازظهر ]


با سر بريده شدن یک معلم سابق شيعه به دست نواصب یزیدی بحران تازه‌اي در منطقه «پاراچنار» (واقع در شمال غرب پاكستان) كليد خورد...

[ Parachinar ] | [سه شنبه، ۱۴ خرداد‌ماه ۱۳۸۷، ۱۱:۱۵ بعدازظهر ]