دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
پنجشنبه ۱۰ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۸

اعتمادسازی با حاکمیت، لازمه پیش‌برد اصلاحات

پس از انتخاب محمد خاتمی به مقام ریاست جمهوری در سال ۷۶، در فاصله زمانی اندکی یک دوقطبی در کشور شکل گرفت. همه فعالان و بازیگران عرصه سیاست، یا باید «پیام دوم خرداد» را درک کرده بودند و دوم خردادی می‌شدند، یا به صف مخالفان اصلاحات می‌پیوستند.

این دوگانه‌سازی و نگاه سیاه و سفید را اصلاح‌طلبان آغاز کردند و فعالان و رسانه‌های محافظه‌کاران به آن دامن زدند. در نتیجه، اولاً اصلاح‌طلبان سعی کردند که با کنار گذاشتن محافظه‌کاران، اداره امور را به تنهایی به دست بگیرند و در ثانی، همه محافظه‌کاران وظیفه خود دانستند که جلوی اصلاحات بایستند.

این فرآیند منجر به آن شد که بعد از مدت کوتاهی، اکثر قریب به اتفاق بخش‌های انتصابی حاکمیت که در دست محافظه‌کاران قرار داشتند، به صف مخالفان اصلاحات بپیوندند؛ و فرآیند اصلاحات نه فقط کند و سپس متوقف شد، که به تدریج به عقب بازگشت.

این واقعیت را نمی‌توان کتمان کرد که بخش انتخابی حاکمیت در جمهوری اسلامی (مشخصاً دولت، مجلس و شوراها) سهم اندکی از قدرت را در دست دارند.

داشتن سهم کمتر در قدرت نسبت به نهادهای انتصابی، مانع از آن می‌شود که بخش انتخابی حاکمیت بتواند به تنهایی، منویات خود را اعمال کند؛ چنان‌که دیدیم در دوران هشت‌ساله ریاست جمهوری محمد خاتمی، فرآیند اصلاحات با مقاومت بخش‌های انتصابی مواجه شد و نتوانست حرکتی پیوسته داشته باشد.

اما همین قدرت به ظاهر ناکافی نهادهای انتخابی، اگر با همراهی بخش‌های انتصابی همراه شود و بتواند سهم خود را در قدرت به بیش از ۵۰ درصد برساند، می‌تواند تأثیرات شگرفی (مثبت یا منفی) بر کشور بگذارد؛ چنان‌که می‌بینیم در چهار سال زمام‌داری دولت نهم، چه بر کشور گذشته است.

اگر خاتمی از صحنه دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری کناره‌گیری نمی‌کرد، دگرباره شاهد شکل‌گیری یک دوقطبی کامل بودیم و این سناریوی دلخواه برخی از گروه‌های سیاسی در هر دو جناح بود که اعتقاد داشتند با شکل‌گیری این دوگانه، همه محافظه‌کاران به حمایت از احمدی‌نژاد برمی‌خیزند و همه اصلاح‌طلبان پشت سر خاتمی جمع خواهند شد.

حتی اگر خاتمی می‌ماند و در انتخابات پیروز هم می‌شد، از همان اولین روز باید با این مشکل دست و پنجه نرم می‌کرد که همه بخش‌های انتصابی حاکمیت (به علاوه مجلس هشتم) در جبهه مخالفان او قرار دارند و از هیچ تلاشی برای جلوگیری از اجرای برنامه‌های او فروگذار نخواهند کرد. این مشکلی بود که انگار کسی راه حلی برایش نداشت.

به نظر می‌رسد حمایت افراد و بخش‌هایی از جریان محافظه‌کار (اصول‌گرا) از میرحسین موسوی را باید به فال نیک گرفت؛ نه به این دلیل که می‌توانند آرای بیشتری را به حساب موسوی واریز کنند، بلکه به این خاطر که در صورت انتخاب شدن موسوی، چسباندن اتهاماتی نظیر ساختارشکن و برانداز به او را سخت می‌کند. به بیان دیگر، با حمایت «جمهوری اسلامی» از موسوی، «کیهان» دیگر نمی‌تواند به سادگی همه بخش‌های حاکمیت را علیه او متحد کند.

واقعیت این است که دولت خاتمی، اگرچه در سیاست خارجی به دنبال تنش‌زدایی و اعتمادسازی با غرب بود، اما در داخل کشور نخواست یا نتوانست که اعتماد محافظه‌کاران را به خود جلب کند. اما به نظر می‌رسد که میرحسین موسوی این پتانسیل را دارد که بتواند حمایت بخش‌هایی از محافظه‌کاران مستقر در نهادهای انتصابی حاکمیت (حتی سپاه پاسداران) را جلب کند و به این ترتیب بتواند روند اصلاحات را اگرچه کندتر، اما آسان‌تر، پایدارتر و مطمئن‌تر به پیش ببرد.

در این‌که میرحسین موسوی نسبت به محمد خاتمی محافظه‌کارتر است، شکی نیست. حداکثر سرعت تغییرات در دولتی که موسوی تشکیل بدهد، قطعاً کندتر از سرعت اصلاحات دو سال اول ریاست جمهوری خاتمی است. اما نکته این‌جاست که شاید در طولانی‌مدت، او بتواند راه بیشتری را بپیماید و به مشکل توقف روند یا بازگشت آن دچار نشود.

گاهی وقت‌ها فراموش می‌کنیم که اصلاحات، فرآیندی سخت، پیچیده و زمان‌بر است. اصلاحات یک‌شبه اتفاق نمی‌افتد و به سرانجام نمی‌رسد. نمی‌شود روزها شعار اصلاحات داد و شب‌ها با این رؤیا به خواب رفت که صبح فردا همه مخالفان آزادی، دموکراسی و حقوق بشر کنار رفته‌اند و گل و بلبل است که از در و دیوار مملکت می‌بارد.

اگر معتقدیم که ما ایرانی‌ها می‌توانیم خودمان مشکلاتمان را حل کنیم و به دخالت خارجی و دموکراسی حاصل گلوله نیازی نداریم؛ اگر که انقلاب و تغییر یک‌شبه را راه حل نمی‌دانیم، باید بپذیریم که اصلاحات و تغییرات آرام، تنها راه است.

اگر مخالفان، اصلاحات را از در بیرون کردند، باید از پنجره بیاید. اگر با تقابل کار پیش نرفت، باید تعامل را هم امتحان کرد. اعلامیه جهانی حقوق بشر را قبول نداشتند، باید منابع فقهی را به کار گرفت. استدلال مستقیم بی‌فایده ماند، باید احتجاج را امتحان کرد. جلوی خرگوش را گرفتند، لاک‌پشت را باید جلو فرستاد. سواره نشد، پیاده باید رفت. این یکی نشد، یک نفر دیگر. این دوره به جایی نرسید، دوره بعد هم هست. با انتخابات نشد، چاره دیگری باید اندیشید.

توضیح ضروری: این نوشته، بیشتر طرح یک تز است و نافی انتقادات من به میرحسین موسوی، بویژه در حوزه اقتصاد و سیاست خارجی نیست. فکر می‌کنم باید بیشتر درباره این رویکرد و طرز نگاه به مسأله، اندیشید و بحث کرد. بعید نیست که اشکالاتی هم داشته باشد. شاید «اعتمادسازی با حاکمیت» و «اصلاحات با مشارکت برخی محافظه‌کاران» اصلاً ممکن نباشد. شاید آن قدر فرآیند کند شود که به هیچ نتیجه مشخصی نرسد. اما دست کم می‌شود به این فکر کرد که چگونه می‌توان فرآیند اصلاحات را به پیش برد.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (2) || لينک دائم
 
جمعه ۴ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۸

«گل به خودی» احمدی‌نژاد

با گذشت چهار روز از سخنرانی محمود احمدی‌نژاد در کنفرانس ضد نژادپرستی ژنو، این موضوع هنوز بحث داغی در رسانه‌هاست. هم‌چنان رسانه‌های حکومتی وطنی از این «سخنرانی قهرمانانه» تجلیل می‌کنند و رسانه‌های غربی، تصمیم نمایندگان کشورهای غربی به ترک جلسه را می‌ستایند.

کنفرانس پیشین ضد نژادپرستی سازمان ملل که سال ۲۰۰۱ در شهر «دوربان» آفریقای جنوبی برگزار شد، به صحنه انتقادهای تند کشورها و سازمان‌های غیر دولتی از اسراییل تبدیل شد. همین موضوع سبب شد که اسراییل، آمریکا و چند کشور غربی دیگر، از پیش کنفرانس ژنو را تحریم کنند تا ناچار نباشند پای بیانیه‌ای را امضا کنند که اعمال حکومت اسراییل را تقبیح می‌کند.

پیش‌بینی می‌شد که اگر داستان سخنرانی احمدی‌نژاد پیش نمی‌آمد، باز هم اجماعی کامل در این کنفرانس بر ضد اسراییل شکل بگیرد. اما این سخنرانی موجب آن شد که به جای اعمال دولت اسراییل، این احمدی‌نژاد و هولوکاست باشند که به موضوع بحث رسانه‌های جهان تبدیل شوند.

تی‌شرت سرباز اسراییلی: (با شلیک به زنان حامله فلسطینی) با یک تیر، دو نفر را بکشیدانتقاد از اسراییل از زاویه حقوق بشری و نژادپرستی کار سختی نیست. کافی است همین عکس را توصیف کرد و پرسید اگر هدف نسل‌کشی نیست، چرا قتل غیر نظامیان، آن هم زنان حامله را به سربازان می‌آموزند؟
می‌شود از پای‌بند نبودن اسراییل به قطعنامه‌های سازمان ملل (همان سازمان مللی که مجوز تأسیس اسراییل را صادر کرده) و اشغال سرزمین‌های فلسطینی و بلندی‌های جولان گفت.
می‌شود از پیشنهاد خودکار تابعیت اسراییل به یهودیان همه کشورها گفت و در مقابل پرسید چرا اجازه بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمین‌هایشان را نمی‌دهید؟
می‌شود از دیوار حائل، از محاصره، از قحطی غذا و دارو در غزه و از هزار و یک چیز دیگر گفت.
اگر هدف نقد اسراییل و محکومیت آن در این کنفرانس بود، می‌شد حرف‌هایی زد که همه کشورها، حتی حامیان اسراییل هم چاره‌ای جز تأییدشان نداشته باشند.
می‌شد به نحوی عمل کرد به جای احمدی‌نژاد، ایران و هولوکاست، عملکرد اسراییل سوژه رسانه‌ها باشد.

واقعیت این است که جنگ اخیر غزه، بسیاری واقعیت‌ها را روشن کرد. کاری کرد که میزان فرمان‌بری آمریکا از اسراییل مشخص شود. در مدت جنگ، کمتر رسانه‌ای را می‌شد پیدا کرد که اسراییل را تقبیح نکند. خبرها، عکس‌ها و ویدیوها، همه از هولناکی فاجعه خبر می‌داد. حتی در رسانه‌ای متعلق به یک یهودی مثل سی‌ان‌ان، یک یهودی به نام لری کینگ، زبان به نقد اسراییل می‌گشود.
یک اجماع جهانی شکل گرفته بود که می‌توانست ادامه پیدا کند؛ اما ...

کارکرد و فلسفه کنفرانس ضد نژادپرستی به کنار، وقتی می‌گوییم: «خطری برای هیچ کشور جهان نیستیم؛ از جمله اسراییل» و پیشنهاد اصلی‌مان برای حل بحران، بازگشت آوارگان فلسطینی به سرزمین‌هایشان و برگزاری رفراندوم در آن‌جاست، طبیعتاً تلاش‌های دیپلماتیکمان باید در همین جهت باشند؛ و چه چیز بهتر از اجماع جهانی برای تقبیح اعمال حکومت اسراییل؟

اما سرک‌انگبین حضور آقای رییس‌جمهور در یک کنفرانس و سخنرانی «قهرمانانه‌شان» موجب فزونی صفرا و شکستن اجماع می‌شود. به فرض که قلب ملت‌های عرب را هم تسخیر کردید؛ مگر در کشورهای عرب منطقه، خبری از دموکراسی هست که بخواهد این «تسخیر قلوب» تأثیری در سیاست دولت‌هایشان داشته باشد؟

هر چه می‌خواهم بدبین نباشم، نمی‌شود. معلم اخلاق سابق دولت نهم معتقد است: «کسی جرأت ندارد مواضع احمدی‌نژاد را تأیید نکند.» اما مسعود بهنود نوشته «احمدی‌نژاد، مصالح مردم ایران را به عکس و تفصیلات خود در رسانه‌ها فروخت.» یک اسراییلی ایرانی‌الاصل گفته احمدی‌نژاد به هر چه دست بزند، نابود می‌شود (و این به نفع اسراییل است.) خبرنگار مجله تایم از «گل به خودی احمدی‌نژاد» نوشته و سعید کمالی دهقان هم گفته که هدف احمدی‌نژاد، منحرف کردن نگاه‌ها از سوء مدیریت در کشور است.

اما از همه این‌ها دردناک‌تر، جایی است که اظهارات احمدی‌نژاد را نه ضد صهیونیستی، که سامی‌ستیزانه (anti-semitic: یهودی‌ستیزانه) بدانند. اگر یهودی‌ستیز نیستیم، چرا باید طوری حرف بزنیم که به نژادپرستی و یهودی‌ستیزی متهم شویم؟

بد نیست به یک حاشیه ظاهراً خنده‌دار، اما در عمل گریه‌آور سخنرانی محمود احمدی‌نژاد نیز اشاره کنم. آقای رییس‌جمهور (به خاطر توصیه‌های دیگران یا دلایل دیگر) تصمیم می‌گیرد که در سخنرانی‌اش از توصیف هولوکاست به عنوان واقعه‌ای «مبهم و مشکوک» پرهیز کند و چنین عبارتی را نمی‌گوید.
اما در ترجمه انگلیسی که مقامات رسمی کشور بلافاصله پس از سخنرانی در اختیار دیگران می‌گذارند، این عبارت وجود دارد و رسانه‌ها هم حسابی بزرگش می‌کنند.
من که نمی‌دانم باید نامش را «سوتی» بگذارم یا «شوتی» ولی این واقعه، هر هزینه و اشکالی که داشته باشد، به هر حال حکایت «آش نخورده و دهان سوخته» است.
لینک در بالاترین

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (5) || لينک دائم
 
پنجشنبه ۳ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۸

بازی برد - برد دولت نهم با تیم ملی فوتبال

افشین قطبی (عکس: مهدی قاسمی، ایسنا)بالاخره افشین قطبی سرمربی تیم ملی فوتبال ایران شد. به قول فردوسی‌پور، حکایت فوتبال و تیم ملی ما و فدراسیون و سازمان تربیت بدنی، شبیه پاس‌های رونالدینیو است که به چپ نگاه می‌کند و به راست پاس می‌دهد. راستش دیگر به همه تناقض بین گفته‌ها و اعمال، تصمیمات غیر منتظره و تغییرات در وقت اضافه عادت کرده‌ایم.

قطبی قرار بود دوازدهم اسفند ۱۳۸۶ سرمربی تیم ملی شود؛ اما به قول کفاشیان، علی سعیدلو (معاون اجرایی رییس‌جمهور و رییس وقت هیأت مدیره پرسپولیس) «از آن‌ها خواست که روی گزینه‌های دیگر فکر کنند
تازه این یک روایت است. روایت معمول‌تر این است بعد از این‌که دایی گفت با خدا لابی می‌کند، مقامات سازمان تربیت بدنی «کاری کردند که حتی خود فدراسیون هم نفهمید که چه کار کردند

با وجود همه تأکیدهای سران فدراسیون قبل و بعد از بازی با عربستان بر حمایت از دایی و برکنار نشدن او، عصر روز بعد از شکست از عربستان، هیأت رییسه فدراسیون «با تغییر ایشان موافقت کرد.» همین یک جمله کافی بود تا نشان دهد نقش فدراسیون در این تغییر چه قدر است.

به هر روی، علی دایی که یک‌باره به جای افشین قطبی، سرمربی تیم ملی شده بود، از کار برکنار شد تا دوباره داستان دنباله‌دار گشتن به دنبال سرمربی برای تیم ملی، درست مثل دفعه قبل شروع شود. داستانی که این بار هم با ردیف شدن یک سری نام شروع شد: افشین قطبی، محمد مایلی‌کهن، امیر قلعه‌نویی، محمود یاوری و فیلیپ تروسیه

ظاهراً قطبی که گزینه مطلوب فدراسیون بود که با مخالفت مقامات بالاتر، کنار گذاشته شد تا بعداً یکی از اعضای کمیته فنی فدراسیون بگوید: «قطبی جزو گزینه‌های مربیگری تیم ملی نبود.» پس از آن بود که به امیر قلعه‌نویی خبر دادند که او سرمربی تیم ملی شده؛ اما در نهایت حکم به نام محمد مایلی‌کهن صادر شد.

پس از نامه‌نگاری‌های عجیب مایلی‌کهن، فدراسیون با استعفای او موافقت کرد تا دوباره گمانه‌زنی‌ها برای سرمربی جدیدتر تیم ملی آغاز شود. این بار از منصور ابراهیم‌زاده، روته مولر، امیر قلعه‌نویی و پرویز مظلومی به عنوان گزینه‌های مورد نظر یاد می‌شد؛ اما ناگهان افشین قطبی سرمربی شد تا یک بار دیگر فدراسیون فوتبال دست به شگفتی‌آفرینی بزند.

بین گزینه‌های موجود، به نظر می‌رسد که افشین قطبی، تنها امیدمان باشد. واقعیت این است که ما شانس ناچیزی برای دوم شدن در گروهمان و صعود مستقیم، و نیز بخت اندکی برای سومی در گروه و رفتن به پلی‌آف داریم. روشن است که قطبی، ریسک بزرگی را پذیرفته که در چنین شرایطی حاضر به نشستن بر نیمکت تیم ملی شده است. اما سؤال این است که چرا سازمان تربیت بدنی (و دولت نهم) که قبلاً «حتی یک لیوان هم دست فدراسیون فوتبال نداده بود» حالا اجازه داده به جای گزینه‌های محبوبش نظیر قلعه‌نویی، افشین قطبی سرمربی تیم ملی شود؟

پاسخ این سؤال واضح است: سپردن مأموریت غیر ممکن بردن تیم ملی به جام جهانی به افشین قطبی، یک بازی برد - برد برای سازمان تربیت بدنی و دولت نهم است. فراموش نکنید که سه بازی آخر تیم ملی، روزهای ۱۶، ۲۰، و ۲۷ خرداد برگزار می‌شود و دهمین انتخابات ریاست جمهوری روز ۲۲ خرداد (و اگر دور دومی هم در کار باشد، ۲۹ خرداد برگزار خواهد بود.)

با این وصف، اگر تیم ملی در بازی‌های آینده‌اش موفق شود، بدون شک سازمان تربیت بدنی و محمود احمدی‌نژاد تا حد ممکن خود را در این پیروزی سهیم خواهند کرد (هر چند که احتمال چنین موفقیتی بسیار اندک است.)
اما اگر تیم ملی در بازی‌های آینده‌اش ناکام هم بماند، سازمان تربیت بدنی و دولت نهم خود را در این باره بی‌تقصیر خواهند دانست؛ چرا که با انتخاب افشین قطبی مخالف بوده‌اند و این شخص، انتخاب فدراسیون فوتبال بوده است. تصور این‌که بعداً دولت و تریبون‌های حامی آن، چه بلایی بر سر قطبی و فدراسیون بیاورند، واقعاً هولناک است.

این مایه تأسف است که حتی انتخاب سرمربی تیم ملی فوتبال هم بحثی سیاسی است؛ اما انتخاب افشین قطبی، اولین انتخاب ورزشی فدراسیون فوتبال در سه چهار سال اخیر بوده است. می‌توانیم دلمان را خوش کنیم که پس از همه بالا و پایین‌ها و کشمکش‌ها، دست آخر همان کسی بر نیمکت تیم ملی نشست که اکثریت مردم او را بهترین گزینه می‌دانستند؛ کسی که می‌تواند لااقل امید را دلمان زنده نگه دارد.

لینک این مطلب در بالاترین
موضوع داغ انتخاب افشین قطبی به عنوان سرمربی تیم ملی در بالاترین

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (3) || لينک دائم
 
سه شنبه ۱ اردیبهشت‌ماه ۱۳۸۸

حلقه تنگ مایلی‌کهن، دایی و قلعه‌نویی بر گردن فوتبال ما

سرمربیان تیم ملی در سال‌های حکم‌رانی دولت نهم، به جز وطنی بودن، چند ویژگی مشترک دیگر هم دارند.
امیر قلعه‌نویی، علی دایی و محمد مایلی‌کهن، با تمام تفاوت‌هایشان، هر سه از دوستان دولت نهم هستند (سخنان تبلیغاتی - هسته‌ای امیر قلعه‌نویی در برنامه ۹۰ را به خاطر دارید!؟) این سه نفر، هر یک بزرگ‌ترین دشمن (یا دست کم منتقد) دیگری به شمار می‌روند. اما بارزترین ویژگی مشترک مایلی‌کهن، دایی و قلعه‌نویی، ادبیات پرخاش‌جویانه و سرشار از مغالطه و سفسطه آن‌ها و نیز برنتابیدن هر گونه نقد به عملکرد خودشان و تیمشان است.

بیانیه اخیر مایلی‌کهن درباره قلعه‌نویی، به خوبی میزان واقعی ادب و نزاکت مایلی‌کهن را نشان می‌داد. باورش باید سخت باشد که مایلی‌کهنی که مدعی معلمی اخلاق است و حتی شنیده نشده که فحاشی کند، این گونه دیگری را «کوتوله، سیاه‌کار، فاقد مدرک تحصیلی برای گروهبان قندعلی شدن، نوچه‌باز، نوچه‌پرور و عوام‌فریب» خطاب کند و اطرافیان او را هم «گنده‌باقالی» بخواند. اما واقعیتش این است که باور این اتفاق اصلاً سخت نیست؛ چرا که «ادبیات مایلی کهن، ادبیات رسمی این روزهاست

اما تقبیح مایلی‌کهن و سرزنش رفتار او را نباید به معنای تشویق و تحسین قلعه‌نویی دانست. نگاهی به تعویض مربیان تیم ملی در چهار سال، خط بطلانی بر این توهم که «دشمن ِ دشمن ِ من، دوست ِ من است» می‌کشد. علی دایی، بزرگ‌ترین دشمن امیر قلعه‌نویی بود؛ اما آیا علی دایی مربی خوبی برای تیم ملی بود؟ مایلی‌کهن بزرگ‌ترین منتقد علی دایی در سال‌های اخیر بوده است؛ اما آیا مربی خوبی برای تیم ملی است!؟

واقعیت این است که بخشی از حرف‌های مایلی‌کهن درباره قلعه‌نویی درست هستند. قلعه‌نویی مربی باسواد و تحصیل‌کرده‌ای نیست. حسابی اهل نوچه‌پروری و باندبازی و حتی زد و بند است. (آن کنفرانس مطبوعاتی معروف قلعه‌نویی و صدا کردن «علی» و ابرو چرخاندنش را به خاطر دارید؟ می‌دانید وظیفه «علی» چیست؟ ساکت کردن خبرنگاران غیر خودی.)
من واقعاً برای استقلال متأسفم که پس از کنار رفتن سایه پروین از بالای سر پرسپولیس، حالا باید پروینیسم در استقلال ریشه بدواند و میزان ارادت و نزدیکی به «ژنرال» معیار باشد.

قلعه‌نویی از بهترین نمادهای «بد» برای فوتبال ماست؛ نماد سلطه زر و زور و تزویر؛ مصداق ارجحیت رابطه بر ضابطه؛ نشانه پشت پا زدن به علم و محدود ماندن در دایره سنت‌های قدیم
اگر مایلی‌کهن‌ها و قلعه‌نویی‌ها سال‌های سال هم موفقیت کسب کنند (که نکرده‌اند و نمی‌کنند) من باز هم به آن‌ها و روش و منش آن‌ها ایمان نخواهم آورد.

فوتبال ما با درجا زدن در دایره بسته این مربیان وطنی به هیچ جا نمی‌رسد. فراموش نکنید که ما درست بعد از جام جهانی ۹۸، میروسلاو بلاژویچ را به کشورمان آوردیم و سرمربی تیم ملی‌اش کردیم. او کسی بود که با کرواسی به مقام سوم جام جهانی رسیده بود؛ هر چند که حریف ناصر حجازی و ناصر احمدپور نشد و مثل آب خوردن از دستش دادیم تا برود با بوسنی، شگفتی‌آفرین شود.

حق فوتبال ما دایی، مایلی‌کهن و قلعه‌نویی نیست و اگر خودمان را به همین‌ها محدود کنیم، دست آخر تیم‌های باشگاهی‌مان به تیم‌های ازبک و قطری هم می‌بازند و تیم ملی‌مان هم به هیچ کجا نمی‌رسد. حداقل نیاز فوتبال ما، امثال بلاژویچ، دنیزلی، آری هان، ایویچ یا دست کم افشین قطبی و مجید جلالی است.

با دعوا و مجادله بر سر پروین و حجازی یا قلعه‌نویی و مایلی‌کهن (و حمایت از آدم‌هایی در این سطح، به دلیل «استقلالی» یا «پرسپولیسی» بودنشان) و مدح و ذم این آدم‌ها، دور نخواهد بود آن روزی که با دیدن کویت و بحرین و تایلند هم دست و پایمان بلرزد و دوباره پس از برکناری قلعه‌نویی ناکام، شهریار را سرمربی کنیم و حاجی مایلی را به جای دایی بیاوریم و دوباره ژنرال امیر و آجودان‌هایش بر تخت تیم ملی جلوس کنند.

پی‌نوشت: نامه استعفای مایلی‌کهن از سرمربی‌گری تیم ملی هم خواندنی است؛ مخصوصاً جایی که می‌گوید: «ای مردک (مایلی کهن) چگونه به خودت اجازه دادی با الفاظی مانند گنده باقالی، کوتوله و ... تقدس شعاری حماسی مانند «توپ، تانک، فشفشه» را از بین ببری!؟»

لینک مطلب در بالاترین

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (12) || لينک دائم
 
یکشنبه ۳۰ فروردین‌ماه ۱۳۸۸

نگاهی گذرا به خودروی «رانا»

دیروز ایران‌خودرو از محصول جدیدش با نام «رانا» پرده‌برداری کرد. خودرویی که پس از سمند، دومین خودروی ملی ایران‌خودرو به حساب می‌آید.

پیش از ورود به بحث فنی رانا، بهتر است مفهوم «خودروی ملی» را روشن کنم. این اصطلاح، تنها و تنها به معنای مالکیت معنوی یک شرکت ایرانی بر یک خودرو است. نه لزوماً طراحی خودروی ملی، ایرانی است و نه همه قطعات آن ساخت ایران هستند. اما شرکت صاحب این خودرو، برای انجام تغییرات در بخش‌های گوناگون آن یا عرضه آن در کشورهای دیگر، نیازی به کسب اجازه از دیگران ندارد. وگرنه پژو پارس هم فقط در ایران تولید می‌شود و اکثر قطعات آن هم ساخت ایران است؛ اما مالکیت معنوی آن متعلق به شرکت پژو است.

نمای جلوی «رانا»؛ عکس: سایت ایران‌خودروو اما رانا:
رانا محصول پروژه‌ای با کد X12 است که پیش‌تر با نام «پیکان جدید» (New Paykan: NP) شناخته می‌شد. این پروژه شباهت‌های زیادی به پروژه X7 دارد که منجر به طراحی و عرضه سمند شد.
هدف از پروژه X7، بهینه‌سازی زیرسازه یا پلت‌فرم پژو ۴۰۵ (شامل شاسی، انتقال قدرت، تعلیق و فرمان) طراحی مشترک و تولید انبوه پیشرانه (موتوری) جدید با کد XU7، و در نهایت طراحی خودرویی جدید بر روی این زیرسازه بهینه‌سازی‌شده با موتور جدید بود.
البته در کنار این پروژه، پروژه‌ای دیگر هم با کد X9 تعریف شد که شامل بهینه‌سازی ظاهری (اصطلاحاً FaceLift) پژو ۴۰۵ و نصب پیشرانه و جعبه‌دنده خودرو سمند بر روی آن بود. خودرو X9 در ابتدا با نام پژو پرشیا به بازار عرضه شد و چندی بعد آن به پژو پارس تغییر نام داد.

پس از عرضه خودروی سمند به بازار، ایران‌خودرو پروژه X12 را تعریف کرد که شامل طراحی و تولید انبوه پیشرانه‌ای تازه با سوخت پایه گاز طبیعی (که با نام «موتور ملی» شناخته می‌شود) و نیز بهینه‌سازی زیرسازه پژو ۲۰۶ به منظور طراحی خودرویی چهاردر و صندوق‌دار (اصطلاحاً سدان) بر روی این پلت‌فرم بود.

اما این پروژه در ابتدا با مخالفت شرکت پژو (به عنوان مالک زیرسازه پژو ۲۰۶) مواجه شد و در مقابل، این شرکت به ایران‌خودرو پیشنهاد کرد که پژو ۲۰۶ صندوق‌دار را طراحی و تولید کند و عرضه آن در کشورهای دیگر را به پژو بسپارد. محصول پروژه جدید، در ابتدا «پژو آریان» نام داشت که با مخالفت کمپانی فرانسوی، نام آن به ۲۰۶SD تغییر کرد.

نمای جانبی «رانا»؛ عکس: خبرگزاری فارسپس از عرضه ۲۰۶SD ایران‌خودرو مجدداً تصمیم گرفت که پروژه X12 را به جریان بندازد که حاصل آن «رانا» نام گرفته است.

رانا را در یک کلام می‌توان یک نمونه بهینه‌سازی‌شده (فیس‌لیفت) پژو ۲۰۶SD دانست. اگر از نمای جانبی به این خودرو نگاه کنیم، خطوط آشنای ۲۰۶SD را می‌بینیم که مخصوصاً در قسمت اتاق (کابین سرنشینان) تغییر خاصی نکرده است و سقف و درهای آن، همان سقف و درهای پژو ۲۰۶ هاچ‌بک و سدان است.
در واقع بخش اصلی طراحی تازه، در بخش جلویی و پشتی دیده می‌شود. در توصیف طراحی جدید، می‌شود گفت که در این دو قسمت، شیوه طراحی اسپرت و جوان‌پسند ۲۰۶ جای خود را به طرحی ساده و نسبتاً خانوادگی داده است که اگرچه هیجان‌انگیز یا خیره‌کننده نیست، اما در مجموع قابل قبول است.

در طراحی داخلی رانا هم مخلوطی از پژو ۲۰۶ و رنو تندر ۹۰ (داچیا لوگان) را می‌شود دید؛ طرحی که به وضوح از نظر زیبایی و سهولت کاربری (ارگونومی) در مقایسه با خودروهای روز دنیا در همین کلاس، ضعیف است.

جلو داشبورد «رانا»؛ عکس: خبرگزاری فارسبه نظرم در مجموع از نظر طراحی، رانا را باید ۲۰۶SD فیس‌لیفت یا حداقل دوقلوی ناهمسان ۲۰۶SD بدانیم و میزان تفاوت این دو خودرو خیلی از تفاوت بین پژو ۴۰۵ و سمند کمتر است. با این همه، رانا بر خلاف خودرو مینیاتور سایپا از ضعف‌های ساختاری عمده (چه در بخش طراحی، چه در بخش فنی) رنج نمی‌برد و می‌شود آن را نمونه‌ای موفق‌تر نسبت به مینیاتور دانست.

اما رانا از همان مشکل پایه‌ای رنج می‌برد که ۲۰۶SD به آن مبتلاست و آن مشکل کمبود فضا و تنگی جای سرنشینان است. اگرچه رانا و ۲۰۶ سدان از نظر ابعاد خارجی در رده C قرار می‌گیرند، اما فاصله دو محور (و در نتیجه فضای داخلی آن‌ها) مانند ۲۰۶ معمولی است که خودرویی در کلاس B است (و حتی جزو خودروهای جادار این کلاس هم محسوب نمی‌شود؛ کافی است فضای داخلی آن را با تویوتا یاریس یا فولکس گل مقایسه کنیم.)

مشکل کمبود جا، با توجه به این نکته که قصد ایران‌خودرو، عرضه خودرویی خانوادگی (و نه یک هاچ‌بک اسپرت) است، بزرگ‌ترین نقطه ضعف دوقلوهای ۲۰۶SD و رانا هست و خواهد بود. چرا که اگر کسی قصد خرید خودرویی خانوادگی را داشته باشد، رنو لوگان، کیا ریو و نیز سمند، با توجه به فضای داخلی بزرگ‌ترشان، انتخاب مناسب‌تری خواهند بود.

نمای عقب «رانا»؛ عکس: سایت ایران‌خودروشرکت ایران‌خودرو اعلام کرده که قیمت مدل پایه رانا حدود ۱۰ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان خواهد بود. این مدل به پیشرانه ۱.۴ لیتری دوگانه‌سوز (موتور ملی) با قدرت ۸۴ اسب بخار در حالت گازسوز و ۹۵ اسب بخار در حالت بنزین‌سوز مجهز است و تجهیزات رفاهی آن شامل کولر، فرمان هیدرولیک، شیشه‌بالابر برقی جلو، قفل مرکزی و دیگر هیچ (شبیه ۲۰۶ تیپ دو) خواهد بود. مدل‌های دیگر با تجهیزات بیشتر و پیشرانه‌های متفاوت، تا سه میلیون تومان گران‌تر خواهند بود.

بعید می‌دانم که ایران‌خودرو بتواند رانا را با این قیمت (۱۰ تا ۱۳ میلیون تومان) عرضه کند و حداقل دو میلیون تومان گران‌تر خواهد بود. اما با این محدوده قیمتی، مدل‌های مختلف رانا باید با مینیاتور، ریو، پژو ۴۰۵، سمند معمولی و از همه مهم‌تر گونه‌های مختلف تندر رقابت کنند. به نظرم در این میان، رقابت بین رانا و مینیاتور با خودروی ارزان، مجهز و جادار تندر دیدنی خواهد بود.

رانا هم مانند مینیاتور، محصول پروژه‌ای است که قبلاً به دلیل نداشتن توجیه اقتصادی، کنار گذاشته شده بود و احیای این پروژه‌ها، محصول تفکرات و بینش خاص دولت نهم است.
اگر بخواهیم از زاویه اقتصادی به موضوع نگاه کنیم، سرمایه‌گذاری بر روی پروژه‌هایی نظیر L90 (تندر) و ساخت خودروهای روز دنیا با مشارکت خودروسازان خارجی، نتیجه‌ای مطلوب‌تر برای کشور و مصرف‌کنندگان دارد.

اما باز هم اگر بعد تبلیغی، سیاسی و ... بخواهد بر حساب و کتاب غلبه کند، می‌شود «رانا» را در مجموع قابل قبول دانست و دست کم مانند مینیاتور ناقص‌الخلقه سایپا، آدم از «خودروی ملی» خوانده شدنش شرمنده نمی‌شود.

در همین باره:
گزارش روزنامه اعتماد از مراسم رونمایی رانا
مشخصات فنی مدل‌های مختلف رانا
گالری تصاویر خودروی رانا

لینک مطلب در بالاترین

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (65) || لينک دائم
 
شنبه ۲۹ فروردین‌ماه ۱۳۸۸

نام حافظ رقم نیک پذیرفت؛ ولی ...

حاصل کارگه کـ.ـون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست

لسان‌الغیب، حافظ شیرازی

چند سال پیش، معلم بزرگوارم محمد ایوبی یادداشتی برای یکی از روزنامه‌ها (فکر می‌کنم «نوروز») نوشته و اوضاع ممیزی کتاب در وزارت ارشاد را به تصویر کشیده بود. این نویسنده می‌گفت که ممیزان اداره کتاب، هر جا که در متن، کلمه «سـ.ـینه» را دیده بودند، روی آن خط قرمز کشیده بودند؛ فرقی نمی‌کرد که سخن از آرزویی باشد که کسی در سـ.ـینه دارد یا نقل حکایتی که سـ.ـینه به سـ.ـینه منتقل می‌شود.
حتی واژگان دیگری نظیر سـ.ـینه‌خیز، سـ.ـینه‌چاک، سـ.ـینه‌زنی، سـ.ـینه‌ریز و سـ.ـینه‌کش هم از زیر تیغ این «سـ.ـینه‌زدایی» جان سالم به در نمی‌بردند؛ اما بر خلاف سـ.ـینه، مشکلی با واژه «پستان» نداشتند. (کل حکایت نقل به مضمون؛ به دلیل حافظه ضعیف من)

محمود فرجامی و «یارو» از دلایل فیـ.ـلتر شدن وبلاگ‌هایشان نوشته و مکاتباتشان با واحد فیـ.ـلترینگ مخابرات را منتشر کرده‌اند.
نکته مشترک هر دو پاسخ این است که سایت شما به دلیل وجود چند کلمه مسدود شده است و با «اصلاح» این کلمات، رفع فیـ.ـلتر می‌شوید: کلماتی نظیر تجـ.ـاوز، فیـ.ـلتر، لخـ.ـتی و ...

به عبارت بهتر، سامانه (سیستم) فیـ.ـلترینگ مخابرات - که قرار بود هوشمند باشد - تنها با یافتن یک سری واژگان خاص در محتوای یک سایت، آن سایت را هرزه‌نگار می‌شمارد و بی‌درنگ رأی به مسدود شدن (توقیف) آن می‌دهد.

به این ترتیب، نوشتن چیزهایی نظیر لخـ.ـتی درنگ، سـ.ـینه سپر کردن، فیـ.ـلتر روغن، تجـ.ـاوز رژیم صدام به خاک ایران و ... نه تنها مجاز نیست، که از نظر سامانه فیـ.ـلترینگ خودکار مخابرات، نشان‌دهنده محتوای هرزه و میل نویسنده به هرزه‌نگاری است.

انداختن نگاهی گذرا به همین دو وبلاگ، به راحتی نشان می‌دهد که نه تنها کارکردشان هرزه‌نگاری نیست، که محتوایی هرزه‌نگارانه هم ندارد.

همین دو مثال به خوبی نشان می‌دهد که چنین سامانه‌ای نه تنها هوشمند نیست، که بسیار هم عقب‌مانده است. واژه «خودکار» توصیف بهتری برای روش کار سامانه فیـ.ـلترینگ مخابرات است.

بخشی از این اشکال، به دلیل فهرست کلیدواژه‌های ممنوعه‌ای است که طراحان نرم‌افزار برای آن در نظر گرفته‌اند. این فهرست، پر از واژگانی با کاربرد دوگانه یا چندگانه است. نه فقط سـ.ـینه و لخـ.ـتی و تجـ.ـاوز، که حتی واژگان دیگری نیز هستند که بسیار در هرزه‌نگاری کاربرد دارند، اما معناهای دیگری هم دارند که هیچ ربطی به آن کاربرد ندارد. (کلمه سوم بیتی که در ابتدای این یادداشت از حافظ نقل کردم، شاهدی بر این ادعاست.)

گذاشتن این واژگان در فهرست ممنوعه و سپردن فیـ.ـلترینگ به روباتی که نمی‌تواند هرزه‌نگاری را از غیر آن تشخیص دهد، آسان‌ترین جواب به یک سؤال سخت است. معلوم نیست اگر روزی روزگاری مخابرات تصمیم بگیرد فیـ.ـلترینگ سایت‌های سیاسی و دینی را هم به همین روش انجام دهد، چه پیش خواهد آمد.

قرارگیری واژه‌ای نظیر «تجـ.ـاوز» در جمع کلیدواژه‌های محبوب هرزه‌جویان هم نکته‌ای جالب توجه است که باید دلایلش را روان‌شناسان و جامعه‌شناسان بررسی کنند.

از سوی دیگر، واحد فیـ.ـلترینگ شرکت معظم مخابرات با این روش، دارد ناخودآگاه روش‌های دور زدن این سامانه، نظیر تغییر املای کلمات را ترویج می‌دهد که دو اشکال عمده به دنبال خواهد داشت:

اول این‌که پژوهش درباره برخی موضوعات (مثلاً نظر وبلاگ‌نویسان پیرامون فیـ.ـلترینگ) را بسیار سخت می‌کند. (چرا که باید حدس بزنی این کلیدواژه ممنوعه را به چه شکل‌هایی می‌شود نوشت و تک‌تک شکل‌ها را جستجو کنی.)

از آن مهم‌تر این‌که با اتخاذ چنین شیوه‌ای، شرکت مخابرات عملاً دارد پیدا کردن محتوای هرزه‌نگاری را برای جویندگان آن آسان‌تر می‌کند. چرا که با خودداری دیگران از استفاده از واژگان دارای کاربرد دوگانه، عملاً جواب‌های نامطلوب هرزه‌جویان از فهرست یافته‌های موتورهای جستجو حذف می‌شود و این افراد، آسان‌تر و سریع‌تر می‌توانند به آن‌چه می‌خواهند، دسترسی پیدا کنند.

در کنار این، یکی از مشخصات اینترنت و بویژه «وب ۲.۰» وجود محتوای تولیدی کاربران (User-Generated Content) و نیز محتوای خودکار (Auto-Generated Content) است.
برای نمونه، کامنت‌های یک وبلاگ، سایت‌هایی نظیر بالاترین و یوتیوب، انواع و اقسام انجمن‌های اینترنتی (Forum) نظیر پرشین‌تولز، و نیز سایت‌هایی نظیر دودردو و بازنگار هم که تنها نوشته‌های دیگران را به صورت خودکار بازنشر می‌دهند، نمونه‌هایی از محتوای تولیدی کاربران یا دیگران هستند که گردانندگان یک سایت در تولید آن‌ها نقشی ندارند.
با این روش خودکار فیـ.ـلترینگ که نوشته یک کاربر از هزاران کاربر سایت می‌تواند موجب فیـ.ـلتر شدن کل سایت شود، مدیران سایت‌ها را به پلیس‌هایی تبدیل ‌می‌کند که صبح تا شب و شب تا صبح را به جستجو در نوشته‌های کاربران و «اصلاح» آن‌ها می‌گذرانند.

این تقصیر من وبلاگ‌نویس نوعی نیست که هرزه‌جویان به دنبال «لخـ.ـتی» و «تجـ.ـاوز» می‌گردند؛ این من نیستم که باید نوشته‌هایم را «اصلاح» کنم؛ بلکه این واحد فیـ.ـلترینگ مخابرات است (و مقامات بالاتر دست‌اندرکار سیاست‌گزاری در این حوزه، نظیر شورای عالی انقلاب فرهنگی) هستند که باید منش، روش و بینش خودشان را اصلاح کنند.

به نظر می‌رسد که این نحوه فیـ.ـلترینگ خودکار واژه‌محور که قادر به تشخیص هرزه‌نگاری از محتوای سالم نیست، به هیچ عنوان کارآیی ندارد و نیاز به یک تجدید نظر جدی در آن احساس می‌شود.

به بیان بهتر، بایسته و شایسته این است که پیش از تلاش برای سامان‌دهی پایگاه‌های اطلاع‌رسانی اینترنتی، ابتدا این فیـ.ـلترینگ نادرست را سر و سامانی داد که نوشتن در موردش هم با این معضلات عدیده روبه‌رو است.

حافظ آن غزل را این‌گونه به پایان می‌رساند:
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست


لینک در بالاترین

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (1) || لينک دائم
 
جمعه ۲۱ فروردین‌ماه ۱۳۸۸

تکمیل چرخه سوخت، نقطه آغاز چانه‌زنی هسته‌ای

همان گونه که انتظار می‌رفت، خبر هسته‌ای خوشی که قرار بود اعلام شود، «تکمیل چرخه سوخت هسته‌ای» بود. به این معنا که اکنون ایران تمامی امکانات و تجهیزات لازم برای تبدیل سنگ معدن اورانیوم به میله‌های سوخت مورد استفاده در نیروگاه‌های هسته‌ای را در اختیار دارد.

پیش از این، ایران نگران بود که اگر به هر ترتیب و در نتیجه هر توافقی، غنی‌سازی را متوقف کند، ممکن است طرف مقابل به تعهداتش پای‌بند نباشد و امتیازاتی را که داده، پس بگیرد و دست ایران خالی بماند. به بیان دیگر، ایران می‌ترسید چماق غنی‌سازی را بدهد و هویج امتیازات را بگیرد؛ اما غرب پس از گرفتن چماق ایران، زیر قولش بزند و هویج را هم پس بگیرد.

اما تا چند هفته یا حداکثر چند ماه دیگر که تأسیسات فرآوری سوخت هسته‌ای کشور کار کنند و میزان قابل اعتنایی سوخت هسته‌ای در کشور تولید شود، می‌شود گفت که ایران به «نقطه بازگشت‌ناپذیر» رسیده و تضمینی برای تعهدات غرب دارد که کاملاً کارآمد، ماندگار و قابل اتکا است.

به نظرم اگر ایران و ۱+۵ واقعاً قصد حل «مسأله هسته‌ای ایران» را داشته باشند، اکنون وقت زمان مناسبی است که بر سر میز مذاکره بنشینند و بدون نگرانی، به «مسأله هسته‌ای ایران» پایان بدهند.

برای حل این مناقشه، نیاز است که دو طرف، امتیازات در خور توجهی به هم پیشنهاد کنند. ایران بعید است که با پیشنهادی در حد لغو قطعنامه‌های شورای امنیت و تحریم‌های ناشی از آن‌ها قانع شود. بلکه به رسمیت شناختن حکومت ایران، خودداری از هر گونه اقدام برای تغییر آن، جلوگیری از هر گونه اقدام نظامی آمریکا و اسراییل علیه خاک کشور و نیز توقف هر نوع حمایت از گروه‌های تجزیه‌طلب یا مخالف جمهوری اسلامی نظیر مجاهدین خلق، جندالله و پژاک، شرط لازم برای رسیدن به یک توافق است.

در کنار این، لغو تحریم‌های آمریکا بر ضد ایران و نیز دادن تضمین‌های اقتصادی قابل اتکا نظیر سرمایه‌گذاری‌های گسترده در نفت، گاز، پتروشیمی و سایر صنایع کشور از جمله خواست‌های ایران خواهد بود. تأمین بخشی از گاز مصرفی اروپا از ایران و سرمایه‌گذاری در صنایع، می‌تواند به ایران این اطمینان خاطر را بدهد که به خاطر منافع اقتصادی هم که شده، کسی به ایران حمله نخواهد کرد.

اما در مقابل غرب چه می‌خواهد؟
شخصاً بعید می‌دانم که خواسته‌های آن‌ها به توقف غنی‌سازی اورانیوم محدود بماند. بویژه اگر آن‌ها بخواهند امتیازات و تضمین‌هایی از نوع بالا را بدهند، بدون شک تضمینی برای رفع تهدید امنیت اسراییل از سوی ایران را طلب خواهند کرد؛ چیزی که تنها به قطع حمایت از حماس و حزب‌الله محدود نیست و برنامه موشکی ایران را هم شامل می‌شود.

با توجه به خواسته‌های اصلی دو طرف، بعید است که توافق مشخصی در آینده‌ای نزدیک حاصل شود. اما دو طرف لااقل می‌توانند چانه‌زنی‌ها را آغاز کنند. حال که آمریکا اعلام کرده از این پس مستقیماً در مذاکرات حضور خواهد یافت، دست کم ایران می‌تواند در مقابل کمک به حل مشکلات آمریکا در عراق و افغانستان، از اهرم آمریکا برای فشار به روسیه استفاده کند تا راه‌اندازی نیروگاه هسته‌ای بوشهر بیش از این به تأخیر نیفتد.

لینک در بالاترین

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (4) || لينک دائم
 
سه شنبه ۱۸ فروردین‌ماه ۱۳۸۸

راه سایپایی صنعت خودروسازی

دیروز منوچهر منطقی، مدیرعامل گروه صنعتی ایران‌خودرو از کار برکنار شد. روزنامه اعتماد، امروز تیتر اول خود را به این خبر اختصاص داده و گزارشی خواندنی درباره برکناری مدیرعامل ایران‌خودرو منتشر کرده است که خواندنش را به شدت توصیه می‌کنم.

نویسنده این گزارش، دلیل اصلی برکناری منطقی را «انتقاد او از سیاست‌های اقتصادی دولت» دانسته و هم‌چنین از «اختلاف اساسی تفکرات حاکم بر ایران‌خودرو با شرکت سایپا» و نیز «جدی نگرفتن ایده ادغام خودروسازان» به عنوان دیگر دلایل این کار نام برده است. ایده ادغام خودروسازان را مهرداد بذرپاش مطرح کرده بود که مدیرعامل فعلی گروه سایپا و از نزدیک‌ترین افراد به محمود احمدی‌نژاد است و پیش از آن، مدیرعامل پارس‌خودرو (زیرمجموعه گروه سایپا) عضو هیأت مدیره گروه سایپا، عضو مرکزی ائتلاف رایحه خوش خدمت، رییس گروه مشاوران جوان محمود احمدی‌نژاد و نیز مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف بوده است.

محصولات خودروسازان وطنی، مشکل کم ندارد. کیفیت پایین قطعات و مونتاژ، مصرف بالای سوخت، توانایی‌های حرکتی محدود، آلایندگی بالا، ایمنی بسیار کم، تجهیزات ایمنی و رفاهی بسیار محدود و حتی شکل ظاهری قدیمی و نازیبا از جمله اصلی‌ترین نواقص تولیدات خودروسازان به شمار می‌روند (گرانی خودروهای تولید داخل را قبول ندارم؛ اما آن بحثی جداگانه و مفصل است.)

مقصر اصلی این اشکالات را می‌توان فناوری قدیمی خودروهای اصلی ساخت داخل دانست. برای مثال، طراحی «زیرساخت» یا «plateform» پراید (شامل شاسی، تعلیق، فرمان و موتور) و نیز بدنه و اتاق و امکانات آن متعلق به فورد فیستا ۱۹۸۲ است و در این ۲۷ سال، «کیا موتورز» کره صندوق عقب به آن اضافه کرده و سایپا هم سامانه سوخت‌رسانی موتور آن را از کاربراتور به انژکتور تبدیل کرده است. با معیارهای فنی امروز، طبیعی است که هیچ نکته مثبتی نداشته باشند.

اما به‌روز کردن فناوری خودروهای ساخت داخل، بدون مشارکت خودروسازان بزرگ آمریکایی، اروپایی یا ژاپنی ممکن نیست و طبیعتاً این شرکت‌ها علاقه‌ای به این کار ندارند. چرا که اولاً ترجیح می‌دهند بازار خودروی ایران را (به مانند کشورهای عربی) به روش صادرات به دست بگیرند و به جای سرمایه‌گذاری جدید و تولید در ایران، از ظرفیت‌های خالی کارخانه‌هایشان استفاده کنند. در ثانی ایران به دلایل سیاسی، اقتصادی و حتی قانونی، جای چندان مناسبی برای سرمایه‌گذاری (در مقایسه با مثلاً چین و هند) نیست.

بارها به شروع تقریباً هم‌زمان صنعت خودروسازی در ایران و کره جنوبی اشاره کرده‌اند و پرسیده‌اند چرا ما هنوز مونتاژکاریم و آن‌ها خودروساز. سوای انواع و اقسام مشکلاتی که صنعت خودروسازی ایران (از جمله مدیریت) داشته است، باید به این نکته اشاره کنیم که کره‌ای‌ها فقط خودروسازی ندارند؛ که آن‌ها در علم و فناوری در همه زمینه‌ها بسیار از ما پیشرفته‌تر هستند (برای مثال به صنایع الکترونیک آن کشور بنگرید.) تا وقتی دانشگاه‌های ما همین هستند، فناوری و صنایع کشورمان هم همین خواهند ماند.

از موضوع دور شدم. سایپا و ایران‌خودرو در صنعت خودرو، دو راه متفاوت را طی می‌کنند. در حالی که ایران‌خودرو پس از طراحی و تولید سمند بر روی پلتفرم پژو ۴۰۵، به طراحی موتور ملی و نیز خودرویی دیگر بر روی پلتفرم پژو ۲۰۶ (که حداقل ۱۰ سال مدرن‌تر از پژو ۴۰۵ است) مشغول شد، بخش تحقیق و توسعه سایپا پراید ۱۴۱ و ۱۳۲ را ساخت و نهایت هنرش عرضه خودرو مینیاتور است. خودرویی که برای ساخت آن، طول شاسی باستانی پراید را افزایش داده‌اند (شاسی را کشیده‌اند) حجم موتور باستانی پراید را از ۱.۳ لیتر به ۱.۵ لیتر رسانده‌اند؛ مخلوطی از سیستم‌های ترمز، تعلیق و فرمان پراید و کیا ریو را بر روی آن نصب کرده‌اند و روی همه این‌ها را با بدنه‌ای از یک طراح بی‌سلیقه ژاپنی شاغل در یک شرکت ایتالیایی (که قبلاً با جواب منفی یک خودروساز چینی مواجه شده بود) پوشانده‌اند.
در مجموع بحث فنی ساخت مینیاتور، چیزی فراتر از پژو آردی نبوده است. (گزارش همشهری درباره مینیاتور هم خواندنی است.)

اما جواد نجم‌الدین که پس از برکناری منوچهر منطقی، جایگزین وی در مجموعه ایران‌خودرو شده است، خودش رئیس هیأت مدیره سایپا (و از مدیران آن مجموعه) است. با این وصف می‌شود انتظار داشت که ایران‌خودرو نیز به مسیر سایپا برود. مسیری با شعار تولید هرچه بیشتر «همین که هست» به هر قیمت و کیفیت ممکن (اتفاقی که در مورد تولید سالانه چند صد هزار دستگاه پراید سفید افتاده است.)

صنعت خودروسازی ما نیاز به یک خانه‌تکانی اساسی و تلاش برای به‌روزرسانی فناوری دارد. چرا که بیش از یک میلیون نفر، مستقیم یا غیرمستقیم در این صنعت شاغل هستند و بخش بزرگی از تولید ناخالص داخلی کشور به آن اختصاص دارد. هیچ یک از دو خودروساز اصلی کشور در مسیری درست قدم برنمی‌دارند؛ اما بعید می‌دانم راهی که سایپا دارد طی می‌کند، مسیری درست‌تر باشد.
با سایپایی شدن مدیریت ایران‌خودرو و ادغام احتمالی این دو خودروساز، شاید در آینده‌ای نه چندان دور ایران‌خودرو هم پراید تولید کند و ... تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.

لینک در بالاترین

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (1) || لينک دائم
 
دوشنبه ۱۷ فروردین‌ماه ۱۳۸۸

به کجای این فوتبال تیره بیاویزم قبای امید خویش را!؟

۱- فوتبال مُسکن است. باید اقرار کرد که مُسکن خوبی هم هست. دردی را از کسی درمان نمی‌کند؛ اما التیام‌بخش است. وقتی تیم محبوبت برنده می‌شود، برای مدتی - هر چند کوتاه - دردهایت را از خاطر می‌بری. فراموش می‌کنی گرانی و تورم و بیکاری و اجاره خانه و فیل و فیل‌بان و تحدید آزادی و نقض حقوق بشر و بی‌قانونی و تحریم و سیاست و جنگ و همه دیگر دردهای بی‌درمان را. برای همیشه از ذهنت پاک نمی‌شوند؛ بلکه چند روز یا دست کم چند ساعتی از روی صفحه نخست کنار گذاشته می‌شوند و فرصتی پیدا می‌کنی برای نفس کشیدن و اندکی آرامش در این دنیای شلوغ

آری؛ فوتبال آرام‌بخش خوبی است. دردی درمان نمی‌کند؛ اما مجالی می‌دهد به سکوت، به سکون، به آسایش.

۲- یکشنبه‌شب که فردریکو ماکدا، مهاجم نوجوان تیم منچستر یونایتد (عکس: خبرگزاری فرانسه) منچستر یونایتد در دقیقه ۹۲ با گل یک بازیکن ۱۷ ساله استون‌ویلا را شکست داد، دوباره یادم افتاد که این فوتبال، عجب خاصیت آرام‌بخشی دارد.
از آن بازی‌های (به قول فردوسی‌پور) «دراماتیک» بود که یک تیم جلو می‌افتد؛ بازی مساوی می‌شود؛ عقب می‌افتد؛ دقایق آخر باز هم بازی را به تساوی می‌کشاند و در وقت تلف‌شده باز هم گل می‌زند و بازی را می‌برد.
توی دلم برای همه لیورپولی‌ها (مخصوصاً گزارش‌گران محبوبم: عادل فردوسی‌پور و مزدک میرزایی) کری خواندم و شعار «منچستر زلزله، محبوب هر چی دله» دادم.
دو سه ساعتی خوش و خرم بودم؛ آن هم بعد از چند هفته سراسر ناراحتی و ناامیدی.

۳- برنامه ۹۰ هفته قبل، دو لحظه مهم داشت. یکی جایی که عادل فردوسی‌پور به علی کفاشیان گفت که زمان علی دایی، انگار کسی در فدراسیون نمی‌توانست بدون اجازه دایی یک لیوان را هم جابه‌جا کند و رییس فدراسیون فوتبال در جوابش گفت: اگر اصلاً لیوانی دست ما بوده باشد. (داشت به زبان بی‌زبانی می‌گفت هیچ‌کاره است و بی‌اختیار.)

دومین قسمت، جایی بود که فردوسی‌پور به پیام‌های محمود احمدی‌نژاد و محمد علی‌آبادی در زمان کسب یک افتخار (مثلاً قهرمانی تیم ملی نوجوانان در آسیا) اشاره کرد و پرسید که چرا کسانی که موقع پیروزی بی‌درنگ به صحنه می‌آیند و خود را در افتخارات سهیم می‌کنند، وقتی که شکست می‌خوریم، مسئولیتی نمی‌پذیرند و خود را مبرا و بی‌تقصیر می‌شمارند!؟

هر چند که متأسفانه در گزینه‌های نظرسنجی هفته قبل، اثری از رییس‌جمهور و رییس سازمان تربیت بدنی نبود، اما کیست که نقش پررنگ این دو نفر، نزدیکانشان و مجموعه سازمان تربیت بدنی را در انتصاب\انتخاب دو سرمربی اخیر تیم ملی و نیز هیأت رییسه فدراسیون فوتبال را نداند!؟

۴- این روزها موضوع انتخاب سرمربی جدید برای تیم ملی، بحث اصلی صفحات ورزشی روزنامه‌ها و منابع خبری است. انگار فدراسیونی‌ها متمایل به افشین قطبی بوده‌اند که با مخالفت مقامات بالاتر مواجه شده است. فیلیپ تروسیه تنها گزینه خارجی است و سازمان تربیت بدنی و مقامات بالاترش روی امیر قلعه‌نویی و محمد مایلی‌کهن نظر دارند. کمیته فنی فدراسیون فوتبال هم ترکیبی از محمود یاوری، حشمت مهاجرانی و منصور پورحیدری را پیشنهاد داده است.

این گزینه‌ها را که مرور می‌کنم، می‌بینم تنها در صورت انتخاب افشین قطبی، ذره‌ای امید در دلم جوانه می‌زند و به دیگر گزینه‌ها هیچ امیدی نیست.

گزینه‌های دولتی که آزمایش خود را در سطح ملی پس داده‌اند.
ژنرال امیرخان قلعه‌نویی که به واسطه دوستی و شراکت با آقازاده علی‌آبادی (و شاید حرف‌های هسته‌ای‌اش) سرمربی تیم ملی شده بود و دور تیم را پر از دلال و «علی» کرد و تیمش علاوه بر ناکامی در نتیجه‌گیری، حتی ذره‌ای از فوتبال شاداب استقلال این فصل یا چند فصل پیش را نشان نداد.

جناب حاج محمد مایلی‌کهن هم اگرچه آلوده به دلالی نیست، اما در سرسختی و ستاره‌ستیزی دست کمی از دشمن خونی‌اش علی دایی ندارد و در کارنامه‌اش، ناکامی بیش از کامیابی دیده می‌شود (هنوز خاطرات بازی‌های مقدماتی جام جهانی ۹۸ را از خاطر نبرده‌ایم.)
با این همه، نزدیکی سیاسی - ایدئولوژیکش به مردان پرنفوذ دولت نهم و نیز شباهتش به تصویر دلخواه این دولت از سرمربی ایده‌آل تیم ملی فوتبال (که زیارت عاشورا و روضه برای بازیکنان تدارکات ببیند) او را به صف کاندیداها رسانده است. مدیرعامل سایپا هم که حامی مالی تیم ملی است، پول کسی را می‌خواهد بدهد که دلخواهش باشد.

گزینه دیگر، ترکیب محمود یاوری در مقام سرمربی، حشمت مهاجرانی به عنوان مدیر فنی و منصور پورحیدری در نقش سرپرست است؛ چیدمانی با میانگین سنی بالای ۷۰ سال و دانش فوتبالی زمان جنگ جهانی دوم. واقعاً این ایده ناب و فوق‌العاده به ذهن کدام شیر پاک‌خورده‌ای رسیده است!؟

می‌ماند فیلیپ تروسیه که از قرار معلوم، عده‌ای هم به حسین هدایتی، رییس متمول هیأت مدیره پرسپولیس پیشنهاد کرده‌اند که پول قرارداد تروسیه را بدهد و خودش سرپرست تیم ملی بشود. آدم می‌ماند که مملکتمان چه قدر فقیر و حقیر شده که این گونه باید نیمکت تیم ملی را بفروشد؟

۵- هر چه نگاه می‌کنی، می‌بینی گزینه‌های پیش رو، یکی بدتر از دیگری است. سه بازی آینده تیم ملی هم که درست افتاده در بحبوحه انتخابات ریاست جمهوری و بعید نیست هر کدام از نامزدها (از جمله محمود احمدی‌نژاد) بخواهند از این نمد، کلاهی برای خودشان بدوزند.

در بهترین حالت که افشین قطبی سرمربی تیم ملی بشود، باز هم بزرگ‌ترین ریسک زندگی‌اش را انجام داده و احتمال ناکامی بسیار بیشتر از کامیابی است.
ما هم که جز این کشور و همین تیم ملی، کشور و تیم ملی دیگری را نداریم که بخواهیم از پیروزی‌اش خوشحال شویم و با حضورش در بزرگ‌ترین جشنواره فوتبال جهان، احساس سربلندی کنیم.
این جام جهانی، آخرین جام جهانی تاریخ نیست؛ اما تا جام جهانی بعدی پنج سال مانده است و نمی‌شود از الان گفت ان‌شاءالله دوره بعد.

۶- راستش مانده‌ام به کجای داستان این فوتبال تیره بیاویزم قبای کهنه امید خویش را؟

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (3) || لينک دائم
 
یکشنبه ۱۶ فروردین‌ماه ۱۳۸۸

تکرار مستمر یک اشتباه

این دو جمله را بخوانید:
توپ در حال وارد شدن به دروازه بود که دروازه‌بان آن را گرفت.
شاخص‌های اقتصادی در حال رسیدن به پایین‌ترین حد خود هستند.

حال آن‌ها را با دو جمله زیر مقایسه کنید:
توپ داشت وارد دروازه می‌شد که دروازه‌بان آن را گرفت.
شاخص‌های اقتصادی به پایین‌ترین حد خود دارند می‌رسند.
(یا «دارند به پایین‌ترین حد خود می‌رسند.»)
کدام نگارش روان‌تر و ساده‌تر بود؟

فرض کنید هنگام قدم زدن در پارک، آشنایی را دیده‌اید و بعداً می‌خواهید همین را تعریف کنید. آیا می‌گویید: «در حال قدم زدن در پارک بودم که فلانی رو دیدم» یا که می‌گویید: «داشتم تو پارک قدم می‌زدم که فلانی رو دیدم»؟
فرض کنید با کسی قرار گذاشته‌اید و دیر کرده‌اید. به او زنگ می‌زنید و می‌گویید: «در حال اومدن هستم. پنج دقیقه دیگه می‌رسم» یا که «دارم میام. پنج دقیقه دیگه می‌رسم»؟

فعل‌هایی مثل «داشتم می‌رفتم» و «دارم می‌بینم» (خیلی جاها) معادل «Past Continuous» و «Present Continuous» در زبان انگلیسی هستند.
مثلاً جمله «I was watching TV when you called» را به فارسی این‌گونه می‌گویند: «داشتم تلویزیون می‌دیدم که تو زنگ زدی.»
هم‌چنین «I am eating dinner» معادل «دارم شام می‌خورم» فارسی است.

به این نوع فعل‌ها که به ترتیب با ترکیب ماضی\مضارع ساده از مصدر داشتن و ماضی\مضارع استمراری فعل دیگر ساخته می‌شوند، «ماضی مستمر» و «مضارع مستمر» (یا ملموس) می‌گویند (و نمی‌دانم چرا در کتاب‌های دستور زبان فارسی، آن قدر که به ماضی ساده و نقلی و استمراری و بعید و نیز مضارع ساده و استمراری و التزامی پرداخته می‌شود، به این ماضی و مضارع مستمر توجهی نمی‌کنند.)

واقعیت این است که فارغ از این‌که نام و ساختارشان چیست، این ترکیب‌ها را در گفت و گوهای روزمره‌مان زیاد به کار می‌بریم. اما متأسفانه به نوشتن که می‌رسد، این ترکیب را فراموش می‌کنیم و تمام جملاتمان پر می‌شود از «در حال ... بود» و «در حال ... هستم» که نمی‌دانم از کجا آمده‌اند و بیشتر شبیه ترجمه لفظ به لفظ جملات انگلیسی هستند.

باز هم با کمال تأسف روزنامه‌نگاران ایرانی در زمینه استفاده از این ترکیب‌های غلط از همه پیشی گرفته‌اند (گرفته‌ایم) و در اکثر روزنامه‌ها و سایت‌ها، جملاتی نظیر «فلان کشورها در حال مذاکره بر سر بهمان موضوع هستند» و «پیش از آغاز بحران جهانی، قیمت نفت در حال افزایش بود» بسیار به چشم می‌خورند.

به نظر من، آن‌چه من را «ایرانی» می‌کند، وجود بناهایی مانند تخت جمشید یا زیگورات چغازنبیل نیست. چرا که ممکن بود (و هست) که این بناها در اثر یک پدیده طبیعی مانند زلزله و سیل از بین بروند یا که لشگری و سرداری تخریبشان کند (چنان‌چه ارگ بم را زلزله نابود کرد) اما باز هم من ایرانی‌ام. چرا که هنوز اشعار حافظ و سعدی و فردوسی و مولوی و نظامی و سهراب را می‌توانم بخوانم و بفهمم و لذت ببرم. این زبان فارسی است که دارد به من هویت ایرانی می‌دهد و پیوندی است میان من و گذشتگان این سرزمین و فرهنگی که به یادگار گذاشته‌اند.

اگر برای این زبان فارسی، ارزش و احترامی قائل باشیم، باید تلاش کنیم جلوی انگلیسی (و عربی) کردن اجزا و ساختارهای آن را بگیریم. به نظرم این جلوگیری از جا افتادن ساختارهای نادرستی نظیر «در حال» بسیار مهم‌تر از به کار گرفتن معادل‌های فارسی کلمات خارجی و حتی ساخته‌های نادرستی مانند «می‌باشد» و ... است؛ چرا که در نهایت جمله‌ای نظیر «دارم هارد کامپیوترم را فرمت می‌کنم» هنوز کاملاْ فارسی است.

لینک مطلب در بالاترین

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (13) || لينک دائم
 
جمعه ۱۴ فروردین‌ماه ۱۳۸۸

پیچیدگی‌های سیاست و سادگی مغالطه

تحلیل رویدادها و مسائل سیاسی، کاری سهل و ممتنع است. سهل است؛ از این رو که با کنار هم گذاشتن چند واقعیت (Fact) می‌شود به یک تحلیل رسید و سخت از این بابت که در نظر گرفتن تمامی واقعیات موجود، دست کمی از پیش‌بینی و ارزیابی تمام حالات ممکن در یک بازی شطرنج ندارد و اگر ناممکن نباشد، لااقل بسیار سخت است.

به همین جهت است که برای رسیدن به یک ارزیابی و جمع‌بندی، لازم است که میان همه واقعیات موجود، تعدادی از واقعیات کلیدی را انتخاب کرد و با کنار هم چیدن آن‌ها به تصویری اجمالی رسید که تا حد زیادی به تصویر کلی شبیه باشد.
البته توجه به این نکته هم لازم است که مواردی وجود دارند که نه کاملاً درست هستند و نه تماماً نادرست؛ بلکه جایی بین این دو قرار می‌گیرند که این از ویژگی‌های اصلی دنیای خاکستری سیاست است.

با این مقدمه طولانی، می‌خواستم به این نکته برسم که یادداشت قبلی‌ام درباره پیشنهاد در نظر گرفتن قالیباف به جای خاتمی، «دروغ ۱۳» بود.
یادداشتی ظاهراً شبیه بقیه مطالبم که با کنار هم گذاشتن برخی واقعیت‌های درست و تا حدی درست کنار برخی حرف‌های نامربوط و غلط، به نتیجه‌ای رسیده بودم که بوی چندانی از حقیقت نبرده بود. البته رسیدن به این نتیجه بدون کنار گذاشتن برخی مطالب کلیدی ناممکن بود.

برای نمونه، این درست است که «کنار کشیدن خاتمی به نفع میرحسین موسوی قاعدتاً می‌بایست طرفداران او را نیز به سمت میرحسین هدایت می‌کرد.» این‌که «در کشور روابط، اتکا بر ضوابط، تکیه بر باد است» هم تا حدی درست است.
اما این‌که شرکت نکردن فعال در این انتخابات «به این معناست که دیگر در هیچ انتخاباتی نمی‌شود شرکت کرد» حرفی کاملاً نادرست است و هنرمند یا مهندس بودن میرحسین موسوی، هیچ ربطی به توانایی یا ناتوانی او برای ریاست جمهوری ندارد؛ همان طور که ربط دادن شرکت فعال در انتخابات به بهانه‌جویی آمریکا و اسراییل برای حمله نظامی به ایران، چیزی جز مغالطه نیست.
بدون کنار گذاشتن عامل «نهادهای دیگر و علی‌الخصوص انتصابی» و نیز مواردی که در این یادداشت برشمرده بودم، رسیدن به این نتیجه امکان‌ناپذیر بود.

دست آخر این‌که رسیدن به نتیجه‌ای نادرست، نیمه‌درست یا نامربوط در یک تحلیل و حتی قبولاندن آن به جمعی از مخاطبان، کار چندان سختی نیست و در دو ماه باقی‌مانده تا این انتخابات، از این دست تحلیل‌ها بسیار خواهیم دید.
این خاصیت عرصه خاکستری و پیچیده سیاست است و هم در مقام نویسنده و هم در مخاطب، باید حواسمان را به این موضوع جمع نگه داریم.
با به خاطر داشتن فاکتورهای اصلی و تعیین‌کننده، توجه به وزن واقعی هر عامل و نیز آشنایی به روش‌های سفسطه و استدلال‌های مغالطه‌آمیز، می‌شود تا حدی از این به بیراهه رفتن‌ها پیش‌گیری کرد.
پیشنهاد می‌کنم مجموعه مطالب مریم اقدمی درباره «خطاهای روزمره» در تحلیل و استدلال را مطالعه کنید.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (0) || لينک دائم
 
پنجشنبه ۱۳ فروردین‌ماه ۱۳۸۸

گزینه پنجم یک سؤال چهار گزینه‌ای

با گذشت دو هفته از اعلام انصراف محمد خاتمی، یک سؤال چهارگزینه‌ای برای بسیاری از حامیان وی بی‌پاسخ مانده است: چه باید کرد؟
چهار جوابی که برای این سؤال مطرح می‌شود، عبارتند از:

  1. حمایت از میرحسین موسوی
  2. حمایت از مهدی کروبی
  3. مطرح کردن گزینه‌ای تازه
  4. تحریم (یا عدم شرکت) در انتخابات

بیایید نگاهی به این چهار گزینه بیندازیم.

کنار کشیدن خاتمی به نفع میرحسین موسوی قاعدتاً می‌بایست طرفداران او را نیز به سمت میرحسین هدایت می‌کرد. حمایت نکردن حامیان خاتمی از موسوی نیز در آینده موجب ایجاد دلخوری هر دو نفر از این گروه‌ها خواهد شد و این کار اخلاقاً صحیح نمی‌باشد.

اما اعتقاد راسخ مهندس موسوی به اقتصاد دولتی و سوسیالیستی، این نگرانی را پدید می‌آورد که در مدتی بسیار کوتاه، ایران هم به سرنوشت شوروی دچار شود. مهم‌تر آن‌که اگر ادبیات فیلسوفانه محمد خاتمی برای مقام ریاست جمهوری مناسب نبود، طبع هنرمندانه میرحسین ممکن است فاجعه‌ای به بار بیاورد. از نتایج دخالت مهندسان در اقتصاد هم که هر چه بگوییم، کم گفته‌ایم.

گزینه دوم، مهدی کروبی است. تجربه هشت سال خاتمی نشان داد که راه قانونی و تأکید بر قانون‌مداری، نتیجه مناسبی به بار نمی‌آورد در کشور روابط اتکا بر ضوابط، تکیه بر باد است و این شیخوخیت و رایزنی است که می‌تواند حلال مشکلات کشور باشد. حمایت چهره‌هایی نظیر محمد قوچانی و غلامحسین کرباسچی از کروبی هم نشان‌دهنده همین است.

اما قسم خوردن کروبی برای ماندن در عرصه انتخابات و کنار نرفتن تحت هیچ شرایطی، از او سیاستمداری انعطاف‌ناپذیر می‌سازد که اصلاً با طبع سیاست سازگار نیست. علاوه بر این، کسی که تقصیر نتایج دور اول انتخابات ۸۴ را به گردن یک خواب دو ساعته می‌اندازد، معلوم نیست که مشکلات اقتصادی کشور را به چه عواملی نسبت دهد.

گزینه سوم، تحریم انتخابات یا دست کم عدم شرکت فعال در آن است. مزیت چنین کاری، این است که در صورت دو مرحله‌ای شدن انتخابات، دست‌ها برای شرکت فعال در دور دوم باز می‌ماند و می‌شود با زیر نظر قرار دادن همه گزینه‌های موجود در مدت باقی‌مانده، با آگاهی بیشتر در مرحله دوم عمل کرد.

در عین حال، شرکت نکردن فعال در این انتخابات، می‌تواند بهانه لازم را به آمریکا و اسراییل برای حمله به ایران بدهد و از سوی دیگر، چنین کاری به این معناست که دیگر در هیچ انتخاباتی نمی‌شود شرکت کرد.

چهارمین جوابی که برای سؤال «چه باید کرد؟» مطرح شده، پشتیبانی از یک نامزد دیگر مانند عبدالله نوری، محسن صفایی فراهانی یا محمدعلی نجفی است. فایده چنین کاری این است که اولاً سایه سنگین محمد خاتمی از سر گروه‌هایی نظیر جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین برداشته می‌شود و در ثانی نمادی تازه برای جریان اصلاحات می‌سازد.

اما مشکل این‌جاست که در جامعه ایران، ممکن نیست در فرصتی دو ماهه چهره‌ای ناشناخته مانند این سه نفر را مطرح کرد و به ریاست جمهوری رساند. در کنار این، تشتت بیش از حد در میان اصلاح‌طلبان می‌تواند بخشی از رأی‌دهندگان را به سمت محمود احمدی‌نژاد براند و مهم‌تر این‌که پس از شکست نظام سرمایه‌داری و بحران جهانی اقتصاد، باید از خصوصی‌سازی پرهیخت.

به نظرم در کنار این چهار گزینه، راهی دیگر را نیز باید مد نظر قرار داد: پشتیبانی از محمدباقر قالیباف.

او، نماد اصلاح شدن محافظه‌کاران است. قالیباف اگرچه از امضای نامه فرماندهان سپاه در جریان وقایع کوی دانشگاه نامش مطرح شد، ولی تدریجاً به روند اصلاحات در کشور کمک کرد. در ابتدا سر و سامانی به وضعیت نیروی انتظامی باقی‌مانده از زمان سرتیپ لطفیان داد و بعد از جانشینی احمدی‌نژاد در شهرداری تهران، یادآور خاطرات تصدی‌گری کرباسچی شد.

قالیباف اگرچه آن نامه را امضا کرد، اما باید این کار را به حساب جو خاص آن مقطع گذاشت. احضارهای سیاسی - مطبوعاتی به اداره اماکن نیروی انتظامی در مدت فرماندهی وی نیز همان قدر به او ربط دارد که اعمال دادستانی تهران به رییس قوه قضاییه.

او که در این چهار سال بسیار از دست دولت نهم و احمدی‌نژاد دل‌چرکین است، خاطره حمایت اصلاح‌طلبان شورای شهر سوم را به خوبی به یاد خواهد داشت و اصلاح‌طلبان را جایگزین نزدیکان احمدی‌نژاد در دولت خواهد کرد. هم‌چنین صحنه رسیدن قالیباف به محل سقوط هواپیمای خبرنگاران نیز در خاطره همه ما باقی است. از سوی دیگر، توقیف «تهران امروز» به دست دولت نهم، جلوی توقیف‌ها در دولت قالیباف را خواهد گرفت و آزادی رسانه‌ای را به ارمغان خواهد آورد.

بین نامزدهای موجود، قالیباف تنها نماد تفکر، اعتقاد و عملکرد مدرن و نیز نگاه به آینده است و علاوه بر همه این‌ها، دست کم از دیدن چهره‌اش در رسانه‌های جهان چهره‌مان در هم نمی‌رود.

حتماً این مطلب را هم بخوانید:
پیچیدگی‌های سیاست و سادگی مغالطه

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (9) || لينک دائم