پنجشنبه ۷ آبانماه ۱۳۸۸
محبوس در بیرون در
فکر میکنم وقت باز گفتن قصهای رسیده است که ۱۳۸ روز از آغاز آن میگذرد و امروز پنجشنبه هفتم آبان ۱۳۸۸ قرار است که به پایان برسد. پایانی که البته خود آغاز فصل دیگری از داستان زندگی است. فصلی که مطمئنم باز هم پر از غم و شادی، افسردگی و امید، سربالایی و سرازیری، سخت و آسان، راستی و ناراستی، و در نهایت مانند زندگی خواهد بود.
اگرچه این داستان چهار ماه و نیمه، پایانی خوش دارد، اما سراسر آکنده است از ترس، اضطراب، غم، فشار، آوارگی، بیخانمانی، در به دری، بلاتکلیفی، بیکسی و ناامیدی. شاید در قیاس با آنچه بر بسیاری دیگر گذشته، این خوشترین و آسانترین قصه ممکن باشد؛ اما باور کنید که همین هم سخت و طاقتفرسا بود. روایت این حکایت، تنها میتواند بخش بسیار کوچکی را از آنچه بر روزنامهنگار ایرانی میگذرد، برملا کند؛ تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.
۲۴ اردیبهشت بود که دوستی پیغام داد مؤسسهای آلمانی میخواهد دورهای آموزشی درباره روزنامهنگاری چندرسانهای برگزار کند و پرسید که آیا مایلم در این دوره شرکت کنم یا که نه.
پنج ماه و اندی بود که بیکار بودم. هر چند در آن روزها به نوعی با قضایای انتخاباتی سرگرم شده بودم، اما واقعیتش این بود که تصمیم گرفته بودم لجاجت را کنار بگذارم و به جای رؤیاپردازی در باب روزنامهنگاری، تلاش کنم با همان مدرک مهندسیام کاری پیدا کنم. محمد لطف کرده بود و برای شغل سابقش (بازرسی نمایندگیهای مجاز یک شرکت خودروسازی) معرفیام کرده بود. رزومه شرمآور مهندسیام را هم برایشان فرستاده بود. اوایل خرداد، کت و شلوار به تن کردم و به مصاحبه هم رفتم و در نهایت با توصیههای محمد انگار قبول هم شدم. قرار بود از اوایل تیر کارم را در آن شرکت آغاز کنم.
با این همه، شرکت در دوره آموزشی و البته سفر به آلمان برایم جذاب بود. این فرصتی نبود که زیاد پیش بیاید. مخصوصاً که میشد چهار روزی هم اضافه ویزا گرفت و میتوانستم سری هم به دوستانم در هلند بزنم. علاوه بر این، دوره قرار بود از روز بعد از انتخابات آغاز شود و بعد از چند ماه درگیریهای سیاسی، فرصتی برای دور شدن از سیاست هم به دست میداد. این شد که رزومه روزنامهنگاریام را فرستادم و در نهایت برای آن دوره دعوت شدم.
روزی که دعوتنامه به دست برای درخواست روادید آلمان به سفارت رفتم، برخوردی دیدم که بعید میدانم هیچ وقت فراموش کنم. مسئول تحویل گرفتن مدارک پس از اینکه دید نه شغل ثابتی دارم و نه ملکی در ایران، با لحنی شماتتآمیز پرسید: «تو که نه کار داری و نه ملک، به چه حقی میخواهی درخواست ویزا کنی؟» (قریب به مضمون) من هم در جواب گفتم: «من که خودم را به آلمان دعوت نکردهام. بروید از آنکه دعوت کرده، بپرسید.» تقریباً مطمئن بودم که ویزایی در کار نخواهد بود.
بهتر است بیش از این به جزئیات آن روزها نپردازم. با شرکت قرار گذاشتم که پس از برگشتن از دوره، کارم را شروع کنم. همان میان، فرآیند استخدام دیگری که از مهر ۸۷ شروع شده بود و چند ماهی به حالت تعلیق درآمده بود، دوباره آغاز شد و این وسط، یک امتحان کتبی هم دادم. پنجشنبه ۲۱ خرداد ویزایم آماده شد. جمعهشب ۲۲ خرداد ساعت ۱۰ شب سر راه، سری هم به دوستان فعالم در ستاد زدم و کمترین نشانهای از آنچه بعدتر اتفاق افتاد، نمیشد پیدا کرد.
موقع بستن چمدان، هر چه مادرم اصرار کرد که لباس بیشتری بردار، قبول نکردم. گفتم میروم و دو هفتهای برمیگردم. همین هم که برداشتهام، زیاد است. اما انگار به دلش افتاده بود که این سفر، ممکن است بیش از اینها به درازا بینجامد. حق با او بود.
ساعت هفت صبح شنبه ۲۳ خرداد، وقتی داشتم سوار هواپیما میشدم، تلویزیون داشت نتایج شمارش ۲۸ میلیون رأی را اعلام میکرد. شش ساعت قبل، از این اعداد و ارقام باخبر شده بودم.
● بخش دوم
چهارشنبه ۱۵ مهرماه ۱۳۸۸
حلقه پیوند حاکمیت، ایدئولوژی یا سیاست؟
در کتابهای تعلیمات اجتماعی دوران راهنماییام نوشته بود حکومتهای جهان را به دو گروه میتوان تقسیم کرد:
• حکومت فرد بر مردم
• حکومت مردم بر مردم
تازه چند سالی از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی گذشته بود. میگفتند که قبلتر نوع سومی از حکومتها هم معرفی شده بود که آن حکومت «گروه بر مردم» بود. اما پس از فروپاشی شوروی، با نادیده گرفتن کشورهایی نظیر چین، این دسته حکومتها را از کتاب حذف کرده بودند.
بعدتر درباره جمهوری اسلامی ایران، این مطرح شد که نوع این حکومت، هیچ کدام از انواع فوق نیست؛ بلکه نمونهای منحصر به فرد است که «خدا بر مردم» نامیده میشود. اما مسئولیت اثبات این گزاره به کتابهای «تعلیمات دینی» واگذار شد؛ چرا که علوم اجتماعی از اثبات چنین ادعایی عاجزند.
فرید مدرسی در یادداشتی به رد چهار نظریه (مذهبی، ولایی، اصولگرایی و مصباحی) مطرح درباره «احمدینژادیسم» پرداخته است که مطالعهاش را پیشنهاد میکنم؛ هر چند که دلایلش در مورد چهارمین نظریه، چندان مرا قانع نکرد. اما تحولات این چهار سال و بهویژه چند ماه اخیر، به خوبی نشان داد که فرو کاستن هیأت حاکمه در ایران به جریان احمدینژاد، اشتباهی فاحش است.
به نظر میرسد بهترین توصیف از جایگاه جریان احمدینژاد در کل حاکمیت این است که این گروه را پیمانکاری در نظر بگیریم که برای انجام پروژهای برگزیده شده است؛ پیمانکاری که اندکی پیش از برگزاری دور اول انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ بر دیگر رقبایش ترجیح داده شد و فعلاً همچنان پیشبرد پروژه «انتقال تدریجی حاکمیت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی به فرماندهان نهادهای نظامی - امنیتی» را بر عهده دارد.
مانند هر پروژه سودآور دیگری، پیمانکار این پروژه نیز منافع قابل توجهی از اجرای آن میبرد و جزئیات نحوه اجرا را نیز میتواند تنظیم کند؛ هر چند که تحت نظارت دقیق کارفرمای خود است.
با در نظر داشتن چنین نقشی، میشود به خوبی دریافت که چرا برخی افراد و گروههای این جریان، نارضایتی خود را از گردانندگان دولت ابراز میکنند (این روش، تنها راه انجام این پروژه نیست؛ عهدهدار شدن اجرای آن بسیار سودآور است و پیمانکار آن هم میتواند تغییر کند.) ماندن برخی شخصیتها مثل پورمحمدی و محسنی اژهای در حاکمیت، با وجود اختلافاتشان با گردانندگان دولت از همین منظر قابل فهم است. حملات عجیب برخی افراد نظیر محمدجواد لاریجانی و احمد توکلی به مخالفان را نیز میتوان تلاشی برای سهیم شدن در این سفره برشمرد.
با این وصف، میتوان متوجه شد که چرا کوشش برای تعیین دقیق ایدئولوژی و خط فکری جریان حاکم بیثمر است. هر چند تقریباً همه زیرگروهها در داشتن برداشتی افراطگرایانه از مذهب شیعه و بیاعتقادی به مردمسالاری مشترکاند، اما میان ولایتمداری افراطی تا مهدویتگرایی، تفاوت از زمین تا آسمان است.
به این ترتیب، بایستی گروه حاکم را بیش و پیش از یک سازمان ایدئولوژیک، جریانی سیاسی (از نوع تمامیتخواه) دید که برای در اختیار گرفتن کامل قدرت در همه شئون سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در کشور، تلاش میکند. گروهی که اگرچه بیشتر از ابزارهای ایدئولوژیک برای توجیه و اعمال خواستههایش سود میبرد، اما از دست یازیدن به ابزارهای فراقانونی، غیر قانونی و حتی غیر شرعی نیز ابایی ندارد. (رد صلاحیت منتقدان، قضیه فرودگاه امام و فجایع رخداده در زندانها را در نظر آورید.)
در این باره برخی ناظران این پرسش را مطرح میکنند که آیا این رهبر جمهوری اسلامی است که راهبری فرماندهان نظامی را بر عهده دارد؟ یا این فرماندهان هستند که رهبری را هم به دنبال خود میکشانند؟ پاسخ گفتن قطعی به این پرسش تا وقتی که منافع این دو در یک راستا واقع شدهاند، غیر ممکن است؛ چرا که تا وقتی راهها یکی است، نمیشود گفت که این انتخاب کدام یکی بوده است.
تجربه نشان داده که حکومتهای گروه بر مردم حتی از انواع دیکتاتوری فردی نیز پایدارتر و مخوفتر بودهاند. با گسترش روزافزون ابزارهای اعمال قدرت در دست گروه حاکم بر کشور، این سؤال را باید مطرح کرد که پس نقطه ضعف کجاست و آیا این قطار از حرکت شتابنده خود باز میایستد؟
لینک مطلب در بالاترین