دوشنبه ۱۲ مردادماه ۱۳۸۸
تنها چیزی که در وجودت باقی میماند، عشق به برادر بزرگ است
این روزها باید رمان ۱۹۸۴ جورج اورول را بارها و بارها بخوانیم. بخشی از داستان که به بازگویی نخستین بازجویی اُبراین (مأمور وزارت عشق) از وینستون (شخصیت اصلی و عصیانگر رمان) میپردازد، به نظرم شاهکار و اوج کار نویسنده است. آن را بخوانید:
اُبراین: فکر میکنی ما مردم را به چه دلیل به اینجا میآوریم؟
وینستون: برای اینکه مجبور به اعترافشان کنید.
اُبراین: نه؛ دلیلش این نیست. بیشتر فکر کن.
وینستون: برای اینکه آنها را تنبیه کنید.
اُبراین گفت: «نه!» صدای او فوقالعاده تغییر کرده بود و چهرهاش ناگهان جدی شد و به هیجان آمد:«منظور ما فقط این نیست که از شما اعتراف بگیریم یا شما را مجازات کنیم. میخوای دلیل واقعی آوردنت را به اینجا برایت بگویم؟ دلیلش معالجه تو است! برای اینکه تو را سر عقل بیاوریم! هر کسی را که ما به اینجا میآوریم، تا وقتی معالجه نشده باشد، رها نمیکنیم. میفهمی وینستون؟ ما به جرایم احمقانهای که تو مرتکب شدهای، علاقهای نداریم. حزب به کارهایی که علنأ انجام میشود، علاقه ندارد. فقط افکار برای ما مهم هستند. ما به نابودی دشمنان خودمان اکتفا نمیکنیم؛ ما آنها را عوض میکنیم.»
[...]
اُبراین خنده کمرنگی زد و گفت: «وینستون، تو وصله ناجوری هستی. کلمهای که باید پاک شود. من همین الان به تو نگفتم که ما با مأموران تفتیش عقاید گذشته متفاوت هستیم؟ نه اطاعت کورکورانه و نه حتی سرسپردگی خفتبار، ما را راضی نمیکند. تو سرانجام آزادانه و به خواست خودت تسلیم ما میشوی.
ما آدم بدعتگذار را نابود نمیکنیم؛ چون در مقابل ما مقاومت میکند. تا وقتی مقاومت میکند، نابودش نمیکنیم. تبدیلش میکنیم. ذهن او را تسخیر میکنیم و دوباره به او شکل میدهیم. تمام شرارتها و توهمات را از وجودش بیرون میکشیم. ما او را جسماً و روحاً به جبهه خودمان ملحق میکنیم. نه فقط در ظاهر؛ بلکه با فکر و قلب و روحش. قبل از اینکه او را بکُشیم، به یکی از افراد خودمان تبدیلش میکنیم.
برای ما وجود یک فکر غلط هر جای این دنیا و هر اندازه هم که مخفی و فاقد قدرت باشد، غیر قابل تحمل است. در زمان قدیم، بدعتگذار وقتی به پای چوبه مرگ میرفت، همچنان یک بدعتگذار بود؛ از نوآوری خود دفاع میکرد و از آن به وجد میآمد. حتی قربانی تصفیههای روسیه، هنگامی که به سمت محل تیرباران شدن میرفت، ممکن بود همچنان در ذهنش یک عصیانگر باقی مانده باشد. ولی ما قبل از نابود کردن افراد، مغز آنها را کامل میکنیم.
فرمان حکومتهای قرون وسطی برای فرمانروایی بر انسانها با «تو نباید ...» شکل میگرفت و در حکومتهای استبدادی عصر حاضر، این فرمان با «تو باید ...» خودش را نشان میدهد. ولی فرمان ما میگوید: «تو هستی.»
هیچکدام از کسانی که ما به اینجا میآوریم، هرگز در مقابل ما قرار نمیگیرند. همه کاملأ تطهیر میشوند. مخصوصأ آن سه خائن بیارزش، جونز، آرونسن و رادرفورد که زمانی به بیگناه بودن آنها اعتقاد داشتی، بالاخره شکستشان دادیم.
من خودم در بازجویی آنها شرکت داشتم. من قدم به قدم شاهد تحلیل رفتن آنها بودم. اول ناله و ضجه، بعد گریه و سرانجام، نه به خاطر ترس یا درد، بلکه فقط به خاطر ندامت از پا افتادند.
هنگامی که کار ما با آنها تمام شد، فقط ظاهر یک انسان برایشان باقی مانده بود. تنها چیزی که در وجودشان باقی مانده بود، تأسف نسبت به اعمالشان و عشق نسبت به برادر بزرگ بود. عشقی که به برادر بزرگ نشان میدادند، واقعأ متأثرکننده بود. آنها التماس میکردند قبل از اینکه افکارشان مجددأ دچار آلودگی شود، آنها را زودتر اعدام کنیم.»
میدانی؟ اگر کسی در دست مأموران وزارت عشق بود و درمان شد، نه جایی برای افسوس است و نه جایی برای ناامیدی و سرخوردگی. هر کدام از ما اگر پایش به وزارت عشق باز شود، درمان خواهد شد. کار وزارت عشق، درمانگری است. طبیعی است که وقتی درمان شوی، چیزی جز «عشق نسبت به برادر بزرگ» برایت باقی نماند.
لینک مطلب در بالاترین
یادداشتهای شما:
سلام بهرنگ
متاسفانه من این رمان اینجا دم دستم نیست اگه فایلش رو داشتی واسم ایمیل کن.در ضمن به وبلاگ من هم سر بزن.من لینکت کردم
مدام تکرار میکنم و دست خودم نیست
که آنچه بر عزیزان ما در بند رفت
مسلمان نشنود
کافر نبیند .
مرسی بهرنگ جان به خاطر لینک کتاب.
[ ملیحه ظفرنژاد ] | [سه شنبه، ۱۳ مردادماه ۱۳۸۸، ۸:۳۹ صبح ]لذت بردیم
خیلی وقته ندیدمت مهندس
خوبیی؟
سلام بهرنگ . یادمه موقعی که می خوندمش چه قد حالت تهوع داشتم . هم این هم قلعه ی حیوانات ... راستش مدل تهوعی که از 1984 گرفتم بدتر و دردناک تر بود ... الانم حالت تهوع دارم ... همه ش !
[ سلام به ناممکن ] | [سه شنبه، ۱۳ مردادماه ۱۳۸۸، ۱۱:۵۶ صبح ]ye LIKE keshide baraye bazkhani in ghesmat az ketab.
[ گیتی ] | [چهارشنبه، ۱۴ مردادماه ۱۳۸۸، ۰:۳۵ صبح ]این چندوقت همه چیز منو تشویق می کنه که 1984 رو دوباره بخونم. همه چیز. اما راستش دیگه دلشو ندارم.
[ امیرمسعود ] | [سه شنبه، ۲۰ مردادماه ۱۳۸۸، ۲:۱۱ بعدازظهر ]۱۹۸۴ را دوست می دارم.
ولی عزیزجان. دوست جان. رفیقجان. چرا به صنعت کتاب صدمه می زنی ؟
انتشارات نیلوفر هنوز چاپ می کنه.
بهرنگ جان
بسیار ممنون از یادآوری این صفحه ها.... من هم در زمره ی کسانی هستم که تا حدودی این روند را تجربه کرده اند.الان هم خانه نشین ام.قبلا نمی دانستم گناه من بالشخصه چیست. البته همیشه از انگ هایی که مردم به من و امثالمن می زدند دل خور بودم. به هر حال متن کتاب را هم لینکشو بذار برادر....
حمید جان
بعید میدونم گذاشتن لینک نسخهای با اون کیفیت، صدمهای به صنعت چاپ بزنه. تازه اگه کیفیتش هم عالی بود، باز هم فکر میکنم این کتاب رو باید خرید و داشت. اون لینک رو برای کسانی گذاشتم که به هر دلیل دسترسی برای خریدش ندارن
آرتیم جان
نداریم متأسفانه (یا شاید هم خوشبختانه)
حمید میگه انتشارات نیلوفر هنوز چاپش میکنه. یک سری به کتابفروشی بزن ؛-)