یکشنبه ۴ اسفندماه ۱۳۸۷
روزنامهنگاری بیطرفانه و فعالیت سیاسی
شکی در این نیست که «بیطرفی» یکی از اصول اساسی کار روزنامهنگاری است. روزنامهنگار باید در مجادلههای جاری در حوزه مربوطهاش - خواه سیاست باشد، خواه اقتصاد و خواه ورزش - بیطرف باشد تا بتواند بدون پیشداوری و حب و بغض، اتفاقات را برای مردم گزارش کند. حتی تلاقی منافع هم میتواند ناخودآگاه موجب سمتگیری گزارش روزنامهنگار شود.
اما اگر به کشور خودمان نگاه کنیم، میبینیم که اکثر قریب به اتفاق رسانهها، از روزنامهها گرفته تا تلویزیون و سایتها، هر کدام طرفدار یک شخص، حزب یا جناح هستند. به همین ترتیب در میان روزنامهنگاران ایرانی هم (به ویژه در حوزه سیاست) به سختی میشود کسی را پیدا کرد که بیطرف باشد. اما سؤال اینجاست که چرا؟
واقعیت این است که در ایران امروز، شکافی بسیار عمیق بین احزاب و مردم وجود دارد. هیچ حزبی (به جز حزب پادگانی) را نمیتوانیم مثال بزنیم که شبکهای گسترده از دفاتر، اعضا و هواداران داشته باشد که از آن طریق بتواند با جامعه و مردم ارتباط برقرار کند.
در کنار این، به جز بسیج و مساجد (که قاعدتاً نباید سیاسی باشند) هیچ شبکهای را هم نمیشود پیدا کرد که در بین مردم همه جای کشور عضو داشته باشد که بشود پیامی را از بالا به پایین یا از پایین به بالا منتقل کرد.
چرایی این مسأله را هم در ضعف کلی ما ایرانیان در کار تشکیلاتی و نیز بدبینی حاکمیت نسبت به شبکههای مردمی و نهادهای مدنی جست و جو کرد که سبب جلوگیری از شکل گرفتن این شبکهها میشود.
در غیاب این شبکهها، به ناچار احزاب سیاسی برای ارتباط با جامعه دست به دامن رسانهها میشوند.
از سوی دیگر، این حقیقت را نمیشود کتمان کرد که در ایران امروز، راهاندازی و حفظ یک رسانه، بدون داشتن یک پشتوانه قوی و پرنفوذ سیاسی و مالی غیر ممکن است. (روزی نوشتم که به نظرم یکی از دلایل توقیف روزنامه شرق در تابستان سال ۸۵، راهاندازی نیازمندیهایش بود که به زودی میتوانست آن را از نظر مالی، مستقل کند.)
وقتی نمیشود یک روزنامه (یا حتی سایت) بدون پشتیبانی یک فرد یا جریان سیاسی پرنفوذ، راه انداخت؛ وقتی حاکمیت، رسانه را به عنوان یک سلاح میبیند و با استناد به قانون اقدامات تأمینی و تربیتی (که برای گرفتن چاقو از دست اراذل و اوباش نوشته شده) دست به توقیف آن میزند؛ وقتی به جز روزنامه همشهری، رسانهای که بتواند از نظر مالی خودکفا باشد، وجود ندارد؛ چگونه میتوان انتظار داشت که رسانه مستقل و بیطرفی وجود داشته باشد که روزنامهنگار بیطرف ایرانی برود و در آنجا فعالیت کند و کار بیطرفانه انجام دهد؟
خیلی خوب با زشتیهای پشت پرده کار برخی رسانهها و روزنامهنگاران ایرانی آشنا هستم.
هستند خبرنگارانی در حوزه اقتصاد که خبر و گزارش و تیتر و مصاحبه میفروشند و دستمزد، هدیه و پورسانت آگهی میگیرند.
ورزشینویسهایی داریم که در واقع دلال بازیکن و مربی هستند و با دریافت مبلغی، حتی بازیکن را به تیم ملی میفرستند.
در کنار اینها روزنامهنگارانی سیاسی هم داریم که دستمزدهایی میگیرند و تبلیغ میکنند.
اما این را هم نباید فراموش کرد که برای بسیاری از روزنامهنگاران، روزنامهنگاری تنها یک شغل نیست. خیلی از روزنامهنگاران ایرانی با انگیزه اصلاح اجتماع وارد این عرصه شدهاند و در آن باقی ماندهاند.
درست است؛ اگر یک روزنامهنگار به ستاد انتخاباتی یک کاندیدا ملحق شود، مرتکب جرم شده است. اما اولاً تقریباً همهی روزنامهنگاران ایرانی را یادداشتنویس، منتقد و تحلیلگر میتوان دانست (که به گفته خود نیکآهنگ «لزومی ندارد بیطرف باشند.»)
در ثانی، این جرم، یک جرم سیاسی و با انگیزه مصلحانه است که ریشهاش را باید در جایی دیگر (از جمله مواردی که در بالا برشمردم) جست و جو کرد.
نیکان گرامی
در مورد دلالان و مواجببگیران اختلافی نداریم. اما با استدلال طرف کسی را گرفتن، تملقگویی نیست. خیلی از آنهایی که تو «پارتیزان» و «خواهرزاده گوبلز» خطابشان کردهای، هدفی جز اصلاح جامعهشان ندارند و از سر ناچاری و در غیاب و بیکفایتی آنها که باید حرف بزنند، برای بهبود اوضاع تلاش میکنند.
تو به گونهای مینویسی که انگار روزنامهنگاران ایرانی به دلخواه خودشان فعال سیاسی شدهاند؛ اما واقعیت، جبر از بالا (مدیر مسئول سیاسی) و پایین (جامعه تودهای) است که روزنامهنگار را مجبور کرده خواه ناخواه وارد بازی شود.
نیکآهنگ عزیز
«انصاف» نیز همانند «بیطرفی» یکی از اصول اساسی کار رسانهای و روزنامهنگاری است. وقتی تبعیض در امکانات مادی و معنوی به این شدت بین بازیگران عرصه سیاست در کشور (نه فقط بین اصولگرایان و اصلاحطلبان، که بین اصلاحطلبان و اپوزیسیون قانونی) وجود دارد، نادیده گرفتنش منصفانه نیست.
همان گونه که طرفداری از یک نامزد لزوماً تملقگویی نیست، انتقاد به روش شلیک آتشبار را هم نمیشود انصاف دانست.
در همین باره:
● دغدغههایی که نیکآهنگ ندارد
● پاسخ نیکآهنگ به مطلب قبلی من
● ادامهی حياتِ چرخهی خشونت (داریوش محمدپور)
شنبه ۳ اسفندماه ۱۳۸۷
فراخوان: درباره انتخابات حرف بزنیم
با شفاف شدن و مشخصتر شدن نامزدها، سوت شروع انتخابات دهم نواخته شده است؛ انتخاباتی که مثل همیشه نقش تعیینکنندهای در سرنوشت جامعه ما خواهد داشت. نتیجه انتخابات ریاست جمهوری بر زندگی فردی و اجتماعی تکتک ما کم و بیش تأثیر دارد و نمیتوان منکر آن شد که زندگی در دوران زمامداری اکبر هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی و محمود احمدینژاد با هم تفاوتهایی بنیادین داشته است.
در کشوری که نهادهای واسط حاکمیت و مردم در آن بسیار ضعیف و کمرنگ حضور دارند، آمدن و نیامدن افراد و گروهها، مهمترین پارامتر تأثیرگذار در شرایط اجتماعی و سیاسی است. به همین دلیل، کافی است کمی دغدغه داشته باشی تا بخواهی از هر فضایی که به دست میآوری، برای نقد، پرسشگری و ارزیابی اتفاقات، اظهار نظرها و حتی برنامهها استفاده کنی و امروز محیط مجازی شرایطی را ایجاد کرده است که هیچ کس نمیتواند آن را نادیده بگیرد.
در همین فضای مجازی، کسانی هستند که روزانه و به طور مرتب دست به تولید محتوا میزنند؛ کسانی که به فراخور حساسیتهایی که دارند، مینویسند و خاطرات و خواستههایشان را ثبت میکنند. اینها وبلاگنویسانی هستند فارغ از موقعیت جغرافیایی، که چون ذراتی پراکنده در فضای سایبر، درباره اتفاقات و شرایط جامعهشان نظر میدهند.
این ماهیت وبلاگ در دنیای مدرن است که از این رسانههای فردی ذراتی پراکنده میسازد؛ اما اگر قرار باشد این مجموعه به شکل نهادی عمل کند که آگاهیبخش است، ایجاد ِ حداقلی از انسجام، در عین حفظ استقلال افراد، مفید خواهد بود.
اینکه هر کس در خانه مجازیاش بنویسد و تنها توسط عدهای خاص شنیده شود، یا اینکه نقدی و سؤالی باشد و آنان که باید نشنوند، باعث افت کارآیی این رسانه خواهد بود.
تجربه نیز نشان داده است که کمپینها و ستادهای تبلیغاتی نیز آن قدر به خودشان زحمت نمیدهند که این مطالب را جمعآوری و دستهبندی نمایند. در انتخابهای پیشین هم دیدیم که بسیار نوشتند و کم خوانده شد.
همین مسأله باعث شد که عدهای از وبلاگنویسان به شکل اولیه گرد هم آیند و تصمیم به گردآوری آنچه هست و تشویق به نوشتن آنچه نیست، گیرند.
چند نکته اساسی در این باره به قرار زیر است:
● ما و همه شمایی که تمایل دارید به این جمع بپیوندید، دغدغه تغییر داریم و منتقد وضعیت موجودیم. نه وامدار و نه مجیزگوی هیچ جریان خاصی نیستیم؛ اما دغدغه دموکراسی، توسعه، رشد و رفاه مردم و کشورمان را داریم. همین دغدغه، انتخاب یکی از میان دیگران را تنها راه پیش پای ما کرده است.
ولی قرار نیست که تنها به یک انتخاب بسنده کنیم. میخواهیم درباره انتخابمان، دلیل اینکه این انتخاب را کردیم، مشکلاتی که به انتخاب ما وارد است و حتی پیشنهادهایمان بنویسیم و از تمامی کسانی که قلم در دست دارند بخواهیم که آنها هم بنویسند تا در جریان یک بحث و گفتگوی وبلاگی، بتوانیم نکات ارزشمند و قابل استنادی را در همین فضا تولید کنیم.
امیدواریم تمامی کسانی که به این موضوع فکر می کنند، چه صاحب وبلاگ و چه وبلاگخوان، در این باره بنویسند؛ که بگویند چرا باید در انتخابات شرکت کرد یا نکرد؟ که چرا کاندیدای خاصی را بر می گزینند؟ که چه نقدهایی به او و گذشتهاش دارند؟ که سؤالهای احتمالی ایشان از کاندیدا و اطرافیانش چیست؟ که تأکید بر کدام مفاهیم را برای اصلاح جامعه میپسندند؟
● در واقع همه دعوتند به نوشتن و فراخوانی دیگران به نوشتن. برای اینکه بشود همه این مطالب را جمع کرد و دستهبندی نمود، اگر مطلبی نوشتید به یکی از وبلاگنویسانی که اسمشان در زیر میآید، اطلاع دهید. حتی اگر وبلاگی نداشتید و به هر دلیل نخواستید در وبلاگ خودتان در این باره چیزی بنویسید، نوشتههای خود را به یکی از این وبلاگنویسان ایمیل کنید. در ضمن صفحه اینترنتی خاتمینامه نیز بخشی از نوشتهها در این زمینه را که با مرامنامهاش منطبق است بازنشر میدهد. لینکهای روزانهی وبلاگهای زیر و نیز همه کسانی که به این جمع میپیوندند، قرار است فضایی ایجاد کند که تمامی صداها و حرفهایی که در این زمینه زده شده، شنیده شود و حداقل جمعآوری و دستهبندی گردد.
● این جمع نه ستاد تبلیغاتی دارد و نه تبلیغات کسی را میکند. هر چند که گرایش خاصی به اندیشههای ترقی و دموکراسی و تغییر دارد. حتی اگر قرارمان به انتخاب باشد، حرفهایی برای زدن و شنیده شدن دارد که میخواهیم کاندیداها بشنوند و دربارهشان پاسخ گویند.
● معتقدیم یک دست صدا ندارد. هر چه دوستان بیشتری به این جمع بپیوندند و هر چه بیشتر در این مسیر یاری رسانند، میشود به مباحث بهتری وارد شد؛ وجوه بیشتری را دید و صداها را به گوش شمار افزونتری رساند. اگر نکتهای یا پیشنهادی هم دارید، پذیرای آن خواهیم بود.
● بعد از نوشتن مطالب دوستان شما آنها را جمعآوری و دسته بندی میکنند. خلاصه و فشردهای از آنها را بازنشر می کنند تا باز هم نظرات شما را راجع به نوشته دیگران بدانند. در واقع قرار است اینگونه یک بحث خوب و ماندگار در فضای مجازی داشته باشیم و بتوانیم نتایج ان را منتشر کنیم. امیدواریم که حاصل این تلاش به کار سیاسیون و فعالین انتخاباتی آید و نامزدها زحمت پاسخگویی و عکسالعمل درباره آن را متقبل شوند.
دوستانی که تا به اینجا در این حرکت یاریرسان بودهاند، عبارتند از:
آق بهمن
بر ساحل سلامت \ سمیه توحیدلو
بلاگنوشت \ صادق جم
جمهور \ مهدی محسنی
دیدهبان \ بهرنگ تاجدین
زیتون
سوشیانت \ امیرعباس ریاضی
کافه ناصری \ معصومه ناصری
کمانگیر \ آرش آبادپور
ملکوت \ داریوش محمدپور
وحید آنلاین
Sad Eye Never Lie \ سیّده حدیثه حسینیپور
پینوشت: اگر دوستانی علاقهمندند به این جمع در جمعبندی و دستهبندی مطالب کمک کنند، لطفاً ایمیل بزنند یا کامنت بگذارند.
جمعه ۲ اسفندماه ۱۳۸۷
دغدغههایی که نیکآهنگ ندارد
این روزها نیکآهنگ کوثر به نماد و شاید سخنگوی طرفداران تحریم انتخابات (یا حداقل بخشی از آنها) در وبلاگستان فارسی تبدیل شده است.
آن طور هم که خودش نوشته، انگار «بعضی از دوستان هی زحمت میکشند و ایمیل میزنند و پیغام که حالا که رأی نمیدهی، بیخیال شو» و «بچههای "پویش" و "باران" هی میخواهند مرا به راه راست هدایت کنند و من ظاهراً هدایت نمیشوم.»
نیکان جان!
از طرف من به این دوستان پیغام بده که اتاوا دور است و محدوده تأثیرگذاری کل وبلاگستان فارسی به نیم میلیون نفر هم نمیرسد. بهتر است وقتشان را صرف چهل و چند میلیون نفر صاحب حق رأی دیگر کنند.
توقع حمایت نیکآهنگِ روزنامهنگار (نه نیکآهنگِ شهروند) از یک نامزد هم کاملاً نادرست و خلاف معیارهای روزنامهنگاری حرفهای است. روزنامهنگار باید بیطرف باشد؛ سؤال بپرسد و نقد کند.
نیکآهنگ دارد موضوعاتی را باز میکند که به نظرم مطرح کردن این سؤالات و مخصوصاً به چالش کشیدن کسانی که پشت سر خاتمی یا دیگر نامزدها پنهان شدهاند و به بهانه حمایت از او، جلوی نقد عملکرد خودشان را میخواهند بگیرند، امری لازم و مبارک است. کاش میشد بعضی از این دور و بریها را کنار گذاشت.
نیکآهنگ و خیلیهای دیگر، مسائلی را مطرح میکنند که به نظر من هم خیلی خوب و مهم است. برای من، پاسخگو کردن بخشهای غیر انتخابی حاکمیت، آرمانی است؛ اصلاح ساختار مهم است؛ لغو بسیاری محدودیتهای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کاملاً پسندیده و دلخواه من است.
اما به نظر دوستان تحریمی، اگر امکان انجام این کارها نبود و مثلاً هیچ نامزدی نمیتوانست (یا نمیخواست) راه حلی برای مسأله نظارت استصوابی شورای نگهبان ارائه بدهد، باید از شرکت در انتخابات خودداری کرد.
بگذارید از زندگی خودم بگویم:
من سال ۱۳۶۳ به دنیا آمدم. هفت سال اول زندگیام، در مهرشهر کرج زندگی میکردیم و اجارهنشین هشت خانه مختلف با صاحبخانههای متفاوت بودیم. به اقتضای زندگی کارمندی، صبح به صبح مادرم مرا با خودش به تهران میآورد و مهد کودک (و یک سال دبستان) میگذاشت و عصرها هم برمیگشتیم. پنج و نیم صبح راه میافتادیم و هفت شب برمیگشتیم.
سال ۱۳۷۰ آن قدر پولدار! شدیم که توانستیم به تهران بیاییم و هفت هشت سال هم در تهران اجارهنشین باشیم. همین سالها بود که توانستیم با هزار زحمت و وام، آپارتمان\زیرزمینی را در کرج بخریم. برای فهمیدن «زحمت» همین بس که قسط وام، ماهی ۲۷ هزار تومان بود و حقوق مادرم ۳۳ هزار تومان.
سال ۷۸ دیگر فشار آن قدر زیاد شد که نمیتوانستیم در تهران بمانیم و مجبور شدیم که با همه سختیهای زندگی در کرج، به خانه خودمان در کرج برویم و سالهای دوم و سوم دبیرستان، دوباره هر روز صبح از کرج به تهران میآمدم و عصر برمیگشتم.
آپارتمان اولی که در تهران داشتیم، یک سهخوابه ۱۵۰ متری بود و قبل از اینکه به کرج اسبابکشی کنیم، در یک دوخوابه ۶۰ متری زندگی میکردیم.
یک سال و اندی بعد، دوباره توانستیم به تهران برگردیم؛ البته باز هم برای اجارهنشینی.
در این هشت سالی که تهران هستیم، مانند همه سالهای قبل، هنوز یک آرزو داریم و آن هم این است که بتوانیم با فروش خانه کرج و پول پیش صاحبخانه و پساندازها، یک آپارتمان دوخوابه در یک جای معقول شهر تهران بخریم و این سریال بیپایان «روزهای خانه به دوشی خانواده شمعدانی» به پایان برسد.
اما راستش را بخواهید، اوضاع اقتصادی دارد به گونهای پیش میرود که اگر تابستان امسال مجبور نشویم به کرج برگردیم، سال بعدش باید این کار را بکنیم؛ چون راست و پوستکنده: دیگر وسعمان به اجارهنشینی در تهران نمیرسد.
این یک مثال شخصی از زندگی من است. حقوق کارکنان دولت، اوضاع اقتصادی، بازار کار، تورم و در یک کلام چرخیدن چرخ زندگی، دغدغههای من هستند؛ اما بعید میدانم به این صراحت و قدرت، دغدغه نیکآهنگ و خیلیهای دیگر باشند. به همین دلیل است که این عوامل، در نتیجهای که از بحثهایشان میگیرند، جایی ندارد.
من اعتقادی به دموکراسی وارداتی و انقلاب ندارم و روی آینده دور و مبهمی که «تحریم» قرار است بسازد، حاضر نیستم حساب باز کنم.
در نتیجه امید به بهبود اوضاع اقتصادی (یا دست کم بدتر نشدن آن) برای من کافی است تا در انتخابات شرکت کنم و بین گزینههای موجود، کسی را انتخاب کنم که برایم بهتر است. به اذن، انذار، تشویق و ملامت هیچ شخص و گروهی هم کاری ندارم. چون دو روز بعد که این سقف بالای سر خودم و خانوادهام نباشد، نمیتوانم بروم یقه کس دیگری را بگیرم که «چرا!؟»
پینوشت: بحث خیلی طولانیتر و دلایل بیشتر است. سه چهار ماهی وقت داریم در موردشان فکر کنیم و حرف بزنیم. مطالب و مباحث خوبی دارند در خاتمینامه گردآوری میشوند که پیگیریشان را توصیه میکنم.
سه شنبه ۲۹ بهمنماه ۱۳۸۷
خطاهایی که حامیان خاتمی نباید مرتکب شوند
در ماهها و مخصوصاً روزهای اخیر، عدهای از طرفداران خاتمی با قاطعیت از پیروزی حتمی وی در انتخابات پیش رو سخن میگویند و حتی بعید نیست که برخی از الان مشغول چیدن تیم (بخوانید تقسیم غنایم) هم باشند.
این گفتهها و خود را از پیش برنده دانستن، اگر به منظور روحیه دادن به هواداران و برای جلوگیری از غلبه یأس و ناامیدی باشد، هیچ اشکالی ندارد. اما اگر دستاندرکاران، حامیان عالیرتبه و سازماندهندگان ستاد خاتمی هم بخواهند با این طرز تلقی پیش بروند و برای چهار ماه باقیمانده تا انتخابات برنامهریزی کنند، مرتکب اشتباه جبرانناپذیری شدهاند که نتیجهاش به انتخابات شوراهای سوم و مجلس هشتم شبیه خواهد بود.
خطای محاسباتی دیگر، این تصور است که آرای احمدینژاد در انتخابات قبلی، واقعی نبوده است و با تقلب این رأی را «برایش ساختهاند.» کاری به مرحله اول ندارم؛ اما در مرحله دوم، قطع و یقین بدانید که آرای او بسیار بیشتر از هاشمی بود و دلیلش هم ایجاد این تصور در بین مردم بود که محمود احمدینژاد از «آنهایی که خوردهاند» نیست و «غیر خودی» محسوب میشود.
واقعیت این است که پایگاه اصلی رأی احمدینژاد، مردم کمتر بهرهمند (علاقهای به واژگان «فقرا» یا «طبفات محروم» ندارم) و نیز اهالی روستاها و شهرهای کوچک بوده و هست. تا وقتی که حامیان خاتمی (و دیگر نامزدهای احتمالی انتخابات آینده) این پایگاه را نشناسند و دلایل رأی آنان را متوجه نشوند و بخواهند بر اساس تحلیلهایی نادرست پیش بروند، شکستشان حتمی است.
من با توجه به طیف اصلی رأیدهندگان به احمدینژاد (و کروبی) به اخبار غیر رسمی از نظرسنجیها، چندان اعتمادی ندارم؛ چرا که اینان، مردمی هستند که کمتر در نظرسنجیها دیده میشوند. متأسفانه سیاستمداران اصلاحطلب نیز در بین طبقه متوسط تحصیلکرده گیر کردهاند و از میدان انقلاب پایینتر نمیروند. از همین رو، فکر و ذکر حامیان دکتر معین در انتخابات پیشین، جلب آرای تحریمیها بود.
به نظرم، فعالیت با این استراتژی در انتخابات آینده و تمرکز بر روی تحریمیها، بینتیجه است و شلاق بر اسب مرده.
مخلص کلام اینکه اولاً حامیان خاتمی بایستی مانند انتخابات ۷۶ خود را بازنده بدانند و برای پیروزی تلاش کنند. در ثانی باید پایگاه اجتماعی احمدینژاد را بشناسند و بر روی آن (به جای تحریمیها) تمرکز کنند.
هر چند که این دو شرط لازم هستند؛ اما کافی نیستند.
در همین باره:
داریوش محمدپور، دفتری در حلقه ملکوتیاش با نام «خاتمینامه» راه انداخته که به جمعآوری مطالب خواندنی در حمایت و نیز نقد محمد خاتمی میپردازد.
آقای خاتمی ناامیدمان نکنید! (حامد قدوسی)
کروبی آس برنده خاتمی در مقابله با احمدینژاد (محمد آقازاده)
«احمدینژاد کشون» را تمام کنید (مسیح علینژاد)
آیا اساساً کروبی اصلاحطلب است؟ جواب من: نه (بهمن دارالشفایی)
به خاتمی امیدوار نیستم اما به او رأی میدهم (آرش کمانگیر)
خاتمینامه - ۲: عبور از خاتمی! (داریوش محمدپور)
غضنفرهای اصلاحطلب فعلاً رقیبشان را اشتباه گرفتهاند (سمیه توحیدلو)
اغراق نكنيم (نیما نامداری)
انتخابات، نسل من و خاتمی
خاتمی آمد! (محمدصادق الحسینی)
یکشنبه ۲۷ بهمنماه ۱۳۸۷
چوبی که دولت نهم نخورد
مقدمه:
میگویند دولتمردان را چوب بودجه ادب میکند؛ از مدیر یک مدرسه گرفته تا عالیترین مقام اجرایی کشور.
واقعیت این است که در سه سال و نیم سپریشده از زمامداری محمود احمدینژاد، او و دولتش به هیچ وجه درد خوردن این چوب را نچشیدهاند. چرا که کشور را وقتی تحویل گرفتند که قیمت نفت بسیار بالا بود؛ تورم پایین آمده بود و دولت قبلی، حساب ذخیره ارزی پر و پیمانی هم برایشان به جا گذاشته بود.
این موارد در کنار صعود باورنکردنی قیمت نفت در سه سال نخست کار دولت نهم، موجب شد که این دولت، دست به هر دست و دلبازی و ولخرجی که دلش خواست، بزند و هیچ وقت غم و غصه بیپولی نخورد. پول نفت بسیار بود و صفرهای «حساب ذخیره نذری» هم پرشمار.
اما سقوط قیمت نفت و کاهش درآمدهای ارزی دولت از یک سو و رشد وحشتناک نرخ تورم داخلی (و دنبال آن افزایش هزینههای دولت) از سوی دیگر موجب شده است که دولت برای بودجه سال آینده با مشکلات بسیاری مواجه باشد. به بیان بهتر «ماه عسل نفتی دولت» دارد به پایان میرسد.
همین الان با فرض قیمت ۳۷.۵ دلاری هر بشکه نفت، بودجه سال آینده کشور چیزی حدود ۴۴ هزار میلیارد تومان (۴۶ میلیارد دلار) کسری دارد. یعنی برای بیش از ۴۰ درصد مخارج سال آینده کشور، درآمدی در کار نیست و راهی جز تأمین این مبلغ به روش استقراض از بانک مرکزی (بخوانید چاپ پول) وجود ندارد.
در کنار این مشکل، قرار است در قالب طرح تحول اقتصادی، از سال آینده اولاً یارانه آب، برق و سوخت (تا حدی) حذف شود و ثانیاً افزایش سنواتی حقوق کارکنان دولت متناسب با نرخ تورم متوقف شود.
به عبارت دیگر، از یک سو برای نمونه قیمت هر لیتر گازوییل از ۱۶ تومان (خندهدار) فعلی به چیزی بین ۵۰ تا ۲۷۰ تومان افزایش خواهد یافت (میزان افزایش هزینههای حمل و نقل را میتوانید حدس بزنید؟) و از سوی دیگر با لحاظ کردن تورم فعلی، قدرت خرید کارکنان دولت حدود ۳۰ درصد از امسال هم کمتر شود.
با این اوصاف، دولت دهم شرایط بسیار سختی را تجربه خواهد کرد؛ چرا که هم دستش برای خرج کردن بسیار تنگ است و هم با تورم شدید ناشی از حذف یارانه حاملهای انرژی -که پیشبینی میشود به بیش از ۵۰ درصد برسد- نارضایتی مردم از اوضاع اقتصادی را روبهروی خود میبیند.
تز:
این درست نیست که احمدینژاد و اطرافیانش، چهار سال هر گونه که دلشان بخواهد، خرج کنند؛ حساب ذخیره ارزی را هم در سالهای اوج قیمت نفت به پایان برسانند و همه جور تصمیمات غلط اقتصادی بگیرند و در نهایت شخص و گروهی دیگر بیاید و عواقبش را تحمل کند.
به دیگر سخن، اگر احمدینژاد در انتخابات بعدی پیروز نشود، همفکران و حامیان او تا سالها و شاید دههها از این دوران به عنوان یک دوران طلایی برای کشور نام میبرند و مردم کشور هم (متأسفانه) نشان دادهاند که در فراموشکاری، تبحر خاصی دارند.
احمدینژاد باید بماند تا این فاجعه را به چشم ببیند و چوب بودجه، چوب تعطیلی برنامهریزی و چوب ولخرجیهایش را بخورد. او باید در تأمین منبع برای پرداخت حقوقها و واردات گندم به مشکل بر بخورد تا بفهمد اداره کشور با اداره هیأت تومنی صنار فرق دارد.
آنتیتز:
چیزی که بلند است، دیوار حاشاست. از طرف دیگر، زمان برای آزمون و خطا گذشته و نمیشود کشور را چهار سال به گروهی سپرد تا ناکارآمدی شیوه کار و طرز تفکرشان به خودشان و مردم ثابت شود.
اگر در چهار سال پردرآمد، این بر سر کشور آمده، در سالهای خشکسالی و سختی، باید گروهی کارآمد، منضبط و اهل حساب و کتاب، اداره امور را به دست بگیرند و تا دیر نشده، جلوی غرق شدن اقتصاد و ورشکستگی کشور را بگیرند. حال هر چه احمدینژادیون میخواهند بگویند، بگویند.
چهارشنبه ۱۶ بهمنماه ۱۳۸۷
شکست بالاترین، شکست همه ماست
از عصر دیروز، حمله به سرور «بالاترین» شروع شده و به گفته مدیران بالاترین، کسانی قصد هک کردن سرور، DNS و اکانت پیپال بالاترین را دارند. تا این لحظه هم این سایت از دسترس خارج است.
همان اوایل که بالاترین راه افتاده بود، نوشتم که به گمان من، بالاترین فقط یک سایت وب ۲.۰ فارسی نیست؛ که نماد دموکراسی ایرانی است. بالاترین معیاری برای سنجش ظرفیت ما ایرانیان برای دموکراسی است. ما در بالاترین میتوانیم ببینیم که آیا توانایی تحمل نظرات مخالف را داریم یا نه. آیا میتوانیم بدون توهین، تمسخر، فحاشی و تخریب، با کسانی که عقاید و سلایقی متفاوت از ما دارند، زیر یک سقف زندگی کنیم یا که تلاش میکنیم به هر صورت ممکن، آنها را از صفحه روزگار محو کنیم.
چند وقتی است که احساس میکنم بالاترین به صحنه جنگهای چریکی دو (یا چند) گروه تبدیل شده است؛ دو گروهی که قواعد بازی را آشکارا زیر پا میگذارند و رأیگیری برای مشخص کردن بهترین لینکها را با نبرد برای اثبات درستی یک طرز فکر اشتباه گرفتهاند. اما ...
امای کار اینجاست که اگر لینکهای بالاترین، بهترین لینکهای روز نیستند، تقصیر ماست. اگر جو بالاترین خراب شده، توهین و فحاشی در آن عادی شده و لینکهای وقتتلفکن، تکراری، توهینآمیز یا ناقض کپیرایت به جای حذف شدن، داغ میشوند، ناشی از کوتاهی ماست.
ما، ما کاربران اینترنت، مایی که مجله تایم به عنوان شخصیت برتر سال ۲۰۰۶ معرفیمان کرد، این ما بودیم که بالاترین (و دیگر سایتهای کاربر-محور) را شکل دادیم و این ما بودیم که میتوانستیم از همان ابتدا جلوی توهین و فحاشی را بگیریم و اجازه ندهیم که سرنوشت بالاترین به دست عدهای معدود بیفتد و از کیفیتش کاسته شود.
بعید نیست که این حملات ربطی به دار و دستههای متخاصم نداشته باشد؛ اما دست کم وقت خوبی است که همه با هم تصمیم بگیریم که «بالایار» شویم و (فارغ از آنچه در دنیای حقیقی جریان دارد) در دنیای مجازی به قواعد دموکراسی پایبند باشیم و نشان بدهیم که ما ایرانیان میتوانیم به عقاید همدیگر احترام بگذاریم و بدون فحاشی، با هم گفت و گو کنیم.
شکست بالاترین، شکست همه ماست و پیروزی آن، پیروزی همه ما
پ.ن: از قرار معلوم، دامنه (Domain) بالاترین را دزدیدهاند. مثل همان داستانی که برای دامنههای وبنوشت، پرشینبلاگ و بلاگفا پیش آمد و دست آخر هم پرشینبلاگ و محمدعلی ابطحی مجبور به تغییر دامنهشان شدند. ولی امیدوارم که بتوانند دامنهها را پس بگیرند. به این خبر بیشرمانه هم نگاهی بیندازید.
در همین باره:
● تازهترین اخبار در صفحه فرندفید عزیز آشفته (از مدیران بالاترین)
● بالاترین را فراموش نکنید (یک پزشک)
● به امید بازگشت بالاترین (آپدیت بلاگ)
● برای بالاترین هکشده چه میتوانیم بکنیم؟ (نیما اکبرپور)
● دوستان بالاترین (ابراهیم نبوی)
● نگذاریم بالاترین رسانهمان را پایین بکشند (روی خط وحید)