جمعه ۱۲ تیرماه ۱۳۸۸
بیست و پنج
ربع قرن گذشت. بیست و پنج ساله شدم.
نمیدانم دو سال است، سه سال، چهار سال یا حتی بیشتر. واقعاً یادم نمیآید از چه زمانی شروع شد؛ اما مدتهاست که در جست و جوی ثباتم. زندگیام هر سال، هر ماه، هر هفته و هر روز به یک سو پیش میرود. نه فقط از یک سال دیگر و یک ماه دیگر و یک هفته دیگرم بیخبرم، که حتی حدس محکمی در مورد فردای خودم هم نمیتوانم بزنم.
بعضی وقتها آن قدر اتفاقات به سرعت رخ میدهند که از حد تصورت هم فراتر است. اگر یک ماه پیش به من میگفتی که یک ماه دیگر اوضاعم چنین است که امروز، قاه قاه میخندیدم و به تخیلت آفرین میگفتم.
آری؛ میدانم که این پیشبینیناپذیری ار میتوان به هیجان و شیرینی زندگی تعبیر کرد؛ اما نه این طور که به بلاتکلیفی و بیخبری از فردا و فرداها برسد.
نه اینکه خیلی اهل برنامهریزی باشم، اما این ناممکن شدن کسب اطلاع درباره آینده و امتناع برنامهریزی به روزمرگی مطلق، به سکون و سکوت منتهی شده است. به هیچ سویی نمیروم؛ نه به این خاطر که نمیدانم کدام بهتر و کدام بدتر است؛ بلکه از این رو که نمیدانم اصلاً به کدام سو میشود رفت. انگار که به درون چاهی تاریک سقوط کردهام که تا به انتهایش نرسی، نمیدانی به کجا میرود و عمقش چه قدر است. ایستادهام به انتظار کشیدن.
هر چه نگاه میکنم، این نوشته کمترین شباهتی به یادداشتی در یک روز تولد ندارد. شاید تا همین چند هفته قبل اگر وقت نوشتنش میشد، سرشار از امید و آرزو میبود؛ اما این روزها ... تنها و تیره و تار، بیکار و بیخانمان و بلاتکلیف، بیش از هر جملهای میگویم: نمیدانم.
یادداشتهای شما:
من چرا اینقدر بابابزرگم؟ :)) مبارک باشه رفیق. :)
[ کمانگیر ] | [جمعه، ۱۲ تیرماه ۱۳۸۸، ۴:۵۲ صبح ]واقعا این کمانگیر چرا انقدر بابابزرگ است؟ :)) مبارک باشد عزیز. ببخش زیر پست تولدت شطینت میکنم بهرنگ عزیز :)
[ یک فتحی ] | [جمعه، ۱۲ تیرماه ۱۳۸۸، ۹:۰۲ صبح ]تولدت مبارک
[ کسری ] | [جمعه، ۱۲ تیرماه ۱۳۸۸، ۹:۳۸ صبح ]تولدت خیلی مبارک باشه. همیشه شاد باشی :) اینایی هم که نوشتی حال و روز همه ی ماها تو این روزاست...
[ اندیشه ] | [جمعه، ۱۲ تیرماه ۱۳۸۸، ۱۱:۴۷ صبح ]تولدت مبارک :)
مبارك باشه بهرنگ جان. اميدوارم زندگيت هميشه باثبات باشه. موفق باشي.
[ ع.ل.ي.ر.ض.ا (يك عليرضاي سابق !) ] | [شنبه، ۱۳ تیرماه ۱۳۸۸، ۱۰:۱۸ صبح ]