دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
جمعه ۳ مهر‌ماه ۱۳۸۸

از مخالفت با صهیونیسم تا یهودی‌ستیزی

واقعیت این است که ضدیت با صهیونیسم (به عنوان یک نظریه یا جنبش سیاسی قومیت‌گرا) یا مخالفت با دولت اسراییل و اعمالش، لزوماً به معنی سامی‌ستیزی (یهودی‌ستیزی) نیست. هر چند که بسیاری سیاستمداران اسراییلی، این دولت را نماینده و وکیل همه یهودیان می‌بینند و هر گونه انتقاد از اعمال این دولت را مترادف یهودی‌ستیزی می‌دانند؛ حرفی که بیشتر به مغالطه می‌ماند. چرا که اگرچه دولت اسراییل بر پایه صهیونیسم بنا شده و صهیونیسم نیز حرکتی یهودی است، اما انتقاد از سیاست‌های این دولت یا مثلاً اعمالش در جنگ غزه را نمی‌توان لزوماً ضدیت با قوم یهود دانست؛ همان گونه که آیین حضرت موسی نیز نقشی در این میان ندارد.

اما بیایید نگاهی به بخشی از سخنرانی محمود احمدی‌نژاد در مجمع عمومی سازمان ملل متحد بیندازیم؛ جایی که می‌گوید:

دیگر قابل قبول نیست که یک اقلیت محض با یک شبکه پیچیده با طراحی غیر انسانی، بر اقتصاد و سیاست و فرهنگ بخش‌های مهمی از جهان حاکم شود؛ برده‌داری نوین راه‌اندازی کند و تمام حیثیت ملت‌ها، حتی ملت‌های اروپا و آمریکا را قربانی مطامع نژادپرستانه خود کند.

آیا این سخنان تنها ضد اسراییلی و ضد صهیونیستی است یا می‌شود آن‌ها را یهودی‌ستیزانه دانست؟

Mahmoud Ahmadinejad giving speech during the United Nations General Assembly 2009 - AFPبه نظر می‌رسد که این بار نمی‌شود سخنان آقای احمدی‌نژاد را تنها علیه دولت اسراییل یا جنبش صهیونیستم دانست و متأسفانه ایشان فراتر از دولت اسراییل و صهیونیسم، کل یهودیان را هدف گرفته‌اند. شما به فاعل این جملات دقت کنید: «یک اقلیت محض.» آیا می‌شود یک دولت یا سازمان سیاسی را «اقلیت محض» خطاب کرد؟ یا که باید با توجه به اشاره به ملت‌های جهان، مراد سخنان آقای احمدی‌نژاد را قوم یهود دانست؟

مشکل این‌جاست که وقتی هدف انتقادات از سازمان‌های معتقد به صهیونیسم یا گروه‌های یهودی به کل قوم و نژاد یهود گسترش می‌یابد، آن‌گاه نه فقط یهودیان ایران، که تک‌تک یهودیان، از وایزمن و بن گوریون و موشه دایان و نتانیاهو گرفته تا اینشیتن و مارکس و کافکا و وودی آلن، متهم خواهند بود. این حق یک سیاستمدار است که دولت یا حرکتی سیاسی را به نقد بکشد؛ اما ضدیت با یک قوم، هر چه قدر هم که برخی از افراد و سازمان‌هایشان قابل انتقاد باشند، پذیرفتنی نیست.

آقای احمدی‌نژاد فراموش کرده است که شیعیان، نه تنها در بین همه مردم جهان، که حتی در میان مسلمانان نیز در اقلیت هستند. ایشان می‌توانست به جای طعنه زدن به جمعیت یهودیان، انتقادهایش را به سیاست‌های دولت اسراییل معطوف کند و مثلاً بر این پافشاری کند که اسراییل و دولت یهود، بازتاب نظرات همه یهودیان جهان نیست و هر انتقادی به این حکومت و سازمان‌های همسو با آن، ضدیت با همه یهودیان دنیا نباید قلمداد شود.

اگر بخواهیم یهودی بودن یک گروه یا سازمان را دست‌مایه حمله به کل یهودیان (چه به معنای نوادگان قوم بنی‌اسراییل، چه به معنای پیروان آیین یهود) قرار بدهیم، به طریق اولیٰ بایستی بپذیریم که مسلمان‌ستیزی ناشی از اعمال طالبان و القاعده، طبیعی است. باید قبول کنیم که مقصر هر اشکالی در کارنامه جمهوری اسلامی، مذهب تشیع است و نیز همه فقه شیعه، همان است که برخی روحانیون بلندپایه حاکم بر ایران می‌گویند.

داستان این است که تئوری‌های توطئه، تصاویر جذابی از دنیا و روابط حاکم بر جهان ترسیم می‌کنند. در این گونه نظریه‌ها، گروه، فرقه، محفل، سازمان یا اندیشه‌ای را عامل همه آن‌چه اتفاق افتاده، معرفی می‌شود و عوامل دیگر را اگر بی‌تأثیر ندانند، دست کم کم‌اثر می‌شمارند. می‌خواهد تئوری توطئه یهودیان باشد یا فراماسونری؛ انجمن حجتیه باشد، پیروان آیین بهایی؛ دولت انگلیس متهم باشد یا لابی‌های سرمایه‌داری.

درست که نمی‌توان اثرگذاری لابی اسراییل بر برخی سیاست‌های دولت ایالات متحده را منکر شد و شواهدی هم دال بر رد پای تفکرات انجمن حجتیه در اعمال برخی بازیگران عرصه سیاست ایران وجود دارد، اما مسأله این است که نباید دیگر فاکتورهای اثرگذار را نادیده گرفت. این فروکاستن نتایج به یک عامل و نادیده گرفتن عوامل دیگر، خطراتی جدی دارد که کمترین آن‌ها، نژادپرستی یا دشمنی با یک آیین است.

لینک مطلب در بالاترین

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (4) || لينک دائم
 
یکشنبه ۲۲ شهریور‌ماه ۱۳۸۸

مملکت که فقط برق نیست

«اگر این پرسش هنوز برای کسی مطرح است که چه بر سر انقلاب سال ۲۰۰۹ ایران آمد، پاسخ این است: تندروها برنده شدند.»
این جمله آغازین مطلبی خواندنی با عنوان «انقلاب ایران؟ تندروها بُردند» در گاردین است که خواندنش را توصیه می‌کنم.
نویسنده با این جملات، مطلب خود را به پایان می‌رساند:
«اگر این سیاست‌ها را کنار بگذاریم، دو گزینه باقی می‌ماند. یکی این‌که اذعان کنیم ممکن است حق با اسراییل باشد که می‌گوید تنها راه مطمئن برای به تأخیر انداختن یا متوقف کردن برنامه هسته‌ای ایران، اقدام نظامی است. راه دیگر این‌که کاری نکنیم و امیدوار باشیم تأکید مکرر ایران بر این‌که به دنبال بمب اتمی نیست، واقعیت دارد. مشکل این‌جاست که خطر هر دو گزینه، فاجعه است.»

واقعیت این است که دیر یا زود، ذخایر سوخت فسیلی جهان به پایان می‌رسند و باید از هم‌اکنون به فکر راه‌های جایگزین برای تأمین انرژی بود. روش‌های بهره‌برداری از انرژی‌های تجدیدپذیر نظیر باد، انرژی خورشیدی، زمین‌گرمایی و ... هنوز به مرحله‌ای نرسیده‌اند که بتوان به طور جدی روی آن‌ها به عنوان منابع قابل اتکا و اقتصادی حساب کرد. گزینه دیگر، انرژی هسته‌ای
است که اگرچه تجدیدپذیر نیست، اما منابع معدنی سوخت هسته‌ای آن قدر هست که تا دهه‌ها و شاید قرن‌ها نگران به پایان رسیدنشان نباشیم.

بیایید همه شک‌های غرب درباره هدف واقعی ایران از غنی‌سازی اورانیوم را بیهوده بدانیم و بگوییم هدف ایران از احداث پالایشگاه (تأسیسات غنی‌سازی اورانیوم) تولید بنزین (سوخت هسته‌ای) برای خودروهایش (نیروگاه‌های برق هسته‌ای) است؛ و نه ساختن کوکتل مولوتوف (بمب اتمی.)

چرا ایران به دنبال غنی‌سازی است و نمی‌پذیرد سوخت هسته‌ای را از خارج وارد کند یا بخشی از فرآیند در کشور دیگری انجام شود؟
واقعیت این است که ایران، کشور دوست و متحد قابل اعتمادی ندارد که مطمئن باشد تحت فشارها یا وعده‌های قدرت‌های بزرگ، ایران را نمی‌فروشد. در نتیجه اصرار دارد که تمام فرآیند تولید سوخت هسته‌ای در خاک خودش انجام شود. با وجود این‌که ذخایر سنگ معدن اورانیوم ایران بسیار اندک است، ایران امیدوار است که بتواند سنگ معدن اورانیوم مورد نیازش را وارد کند.

در این‌که ایران بنا بر معاهده منع گسترش سلاح هسته‌ای (NPT) حق غنی‌سازی اورانیوم را دارد، شکی نیست. اما آیا واقعاً نمی‌شود بر سر حقوق مذاکره کرد؟
اگر از زاویه منافع ملی نگاه کنیم، کشور ما حقوق دیگری هم دارد که به دلیل پافشاری بر این یک حق، دارد از آن‌ها محروم می‌شود. بحث فقط خرید هواپیما نیست؛ به سرمایه‌گذاری در صنعت نفت و گاز و پتروشیمی محدود نمی‌شود. ایران می‌تواند قطب ترانزیت در منطقه باشد و درآمدی هنگفت از گمرک داشته باشد. ایران می‌تواند میزبان سرمایه‌گذاری‌های صنعتی (مثلاً در صنعت خودرو) باشد. ایران حتی می‌توانست تأمین‌کننده اصلی گاز اروپا، شبه‌قاره هند و نیز چین باشد؛ اما ...

بحث این‌جاست که آیا می‌شود برای برخورداری از یک حق، اجازه بدهیم ده‌ها حق دیگرمان پایمال شود؟ در این‌که غنی‌سازی حق است، بحثی نیست؛ اما چه بهایی باید برایش پرداخت؟ آیا بهتر این نیست که وقتی غرب حاضر است بهایی در برابر چشم‌پوشی موقت ایران از یک حقش بپردازد، از فرصت استفاده کنیم و حقوق پایمال‌شده دیگرمان را بستانیم؟

من چندان به این بسته پیشنهادی جدید هم خوش‌بین نیستم. چرا که انگار دولت به جای این‌که به فکر حل مشکلات ایران (و حداکثر منطقه) باشد، همه‌اش به فکر مدیریت جهان و مشکلات جهان (البته نه مواردی نظیر گرمایش زمین و بحران اقتصادی) است. در نهایت نه گرهی از کار مشکلات ایران باز می‌شود و نه جهان. فقط بیشتر تحریم می‌شویم که دود آن هم به چشم مردم می‌رود و بهانه‌ای برای برخورد شدیدتر با منتقدان می‌شود.

برای مقایسه دو صاحب‌منصب سیاسی، کافی است نگاهی به همین مواجهه‌شان با مشکلات جهانی داشته باشیم. از یک سو گوردون براون، نخست‌وزیر بریتانیا و یکی از قدرتمندترین سیاست‌مداران دنیاست که وقتی از مشکلات جهانی و راهکار مقابله با آن‌ها حرف می‌زند، «جامعه جهانی» و «همکاری همه» ورد زبانش است؛ تا آن‌جا که حتی حرص آدم را درمی‌آورد.
از این سو، برخی مقامات کشور خودمان هستند که تمام فکر و ذکرشان، مدیریت جهان و حل مشکلات جهان است و از دنیا می‌خواهند که بیایند از ایشان یاد بگیرند.
بحث اعتماد به نفس و تواضع نیست؛ بحث واقع‌بینی و توهم است.

لینک مطلب در بالاترین

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (4) || لينک دائم
 
چهارشنبه ۱۸ شهریور‌ماه ۱۳۸۸

دستگیری بدون بازداشت

پس از مهر و موم شدن دفاتر مهدی کروبی و حزب اعتماد ملی و نیز بازداشت علیرضا حسینی بهشتی، مشاور ارشد میرحسین موسوی، شاید بسیاری انتظار داشته باشند که در قدم بعدی، بلندپایه‌ترین سران معترضان یعنی میرحسین موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی بازداشت شوند. اما من این اتفاق را بعید می‌دانم.

واقعیت این‌جاست که اقتدارگرایان هوشمندانه بازی می‌کنند. آن‌ها در طول سال‌ها به خوبی آموخته‌اند که خیلی وقت‌ها لازم نیست رقیب را به کلی از صحنه خارج کرد و هزینه‌ای بیش از حد پرداخت. می‌شود ضعیفش کرد؛ ابزارهایش را ستاند و تاکتیک‌هایش را خنثی کرد. می‌توان گذاشت زنده بماند؛ اما دست خالی و ناتوان؛ به گونه‌ای که بود و نبودش عملاً فرقی نداشته باشد.

محافظه‌کاران این استراتژی را در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی با موفقیت به اجرا گذاشتند و نتیجه مطلوبی هم گرفتند. به گونه‌ای که خاتمی اگرچه رییس‌جمهور بود، اما چنان عرصه بر او تنگ شد که عملاً نمی‌توانست برنامه‌هایش را عملی کند. اهرم‌های قانونی و فراقانونی که در اختیار مخالفان اصلاحات بود، نه فقط اختیار انتخاب پیمان‌کار یک پروژه عمرانی (مانند فرودگاه امام) را از دولت سلب کرد، که حتی اصلاح‌طلبان با وجود در اختیار داشتن دولت و مجلس، اجازه تغییر میزان بودجه برخی نهادها (مانند صدا و سیما و شورای نگهبان) را هم نداشتند.

تجربه نشان داده که می‌شود بدون پیش آمدن مشکلی، استراتژیست‌ها و نیروهای اصلاح‌طلب متبحر در کار تشکیلاتی را به زندان انداخت، دفاتر سران را بست، کانال‌های ارتباطی رهبران با جامعه را مسدود کرد و کاری کرد که این افراد گرچه ظاهراً آزادند، اما عملاً آزاد به انجام هیچ کاری نیستند. در این حالت، واقعاً چه نیازی به دستگیری خاتمی، موسوی و کروبی هست که هزینه‌های سنگینی در عرصه بین‌المللی دارد و «ممکن است» بدنه اجتماعی معترضان را به واکنش وادارد؟

باید اذعان کرد که اقتدارگرایان به درستی دریافته‌اند چگونه می‌شود کسی را کشت؛ بدون آن‌که قلبش از کار بایستد. آموخته‌اند که می‌توان با شلیک یک گلوله، پرنده‌ای روی درخت باقی نمی‌ماند. پی برده‌اند که بازداشت یک نفر برای زندانی شدن چندین و چند نفر کفایت می‌کند. فهمیده‌اند که قتل چند (یا چندصد) معترض برای خانه‌نشین کردن میلیون‌ها معترض بس است.

البته تئوری بازدارندگی و ترساندن با تهدیدهایی که عملی نمی‌شوند، کشف جدیدی نیست و مقابله با آن هم ممکن است. حداقل در عرصه نبرد نظامی، در این گونه موقعیت‌ها که یک طرف نمی‌تواند در جدال رودررو پیروز شود، به گسترش جبهه مبارزه و جنگ چریکی روی می‌آورد.

به نظر می‌رسد بیانیه شماره ۱۱ میرحسین موسوی و توصیه‌اش مبنی بر تشکیل هسته‌های کوچک در سطح جامعه، به نوعی پیاده کردن ایده جنگ چریکی در یک مبارزه اجتماعی مسالمت‌آمیز باشد. اما این زمان است که مشخص می‌کند آیا چنین ایده‌ای در جامعه ایران عملی و ثمربخش است یا که خیر.

لینک مطلب در بالاترین

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (2) || لينک دائم
 
پنجشنبه ۱۲ شهریور‌ماه ۱۳۸۸

روی سوم سکه

روایت حاکمیت و معترضان از وقایع پیش و پس از انتخابات تا حد زیادی روشن و آشکار است. اما آن‌چه به گمان من تا حد زیادی مغفول مانده، تصویر این وقایع در نظر مردم (و نه گروه‌های سازمان‌یافته) حامی احمدی‌نژاد است؛ تصویری که تفاوت‌هایی با توصیف حاکمیت از این داستان دارد.

محمود احمدی‌نژاد در مبارزات انتخاباتی سال ۱۳۸۴، تلاش کرد خود را به عنوان فردی خارج از حاکمیت معرفی کند که آمده است تا جلوی واریز شدن منابع کشور به جیب رانت‌خواران و قدرتمندان را بگیرد و به جای آن، پول‌ها را «عادلانه» بین مردم تقسیم کند. این ادعا بر پایه باوری (به گمان من نادرست) بنا شده که دلیل «فقر اقتصادی» اقشار جامعه، چپاول ثروت کشور به دست عده‌ای معدود است.
استراتژی احمدی‌نژاد در مبارزات انتخاباتی چهارساله‌اش برای دوره بعد هم بر همین مدار می‌چرخید که مشکل از رانت‌خواری مافیا (و به طور خاص خاندان هاشمی رفسنجانی) است.

واقعیت این است که چنین مدعایی از دید بسیاری از مردم طبقه پایین، اعم از ساکنان شهرهای بزرگ و کوچک و نیز روستاها «عین حقیقت» است. این گروه از مردم، به این گفته احمدی‌نژاد کاملاً باور دارند که هر سه رقیب انتخاباتی وی را هاشمی رفسنجانی به میدان آورده و او صحنه‌گردان اصلی است. در باور این دسته، مسأله اصلی این است که آن‌ها که سه دهه «خوردند و بردند» و اکنون چهار سال است از این امتیاز محروم مانده‌اند، می‌خواهند به زور زمام امور را در دست بگیرند تا بتوانند دوباره «بخورند.» (ببینید چگونه عده‌ای به سادگی باور می‌کنند به مردم نفری صد هزار تومان داده‌اند تا در راهپیمایی ۲۵ خرداد شرکت کنند.)

تا جایی که من دیده‌ام، معترضان بیشتر بر روی رد تحلیل حاکمیت، موسوم به «کودتای مخملی» متمرکز شده‌اند که در کیفرخواست دادگاه «سران اعتراضات» به دقت شرح داده شده است. اما واقعیت این است که آن روایت، مخاطب خاص دارد و داستان برای مخاطب عام همان قصه «کودتای هاشمی و رانت‌خواران» است که سعی می‌شود با طرح گزاره «اذعان معترضان به دروغ بودن ادعای تقلب» و نیز اتهام پشتیبانی مالی فرزندان هاشمی از معترضان، ثابت شود.

اما مسأله مهم‌تر، شکاف اجتماعی است که تحلیل شبه مارکسیستی احمدی‌نژاد و عملکرد او بر عمق آن افزوده است. تصویر اغراق‌شده، کاریکاتورگونه و نامطبق بر واقعیتی که احمدی‌نژاد از فرادستان و فرودستان ترسیم کرده، منجر به دوپارگی جامعه و کینه فرودستان از طبقه متوسط منتهی شده و روز به روز هم به این نفرت دامن زده است. نشانه‌های این نفرت را می‌توان در برخی از آن‌ها که برای برخورد با معترضان به کار گرفته شده‌اند، دید.

احمدی‌نژاد و جریان محافظه‌کاری افراطی در حالی به جنگ ارزش‌ها و فرهنگ طبقه متوسط رفته است که فراموش کرده این گروه، نه تنها بخش اعظم تولید و مصرف فرهنگی را در دست دارند و بخش اعظم سرمایه اجتماعی کشور را تشکیل می‌دهند، که مصرف‌کنندگان اصلی اقتصادی کشور نیز همین‌هایند. نارضایتی همین مردم از رسانه دولتی، به سادگی می‌تواند موجب بحران آگهی در صدا و سیما شود.

فراتر از مباحث سیاسی مطرح، این صف‌آرایی دو گروه در برابر یکدیگر خطری بزرگ برای جامعه ایران است. واقعاً مسأله این نیست که عده کدام طرف بیشتر است؛ مسأله این است که کشور تنها بر یک پا نمی‌تواند بایستد.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک
يادداشت‌هاي شما (7) || لينک دائم