دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
جمعه ۲ اسفند‌ماه ۱۳۸۷

دغدغه‌هایی که نیک‌آهنگ ندارد

این روزها نیک‌آهنگ کوثر به نماد و شاید سخنگوی طرفداران تحریم انتخابات (یا حداقل بخشی از آن‌ها) در وبلاگستان فارسی تبدیل شده است.
آن طور هم که خودش نوشته، انگار «بعضی از دوستان هی زحمت می‌کشند و ایمیل می‌زنند و پیغام که حالا که رأی نمی‌دهی، بی‌خیال شو» و «بچه‌های "پویش" و "باران" هی می‌خواهند مرا به راه راست هدایت کنند و من ظاهراً هدایت نمی‌شوم
نیکان جان!
از طرف من به این دوستان پیغام بده که اتاوا دور است و محدوده تأثیرگذاری کل وبلاگستان فارسی به نیم میلیون نفر هم نمی‌رسد. بهتر است وقتشان را صرف چهل و چند میلیون نفر صاحب حق رأی دیگر کنند.

توقع حمایت نیک‌آهنگِ روزنامه‌نگار (نه نیک‌آهنگِ شهروند) از یک نامزد هم کاملاً نادرست و خلاف معیارهای روزنامه‌نگاری حرفه‌ای است. روزنامه‌نگار باید بی‌طرف باشد؛ سؤال بپرسد و نقد کند.
نیک‌آهنگ دارد موضوعاتی را باز می‌کند که به نظرم مطرح کردن این سؤالات و مخصوصاً به چالش کشیدن کسانی که پشت سر خاتمی یا دیگر نامزدها پنهان شده‌اند و به بهانه حمایت از او، جلوی نقد عملکرد خودشان را می‌خواهند بگیرند، امری لازم و مبارک است. کاش می‌شد بعضی از این دور و بری‌ها را کنار گذاشت.

نیک‌آهنگ و خیلی‌های دیگر، مسائلی را مطرح می‌کنند که به نظر من هم خیلی خوب و مهم است. برای من، پاسخگو کردن بخش‌های غیر انتخابی حاکمیت، آرمانی است؛ اصلاح ساختار مهم است؛ لغو بسیاری محدودیت‌های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی کاملاً پسندیده و دلخواه من است.
اما به نظر دوستان تحریمی، اگر امکان انجام این کارها نبود و مثلاً هیچ نامزدی نمی‌توانست (یا نمی‌خواست) راه حلی برای مسأله نظارت استصوابی شورای نگهبان ارائه بدهد، باید از شرکت در انتخابات خودداری کرد.

بگذارید از زندگی خودم بگویم:
من سال ۱۳۶۳ به دنیا آمدم. هفت سال اول زندگی‌ام، در مهرشهر کرج زندگی می‌کردیم و اجاره‌نشین هشت خانه مختلف با صاحب‌خانه‌های متفاوت بودیم. به اقتضای زندگی کارمندی، صبح به صبح مادرم مرا با خودش به تهران می‌آورد و مهد کودک (و یک سال دبستان) می‌گذاشت و عصرها هم برمی‌گشتیم. پنج و نیم صبح راه می‌افتادیم و هفت شب برمی‌گشتیم.

سال ۱۳۷۰ آن قدر پول‌دار! شدیم که توانستیم به تهران بیاییم و هفت هشت سال هم در تهران اجاره‌نشین باشیم. همین سال‌ها بود که توانستیم با هزار زحمت و وام، آپارتمان\زیرزمینی را در کرج بخریم. برای فهمیدن «زحمت» همین بس که قسط وام، ماهی ۲۷ هزار تومان بود و حقوق مادرم ۳۳ هزار تومان.

سال ۷۸ دیگر فشار آن قدر زیاد شد که نمی‌توانستیم در تهران بمانیم و مجبور شدیم که با همه سختی‌های زندگی در کرج، به خانه خودمان در کرج برویم و سال‌های دوم و سوم دبیرستان، دوباره هر روز صبح از کرج به تهران می‌آمدم و عصر برمی‌گشتم.
آپارتمان اولی که در تهران داشتیم، یک سه‌خوابه ۱۵۰ متری بود و قبل از این‌که به کرج اسباب‌کشی کنیم، در یک دوخوابه ۶۰ متری زندگی می‌کردیم.
یک سال و اندی بعد، دوباره توانستیم به تهران برگردیم؛ البته باز هم برای اجاره‌نشینی.

در این هشت سالی که تهران هستیم، مانند همه سال‌های قبل، هنوز یک آرزو داریم و آن هم این است که بتوانیم با فروش خانه کرج و پول پیش صاحب‌خانه و پس‌اندازها، یک آپارتمان دوخوابه در یک جای معقول شهر تهران بخریم و این سریال بی‌پایان «روزهای خانه به دوشی خانواده شمعدانی» به پایان برسد.

اما راستش را بخواهید، اوضاع اقتصادی دارد به گونه‌ای پیش می‌رود که اگر تابستان امسال مجبور نشویم به کرج برگردیم، سال بعدش باید این کار را بکنیم؛ چون راست و پوست‌کنده: دیگر وسعمان به اجاره‌نشینی در تهران نمی‌رسد.

این یک مثال شخصی از زندگی من است. حقوق کارکنان دولت، اوضاع اقتصادی، بازار کار، تورم و در یک کلام چرخیدن چرخ زندگی، دغدغه‌های من هستند؛ اما بعید می‌دانم به این صراحت و قدرت، دغدغه نیک‌آهنگ و خیلی‌های دیگر باشند. به همین دلیل است که این عوامل، در نتیجه‌ای که از بحث‌هایشان می‌گیرند، جایی ندارد.

من اعتقادی به دموکراسی وارداتی و انقلاب ندارم و روی آینده دور و مبهمی که «تحریم» قرار است بسازد، حاضر نیستم حساب باز کنم.
در نتیجه امید به بهبود اوضاع اقتصادی (یا دست کم بدتر نشدن آن) برای من کافی است تا در انتخابات شرکت کنم و بین گزینه‌های موجود، کسی را انتخاب کنم که برایم بهتر است. به اذن، انذار، تشویق و ملامت هیچ شخص و گروهی هم کاری ندارم. چون دو روز بعد که این سقف بالای سر خودم و خانواده‌ام نباشد، نمی‌توانم بروم یقه کس دیگری را بگیرم که «چرا!؟»

پی‌نوشت: بحث خیلی طولانی‌تر و دلایل بیشتر است. سه چهار ماهی وقت داریم در موردشان فکر کنیم و حرف بزنیم. مطالب و مباحث خوبی دارند در خاتمی‌نامه گردآوری می‌شوند که پیگیری‌شان را توصیه می‌کنم.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

جمهوری اسلام آخرش مملکت را به ... خواهد داد و نوابغی که منتظر هستند دموکراسی را "دوباره" اختراع کنند تا بومی! و داخلی باشد، به مدال تمشک طلایی دست می یابند. روزی که شاملو گفت "ملتی که سال 57 به خیابان ریخت تا یک دیکتاتور را بیرون براند و یک سال بعد در خیابان تظاهرات خاموش کرد تا او را برگرداند، حافظه تاریخی ندارد." فکر نوابغی مثل شما بود. جمهوری اسلام خوب فهمیده که چگونه می توان ملت را در فقر نگه داشت و سپس ملت محتاج و گرسنه را از روی استیصال به هر جا که می خواهد بکشاند. برو خوش باش با ممد جونت و منتظر باش تا یک سال دیگه که جنگ بزرگ در گرفت به نبوغ بیشتر خودتان پی ببرید.

[ محسن پریم ] | [یکشنبه، ۴ اسفند‌ماه ۱۳۸۷، ۴:۱۸ بعدازظهر ]