چهارشنبه ۲ بهمنماه ۱۳۸۷
ماه عسل تمام شد آقای اوباما
آقای باراک حسین اوباما
به شما تبریک میگویم. چند ساعتی است که شما رییسجمهور آمریکا شدهاید و بر صندلی قدرتمندترین فرد جهان تکیه زدهاید.
اکنون میشود گفت که دوران بردهداری کهن رسماً به پایان رسیده و دیگر نمیشود کسی را به خاطر رنگ پوستش استثمار کرد؛ از او بیگاری کشید یا به خرید و فروش انسانها دست زد.
نامزدی شما از سوی حزب دموکرات آمریکا و رقابت در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده، تاریخی بود. انتخابتان نیز تاریخیتر و نقطه عطفی بود که تا دههها و قرنها در کتابهای تاریخ به آن اشاره میشود.
اما آقای اوباما
تا اینجای تاریخ را مردم با رأیشان نوشتند. از اینجا به بعد نوبت شماست.
اگر میخواهید خودتان تاریخساز باشید؛ اگر تمایل دارید فقط یک نماد تاریخی نمانید و بخشی از تاریخ را بنویسید، باید با اعمال و تصمیمهایتان این کار را بکنید.
آقای رییسجمهور
شما پیشتر از «وقت فرو ریختن دیوارها» سخن گفته بودید. امروز هم در سخنرانی مراسم تحلیفتان گفتید: «باید ایمان داشته باشیم که باید روزی از نفرتهای کهن گذشت؛ باید مرزهای قبایل را به زودی پاک کرد؛ با کوچکتر شدن دنیا، انسانیت مشترک ما باید خودش را نشان بدهد و آمریکا باید نقش خود را در طلیعه دوران تازه صلح ایفا کند.»
آقای اوباما
نژادپرستی در کشور شما هم هنوز بیداد میکند؛ تنها چهره آن است که عوض شده است. گیرم که «رنگ پوست» دیگر جرم نباشد (که هنوز در صنعت سرگرمی هست) اما عقیده و مذهب جرم است.
بخش زیادی از وقت و تلاش ستاد انتخاباتیتان به اثبات «مسلمان نبودن» شما گذشت. در تجمع طرفداران رقیبتان هم زنی میکروفون به دست گرفت و از ترسش از رییسجمهور شدن «یک عرب» سخن گفت.
اینها اگر نشانههایی کوچک از نژادپرستی بزرگ نیست، پس چیست؟
جناب رییسجمهور
در دنیایی زندگی میکنیم که دیگر «یهودیت» جرم نیست؛ به جای آن، «مسلمانی» جرم شده است. «روس بودن» جرم نیست؛ اما در مقابل «اهل خاورمیانه بودن» جرم شده است.
آقای اوباما
اگر آمریکا در جهان نامحبوب شده است و بسیاری از مردم دنیا نگاهی منفی به این دولت دارند، به اعمال و معیارهای پیشینیان شما برمیگردد؛ به معیارهای دوگانهای که در سیاست خارجیتان، مخصوصاً در خاورمیانه به کار بستهاید
به تبعیض میان ملتها و دولتها
به دنبالهروی و حمایت بی چون و چرایتان از اسراییل
به اینکه پادشاهان و رؤسای جمهور مادامالعمر را دوست خود میدانید و دشمن منتخبان انتخابات (گیرم که در دموکراسیهای ناکامل) ایران و فلسطین هستید
به اینکه از صلح حرف میزنید و میخواهید میانجی باشید؛ اما مدافع سرسخت اسراییل هستید
به اینکه درباره خطر مسلح شدن ایران به سلاح هستهای هشدار میدهید و برایتان اصلاً ایرادی ندارد که اسراییل زرادخانه هستهای داشته باشد و پای بمب اتمی را برای نخستین بار به خاورمیانه باز کرده باشد و حاضر بر عضویت در پیمانهای جهانی منع گسترش تسلیحاتی هم نباشد
به اینکه از حقوق بشر صحبت میکنید؛ اما در برابر جنایات جنگی در غزه ساکتید.
آقای رییسجمهور
من دشمن هیچ کشوری نیستم. همان «وبلاگنویس ایرانی» هستم که در سخنرانیتان کنار دیوار برلین به او اشاره کردید. حرفم این است که اگر مردم خاورمیانه از کشور شما دل خوشی ندارند، به خاطر معیارهای دوگانهای است که در سیاستهایتان در این منطقه به کار میبرید. اگر نفرتی شکل گرفته، ناشی از تبعیض است. ناشی از اولویت دادن به معیارهایی به جز انسانیت، کرامت انسانی، حقوق بشر و حق ملتها برای تعیین سرنوشتشان.
آقای اوباما
من به صلح پایدار در خاورمیانه بدبینم. چرا که وقتی نایب شما، آقای جو بایدن مسیحی کاتولیک، خود را با افتخار یک صهیونیست میخواند و میداند، و از سویی دیگر، نخستوزیر اسراییل با افتخار اعلام میکند که به جرج بوش دستور داده که به قطعنامه آتشبس رأی ندهد، طبیعی است که مذاکرات برای صلح پایدار بینتیجه بماند.
اما نتیجه مهمتر این سیاستها و روشهای پوسیده، باقی ماندن و گسترش یافتن کینه و نفرت از اسراییل و نیز از کشور شما ایالات متحده آمریکا در میان مردم منطقه است.
مطمئن باشید تا این «نفرتهای کهن» پابرجاست، خبری از هیچ صلح پایداری نخواهد بود؛ کسی شعار «کرامت انسانی» را باور نخواهد کرد؛ دیواری فرو نخواهد ریخت و مرزی پاک نخواهد شد.
آقای رییسجمهور
اما فلسطین و اسراییل، دغدغه اصلی من نیست. من به ایران فکر میکنم. دلیل این همه پرداختن به آن مسأله، این است که آن مناقشه، مسبب دمیدن به تنور نفرت شده و «مسأله ایران» را پیچیده کرده است.
اما ای کاش شما فارسی بلد بودید و میدیدید «صدای آمریکا» چه سازی برای کشور من کوک میکند. کاش میدانستید که سودای رسانهی سخنگوی دولت شما برای میهن من، سلطنتطلبی و جایگزین کردن یک «جمهوری» با «پادشاهی» است. روش سخن گفتنش از دموکراسی و حقوق بشر و ارزشهایی از این دست، چیزی جز فحاشی و جنجالآفرینی نیست و فقط احساس تهوع به ارمغان میآورد.
تا وقتی که «صدای آمریکا» این گونه شنیده میشود، نمیتوانیم به شما و دولت شما اعتماد کنیم و به اعمالش، مشکوک نباشیم.
آقای باراک حسین اوباما
من تا چند ساعت پیش یک «اوباماییست» و طرفدار شما بودم. چرا که تا آن لحظه داشت تاریخ ساخته و نوشته میشد و سخنان و سخنرانیهای شما هم بخش مهمی از این تاریخ بود. اما ما ایرانیها مثلی داریم که میگوید: «به عمل کار برآید؛ به سخندانی نیست.»
از این لحظه اعمال شما را به نظاره مینشینم تا ببینم چه میزان به انسانیت، به جهان عاری از تبعیض، به فرو ریختن دیوارها و صلحطلبی پایبندید. دولت پیشین آمریکا که دستهای داخل جیبها را به مشتهایی گرهکرده در هوا مبدل کرد. منتظرم ببینم آیا سیاستهای دولت آمریکا در دوران زمامداری شما واقعاً آن قدر متفاوت خواهد شد که بتواند این مشتها را به دستهایی تبدیل کند که برای دست دادن دراز شدهاند.
آیا حقیقتاً «تغییر» به معنای آن خواهد بود که همه آن ارزشهای انسانی بر نظرات آیپک، اسلحهسازان، شرکتهای نفتی و سایر لابیهای پرنفوذ اولویت خواهند یافت؟ یا که شما هم به همان راه پیشینیان خواهید رفت و جز رنگ پوست، تفاوتی با آنان نخواهید داشت؟
لینک مطلب در بالاترین
دوشنبه ۳۰ دیماه ۱۳۸۷
برنامه ۹۰، مردم و این چند نفر
۱- تحریم برنامه ۹۰ از سوی سازمان تربیت بدنی، فدراسیون فوتبال و دو باشگاه پرسپولیس و استقلال (که متعلق به سازمان تربیت بدنی هستند) اصلاً غیر منتظره نبود.
وقتی تلاشهای آقایان برای «تغییر رویه» برنامه ۹۰ (یا به بیان بهتر، ساکت کردن آن و تبدیل و عادل فردوسیپور به یک مداح دیگر) بینتیجه ماند و فعلاً تا این مرحله، سازمان صدا و سیما از فردوسیپور و ۹۰ حمایت کرده است، طبیعی بود که مسئولان سازمان تربیت بدنی از همه امکاناتشان برای تحمیل خواستههایشان استفاده کنند.
مشابه این رفتار را قبلاً هم از مسئولان سازمان تربیت بدنی دیدهایم. کافی است اتفاقات دوران زمامداریشان، از برکناری محمد دادکان تا مسائل مربوط به کمیته انتقالی و انتخابات نمایشی فدراسیون فوتبال (و دیگر فدراسیونها) را مرور کنیم تا ببینیم از چه راههایی به منویاتشان جامه عمل پوشاندهاند. این روزها هم شاید اگر دستشان میرسید، عدهای را کفنپوش به خیابانها میکشاندند و شعار «مرگ بر عادل» را ضمیمه «مرگ بر صلحطلب» میکردند.
۲- متأسفانه طرز تلقی اکثر قریب به اتفاق مسئولان و سیاستمداران کشور از واژه «رسانه» نادرست است. همین الان اگر نگاهی به انبوه سایتهای خبری سیاسی بیندازیم، میبینیم که هر کدام نماینده یک شخص، گروه یا حزب هستند و بین سایتها (و همین طور روزنامههای) داخلی، پیدا کردن یک رسانه «بیطرف» غیر ممکن است. در صورتی که بیطرفی، شرط اول یک رسانه است.
از سوی دیگر، هنوز کسی فرق بین تولیدات یک رسانه با «آگهی» را متوجه نشده است. مدح و ثنا گفتن و تعریف کردن، وظیفه «آگهی» است. وظیفه یک رسانه این است که واسطه مردم و خبرسازان (مسئولان) باشد. خبرها را از بالا به پایین برساند و به نمایندگی از مردم، به نقد خبرسازان بپردازد. این هم بسیار مهم است که دست آخر، از قضاوت خودداری کند و نتیجهگیری را به مردم بسپارد.
۳- دوستانی این روزها «کارزار (کمپین) پنج میلیون اساماس» در حمایت از عادل فردوسیپور و برنامه ۹۰ راه انداختهاند. من هم خواهش میکنم امشب در حمایت از ۹۰ و فردوسیپور اساماس بزنید. ولی متأسفانه باید اعتراف کرد که اگر افکار عمومی و حمایت مردم از عادل فردوسیپور برای آقایان مهم بود، میتوانستند از یک و نیم میلیون اساماس برنامه قبل متوجه بشوند. امشب حتی اگر ۱۰ میلیون نفر هم اساماس بزنند، آقایان صدای ما را نخواهند شنید.
۴- اواخر سال ۱۳۷۸، مدتی پیش از انتخابات مجلس ششم، روزنامهای اصلاحطلب، عکس پنج عضو شورای نگهبان را (که از سوی خود این شورا به عنوان اعضای «هیأت مرکزی نظارت بر انتخابات» منصوب شده بودند) در صفحه اول گذاشته بود و نوشته بود: «سرنوشت انتخابات را چه کسی تعیین میکند؟ مردم یا این پنج نفر؟»
باید منتظر بنشینیم و ببینیم سرنوشت برنامه ۹۰ و خط مشی آن را چه کسی تعیین خواهد کرد؛ مردم یا این چند نفر؟
تکمله: انگار خبر تابناک درست بود و به دلیل «مشکلات فنی» سیستم پیام کوتاه قطع شد تا مسابقه اساماس ۹۰ لغو شود. اگر واقعاً این مسأله، عمدی بوده باشد، به معنی کاهش چند ده میلیون تومانی درآمد خزانه کشور است که (احتمالاً) جرم است و قابل تعقیب قضایی.
در چند جای برنامه امشب که کارگردان، نمایی نزدیک از صورت فردوسیپور را نشان داد، خستگی و ناراحتی در چهرهاش موج میزد. جمله آخر عادل که گفت «گر عمری باقی باشد و اگر در آینده هم بشود روی این صندلی از حق و حقانیت دفاع کرد، هفتههای آینده هم در خدمتتان خواهیم بود» به خوبی نشان داد که زور «این چند نفر» به مردم چربیده است.
لینک مطلب در بالاترین
سه شنبه ۲۴ دیماه ۱۳۸۷
سمپاد منحل میشود؟
۱- خبر کوتاه بود: جواد اژهای، رییس سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان (سمپاد) برکنار شد. به گفته مدیر روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش، این برکناری «بر اساس سیاستهای وزارت آموزش و پرورش در تغییر مدیران» صورت گرفته است.
۲- اگر به عقب برگردیم، میبینیم که با روی کار آمدن حسین مظفر به عنوان وزیر آموزش و پرورش در سال ۷۶، روند نزولی سمپاد آغاز شد.
این سازمان قبلاً زیرمجموعه نهاد ریاست جمهوری بود دارای استقلال نسبی از آموزش و پرورش بود و رییس آن با حکم رییسجمهور (و پیش از آن، نخستوزیر) منصوب میشد و معاون رییسجمهور بود. اما بعدتر به وزارت آموزش و پرورش پیوست با تصویب قانون تجمیع از سوی شورای عالی اداری در اسفندماه ۱۳۷۹، این سازمان، اختیار مدارس تحت پوشش خود را تا حد زیادی خصوصاً در شهرستانها به ادارات آموزش و پرورش استانها واگذار کرد و در کنار انحلال مدارس نمونه مردمی، برخی معتقد بودند سمپاد هم باید منحل شود تا مظهر کثیف «تبعیض آموزشی» از چهره آموزش و پرورش کشور پاک شود و «عدالت آموزشی» برقرار گردد.
۳- با روی کار آمدن دولت محمود احمدینژاد با شعار عدالت، گمان میکنم که با برکناری اژهای از ریاست سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان، شخصی جایگزین وی شود که مقدمه انحلال کامل سمپاد را فراهم کند؛ مشابه همان کاری که با انتصاب برقعی به ریاست سازمان مدیریت و برنامهریزی انجام شد.
۴- قصد دفاع از عملکرد اژهای را ندارم. همین طور نمیخواهم از بیمهری دولت به نخبگان و بیاهمیت خواندن فرار مغزها از سوی رییسجمهور مهرورز و عدالتمحور حرف بزنم. چرا که نه همه کسانی که در مراکز سمپاد درس خواندهاند، نخبه بودهاند؛ و نه همه نخبگان، دانشآموزان و فارغالتحصیلان مدارس «تیزهوشان» هستند.
اما آیا عدالت آموزشی با انحلال سمپاد برقرار میشود؟
۵- سمپادیها یک حزب و دسته و گروه نیستند. آنها حتی یک انجمن هم ندارند. حتی «سمپادی بودن» یک فرهنگ هم نیست. بلکه سمپاد حداکثر خاطرهی مشترک چند ده هزار نفر ایرانی است. سازمانی که خروجیهای مدارسش، آدمهایی «خاص» (و نه برتر از دیگران) هستند. آدمهایی که دورهای معمولاً هفتساله را در یک آرمانشهر یا چیزی شبیه به آن گذراندهاند و خیلیهایشان فکر میکنند که دانشگاههای این کشور در برابر آن مدارس، دبیرستانی مختلط بیشتر نیستند.
۶- سخت است که بخواهی چیزی از سمپاد و سمپادیها بنویسی و متهم به غرور و خود-بزرگبینی نشوی. مخصوصاً آنچه این روزها و این سالها در مدارس سمپاد و سمپادیها میشود دید، به شدت معمولی و متوسط شده است و فاصله زیادی با بقیه ندارد.
اما هر چه میکنم، دلم رضا نمیدهد که از انحلال سمپاد، خوشحال باشم.
الان هم نگران اینم که شب ۲۱ رمضان سال آینده، وقتی سری به مدرسه میزنی، با درهایی بسته مواجه شوی و خبری از جمع شدن همکلاسیها، معلمهای سابق، قبلیها و بعدیها نباشد که بتوانی دیداری تازه کنی.
تاریخچه سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان به روایت سایت این سازمان
لینک در بالاترین
دوشنبه ۲۳ دیماه ۱۳۸۷
خاطرات یک مشمول: هی مشمول! تو معافی
۱- ساعت چهار صبح از خواب بیدار میشوم. ساعت یک صبح خوابیده بودم. ساعت هشت باید برای شرکت در جلسه کمیسیون پزشکی نظاموظیفه، میدان سپاه باشم. سه چهار روز است که نه خواب دارم و نه اعصاب. همهاش در این فکرم که اگر معاف نشوم، چه؟
دو ساعتی را پای اینترنت میگذرانم. اما اضطرابم کم که نمیشود هیچ، بیشتر هم میشود.
۲- شش صبح لباس میپوشم و راه میافتم. از دیشب در این فکرم که اول صبح سرد زمستانی تهران، هیچ چیز به اندازه یک هلیم داغ نمیچسبد. سر راه یک کاسه هلیم حسابی هم میزنم و وقتی به اداره نظاموظیفه میرسم، ساعت تازه هفت و نیم شده است.
۳- در ساختمان معاونت پزشکی نظاموظیفه، ۵۰-۴۰ نفری مثل من منتظر کمیسیون هستند. من هم مینشينم؛ اما ثانیهها به کندی میگذرد و لحظه به لحظه اضطرابم بیشتر میشود.
سر صحبت را با بغلدستی باز میکنم. میپرسم: «تا کی باید بنشینیم؟» میگوید دوستش گفته دو ساعت مینشینی و یک ربع معاینه میکنند. اشارهای به جمعیت میکنم و میگویم: «اگر قرار باشد هر نفر را یک ربع معاینه کنند، تا فردا هم که تمام نمیشود.» شانهای بالا میاندازد.
چند دقیقهای از ساعت هشت گذشته که بالاخره شروع به خواندن اسامی و صدا زدن افراد میکنند.
۴- تقریباً صد نفری در ساختمان شورای پزشکی جمع شدهاند. چند نفری در صف تحویل دادن مدارک و گرفتن نوبت کمیسیون هستند و عدهای هم در صف تحویل مدارک برای صدور کارت.
نفر دهمی که اسمش را میخوانند، من هستم. رسید پرداخت هزینه کمیسیون را تحویل میدهم و افسر مربوطه به همراه بقیه مدارک، آن را لای پوشه میگذارد و میگوید: «برو تو»
۵- دور میز کمیسیون خالی است. سه چهار نفر دیگر توی صف ایستادهاند و یکی یکی پروندههایشان را تحویل میدهند. خانم دکتر با یک فنجان چای نشسته است.
از نفر قبلی، مدارک پزشکیاش (فکر میکنم توپوگرافی چشم) را میخواهد. او میگوید دست بیمارستان است و به او ندادهاند. خانم دکتر میگوید: «یک دکتر نوشته این بیماری را داری و آن یکی نوشته نه. اگر مدارک نباشد، نمیتوانم قضاوت کنم و همان «نه» را فرض میگیرم.»
بحثشان بالا میگیرد. دکتر با تحکم دستور میدهد که بیرون برود. نگاهی به ما میاندازد و میگوید: «وقتی خودتان به فکر خودتان نیستید، چرا دل من بسوزد؟»
پیش خودم فکر میکنم که حتماً درخواست من را هم رد میکند و باید به فکر اعتراض باشم. پرونده پزشکیام در بیمارستان لبافینژاد هم که پیدا نشد. حالا چه خاکی به سرم بریزم؟
۶- نوبتم میشود. مدارک را تحویل خانم دکتر میدهم. کلی با دو همکار دیگرش که تازه رسیدهاند، سلام و احوالپرسی میکند و در مورد اعتراضها به نظر کمیسیون، غر میزند. چند باری هم چهار خط نظر پزشک بیمارستان لقمان را میخواند و بالا و پایین میکند. دست آخر رو به من میکند و میگوید: «کجا عمل کردهای؟»
- بیمارستان لبافینژاد
- مدارک عملت؟
- راستش من رفتم بیمارستان. چون پروندهام قدیمی بود، نتونستن پیداش کنن. من سال ۷۱ عمل کردهام.
- مگه هر دو چشم رو یک سال عمل کردهای؟
- به فاصله چهار ماه
- بیرون تشریف داشته باشید.
۷- معنی این «بیرون» را میدانم. بیرون ساختمان، پشت شیشه باید بایستی تا نتیجه را اعلام کنند.
همین طور دور خودم میچرخم و به این فکر میکنم که چه شکلی میشود به نظر کمیسیون اعتراض کرد. اگر پرونده را بخواهند، دوباره باید به بیمارستان بروم و بخواهم که دنبال پروندهام بگردند.
۸- یک ربعی میگذرد. یک دفعه پنجره باز میشود و یکی یکی شروع به خواندن اسامی و گفتن نتیجه میکند.
- بهرنگ تاجدین
- من هستم.
پاکتی را به دستم میدهد و میگوید: «معاف دائم. فردا هشت صبح بیا برای کارت.»
بهتم میزند. باورم نمیشود. ناخودآگاه میخندم.
۹- دانههای ریز و پراکنده برف، خیلی آرام در هوا میرقصند و پایین میآیند. سرم را رو به آسمان میگیرم و از نشستن دانههای برف روی صورتم لذت میبرم.
من عاشق این برفم.
لینک مطلب در بالاترین
جمعه ۲۰ دیماه ۱۳۸۷
به احترام عادل فردوسیپور و برنامه ۹۰ او
۱- برای دومین هفته پیاپی، مسئولان سازمان تربیت بدنی و فدراسیون فوتبال، عادل فردوسیپور و برنامه ۹۰ را به «سوء استفاده از تریبون صدا و سیما برای حمله به مسئولان مملکتی» متهم کردند.
هفته قبل سردار عزیزمحمدی، نایبرییس فدراسیون فوتبال و رییس سازمان لیگ در برابر انتقادات فردوسیپور، او را به «پایمال کردن خون شهدا» و استفاده از تریبون رسانه «ملی» برای زیر سؤال بردن عملکرد مسئولان و سیاهنمایی متهم کرد.
این هفته نیز نوبت محمد آخوندی، سخنگوی سازمان تربیت بدنی و عضو هیأت مدیره باشگاه پرسپولیس بود که همین اتهامات و موارد دیگری از این دست را به عادل فردوسیپور نسبت دهد و او را به سبب استقلال کاری و پیروی نکردن از خواستههای سازمان تربیت بدنی، شماتت کند.
۲- این دو نفر، تنها کسانی نیستند که نارضایتی خود را از عملکرد عادل فردوسیپور و برنامه ۹۰ او علنی کردهاند. نه تنها دستاندرکاران فعلی سازمان تربیت بدنی و فدراسیون فوتبال، که پیشینیان آنها و نیز بسیاری از مربیان، مدیران باشگاهها، داوران و حتی بازیکنان نیز میخواهند سر به تن فردوسیپور و ۹۰ نباشد. دلیلش نیز واضح و روشن است:
فردوسیپور را نمیشود خرید، تهدید یا افشا کرد. او در برنامه ۹۰ با کسی تعارف ندارد؛ به شخص یا گروهی وابسته نیست؛ در انتقاد کردن از هیچ کس (البته تا جایی که مدیران عالیرتبه سازمان صدا و سیما اجازه بدهند) ابایی ندارد و تا حد ممکن، شفاف و عاری از مصلحتسنجیها و تعارفات است.
۳- انتقادات مسئولان از ۹۰، یک وجه غالب دارد. آنها هم مثل بقیه دستاندرکاران دولت محمود احمدینژاد توقع دارند که ۹۰ و فردوسیپور هم مانند بقیه بخشها و برنامههای صدا و سیما، فقط به تعریف و تمجید از آنها و عملکردشان بپردازد و وانمود کند که هیچ اشکالی در کار آنها نیست و اگر مشکلی هم هست، ناشی از «سنگاندازیهای رقبای سیاسی» یا «توطئه دشمن» است و هر چه منتقدان میگویند، از بیخ و بن دروغ است.
۴- باید اذعان کنیم که در این فوتبال و ورزش کثیف کشور، فردوسیپور پاکترین است. در فوتبالی که سر تا پایش، از آبدارچی فدراسیون فوتبال و خبرنگاران و مدیران روزنامههای ورزشی گرفته تا بسیاری از سرمربیان و مربیان و بازیکنان در کار نقل و انتقالات (به قول خودشان «ترانسفر» اما در واقع دلالی) هستند و بازیکن میخرند و میفروشند یا با جار و جنجال و زور، به حتی بازیکن به تیم ملی تحمیل میکنند (یا بهتر است بگوییم «میاندازند») و حق دلالی (کمیسیونهای) نجومی میگیرند و روابط و باندبازی به کثیفترین شکل ممکن در گوشه گوشهاش ساری و جاری است، فردوسیپور تا به امروز پاک مانده است.
او کسی است که حتی تغییر لحن و آهنگ صدایش هنگام گفتن جملات «سفارشی» برای هر بینندهای واضح و آشکار است.
۵- بگذارید روراست باشیم.
داریوش مصطفوی، هر چه باشد، شخصیت مثبت این ماجرا نیست. او یکی از بدترین مدیران فوتبال این مرز و بوم و نماد تفکر سنتی در مدیریت و فوتبال حسینقلیخانی است. مصطفوی کسی است که روابط را بر ضوابط ارجح میداند و کارنامه مدیریتی و مالیاش سرشار از نقاط تاریک است. داریوش مصطفوی همان کسی است که میخواست با دیپلماسی «فرش و پسته» جلوی تعلیق فوتبال ایران را بگیرد و نتوانست. همین دو سه سال قبل، در دورانی که از سوی علیآبادی به عنوان دبیر فدراسیون فوتبال انتخاب شده بود، پولهای تورنمنت چهارجانبه امارات «گم شد.» او همان کسی است که در بازیهای مقدماتی جام جهانی 98، عدهای بوتیکدار و صاحب آژانسهای مسافرتی را با کارت خبرنگاری همراه تیم ملی به سفر میفرستاد (و معلوم نیست در مقابل چه میگرفت.)
۶- داریوش مصطفوی اصلاً مدیر خوبی برای پرسپولیس نبود و همین فرد بود که با سوء مدیریتش، موجب فرار افشین قطبی از پرسپولیس شد. از رفتن مصطفوی از پرسپولیس اصلاً ناراحت نیستم و باید اعتراف کنم در جواب سؤال ۹۰ که «آیا با تغییر مدیرعامل، مشکلات پرسپولیس حل میشود؟» از بغض مصطفوی (و نه حب هیأت مدیره) پاسخ «بلی» دادم. هر چند پاسخ اصلیام این بود: «خیر. خیلیهای دیگر هستند که باید عوض شوند.»
۷- اگر بتوان دو شب و دو برنامه به یاد ماندنی صدا و سیما در سالهای اخیر را نام برد، یکی انتقادات صریح و بیپرده فرزاد حسنی از سردار رادان درباره طرح امنیت اجتماعی بود و دیگری، بحث برنامه ۹۰ درباره کمیته انتقالی فدراسیون فوتبال با حضور محسن صفایی فراهانی. همان شبی که دست محمد علیآبادی و سایر مسئولان سازمان تربیت بدنی رو شد و همه فهمیدند که چه کسانی منافع شخصی و گروهی را به منافع ملی ترجیح میدهند. اما آنها به جای درک این مطلب که عملکرد خودشان موجب رسواییشان شد، برنامه ۹۰ را شماتت کردند و از عادل فردوسیپور کینه به دل گرفتند. همان برنامهای که امشب هم سخنگوی سازمان تربیت بدنی نتوانست کینهاش از آن بابت را پنهان کند و به آن اشاره کرد.
۸- عادل فردوسیپور و برنامه ۹۰ او از بسیاری جهات، فرهنگ نوینی را وارد فوتبال این کشور کرد. برای اولین بار، به نقد تصمیمات داوران پرداخت. با صراحت و شفافیت، عملکرد مسئولان ردههای مختلف فوتبال کشور را نقد کرد. از بیمبالاتی مدیران باشگاه استقلال (که موجب حذف این تیم از لیگ قهرمانان باشگاههای آسیا شد) گرفته تا نقد رییس فدراسیون فوتبال و مدیران سازمان تربیت بدنی.
اما فردوسیپور در ۹۰ او از جهات دیگر هم کارنامه درخشانی دارد. او برای نخستین بار از اساماس برای مسابقهها و رأیگیریهای استفاده کرد و آنچه مدتی است به عنوان «دوربین ۹۰» راه انداخته، مصداق بارز «روزنامهنگاری شهروندی» (Citizen Journalism) است که در این زمینه، این یک برنامه به تنهایی سالها جلوتر از سایر بخشهای صدا و سیماست.
۹- آقای عزتالله ضرغامی
رییس محترم سازمان صدا و سیما
به عنوان یک شهروند این کشور که اتفاقاً به فوتبال هم علاقه دارد، از شما میخواهم که از عادل فردوسیپور و ۹۰ حمایت کنید و نه تنها اجازه ندهید که فشارهای مسئولان مختلف، موجب مصلحتسنجی و دور شدن ۹۰ از شفافیت و صراحتش شود، بلکه او را تشویق کنید که به زوایای پنهان و کمتر بازگو شدهی فوتبال هم بپردازد.
شما هم مثل همه مردم میدانید که عادل فردوسیپور، بیغرضترین فرد فوتبال این کشور است و دلش به جز منافع ملی و رشد فوتبال کشور در همه زمینهها (از جمله قانونمداری و حرفهای شدن) برای هیچ چیز دیگری نمیسوزد.
برنامه «۹۰» بهترین محصول سازمان شماست و بهتر هم میدانید که بدون فردوسیپور، هیچ است؛ چنانکه دو هفتهای که مزدک میرزایی مجری ۹۰ بود، نه تنها این برنامه سرد و خستهکننده بود، که اصلاً ۹۰ نبود.
قدر ۹۰ را بدانید و به خاطر مردم، پشتش را خالی نکنید.
لینک در بالاترین
در همین باره:
سرنوشت ۹۰ را چه کسی تعیین میکند؛ مردم یا این چند نفر؟
شنبه ۱۴ دیماه ۱۳۸۷
رفتن پیش از رانده شدن
۱- استعفا کردم.
چهارشنبه یازدهم دیماه ۱۳۸۷ برابر با ۳۱ دسامبر ۲۰۰۸، ساعت یک بعد از نیمهشب، بعد از یک سال و نیم کار، استعفا کردم و حالا یک جوان جویای کارم.
۲- هیچ وقت فکرش را نمیکردم که روزی روزگاری بین بحران خاورمیانه و وضعیت کارم رابطهای پیدا شود. چه، بارها و بارها در این سالها در این باره با افراد مختلف بحث کرده و دیدگاه رسمی را به نقد کشیده بودم.
اما دست آخر، در اعتراض به خوار شمردن جان یک عده آدم و توجیه کردن بیدغدغه قتل عام آنها از تریبون رسانهای معتقد به حقوق بشر، از کار استعفا کردم تا حداقل مطمئن بمانم هنوز وجدانی دارم که برای جان انسانها، ارزش قائل است.
۳- جلال سمیعی در فرمان صدم از «رساله صد فرمان» خود نوشته است: «تمام شوید؛ قبل از آنکه تمامتان کنند.»
گرچه این فرمان را با یک روز تأخیر صادر کرد، اما این دقیقاً اتفاقی بود که افتاد.
پیش از آنکه بشنوم «شغل شما از چارت ما حذف شده» یا که «تو را نمیخواهیم» و امثال اینها، خودم بیرون آمدم تا هم کار دیگران سادهتر شود و هم داستانی که باید تمام میشد، با ناراحتی و عصبانیت و تراژدی به پایان نرسد.
۴- من در دورانی زندگی کردهام و بزرگ شدهام که نشریات، دولت مستعجل بودهاند و از تعطیلی «جامعه» تا توقیف روز چهارشنبهی «کارگزاران» همه را کم و بیش به یاد دارم. من مخاطب هم اگر درد و رنج این خانه به دوشی و بلاتکلیفی دائم را بیشتر از روزنامهنگاران درک نکرده باشم، دست کم به قدر آنها احساسش کردهام.
همین است که روزی که تصمیم گرفتم روزنامهنگاری را پیشه کنم، میدانستم که در حرفه، امروز شاغلی و فردا جویای شغل.
۵- روزنامه «کارگزاران» به اتهام «تحریص و تشویق افراد و گروهها به ارتکاب اعمالی علیه امنیت، حیثیت و منافع جمهوری اسلامی ایران در داخل یا خارج» توسط هیأت نظارت بر مطبوعات، توقیف شد. البته همه میدانیم که این، بهانه است. اما به نظر میرسد که اگر در این ماده قانونی، اگر «جمهوری اسلامی ایران» را به «حماس» تبدیل کنیم، بین ماده قانونی و مصداق، تناسب بهتری برقرار میشود.
۶- توقیف روزنامه کارگزاران با این دلیل و به بیان بهتر، مساوی دانستن حیثیت حکومت ایران با حیثیت گروه حماس، کار را برای خیلیها سخت میکند. اول برای کسانی که بخواهند فارغ از نگاه رسمی، تبلیغات صدا و سیما و دستگاههای حکومتی، از کشتار مردم فلسطین به دست اسراییل انتقاد کنند و دوم برای دستگاه سیاست خارجی ایران که بارها و بارها تأکید کرده که حمایتش از گروه حماس، تنها معنوی است و این گروه به حکومت ایران، وابستگی ندارد.
۷- دیروز به همراه دو دوست، به دیدن نمایش «اسبهای آسمان خاکستر میبارند» نوشتهی «نغمه ثمینی» به کارگردانی «بابک مُهری» رفتیم.
به عنوان یک آدم غرغروی همیشه ناراضی، باید اعتراف کنم که با وجود همه بدبینیام به تئاتر که با صحبتهای اولیه کارگردان و اصرارش بر مشارکت تماشاگر در نمایش، تشدید هم شده بود، در پایان راضی و خشنود بیرون آمدم و از تماشایش لذت بردم.
انگار اجرایشان تا هفتهی آینده هم ادامه دارد. تالار مولوی، ساعت پنج و نیم تا هفت؛ اگر توانستید، بروید و ببینید.
۸- آقایان داریوش مصطفوی و افشین پیروانی
اولاً درد دلهای یک هوادار واقعی پرسپولیس و فوتبال را بخوانید.
در ثانی، همین که تمام بازی، شیوه حمله و تاکتیک پرسپولیس این است که رحمان رضایی توپ را از نیمه زمین سانتر کند روی دروازه حریف، نشان میدهد که شما همان بهتر است که «حیا کنید و پرسپولیس را رها کنید.»
سه گزینه هم برای جانشینیتان دارم:
امیرحسن عابدینی و علی پروین که حداقل این طرز بازی، اصالتاً مال همین زوج است
محمدحسن انصاریفرد و مصطفی دنیزلی که اگرچه به لطف چوب لای چرخی به نام حمید استیلی، تیم را قهرمان نمیکنند، اما آن قدر زیبا بازی میکنند که حداقل از بازی تیمت لذت میبری
حبیب کاشانی و افشین قطبی که با وجود چوب لای چرخی به نام حمید استیلی، تیم را قهرمان میکنند.
لینک مطلب در بالاترین