پنجشنبه ۱۴ آبانماه ۱۳۸۸
اصحاب کهف هزاره سوم
هواپیما که از باند فرودگاه امام بلند میشود، فرصت اندکی داری تا از بالا نگاهی به تهران بیندازی. تهران از بالا شهری به رنگ خاکستری است. آسفالت خیابانها، نمای سیمانی یا سنگی ساختمانها و حتی سقف خانهها، همه سایههای خاکستری هستند. شهر از بالا آمیزهای است از آسفالت و خاک و سنگ. از نمای بالا کمتر اثری از زندگی و شوری که در رگهای این شهر جریان دارد، نمییابی.
تهران تا برلین را باید از طریق استانبول بروم. هواپیما که به زمین نزدیک میشود، تصویر شهر شگفتزدهات میکند. شهر در میان دو دریا واقع شده و تنگه بسفور هم از میان شهر میگذرد. ابرهایی تنک اینجا و آنجا بر زمین و دریا سایه انداختهاند و هواپیما که از آنها پایینتر میرود، به جای خاکی و خاکستری تهران، سبز و اخرایی جایگزین میشود. استانبول از آسمان در یک کلام زیباست.
بین دو پرواز، هفت ساعت فاصله است. در کمال حماقت، تصمیم میگیرم این مدت را در سالن ترانزیت فرودگاه آتاتورک بمانم. اینترنت بیسیم فرودگاه، از بخت بد، آن روز قطع بود و سالن هم گرم. هفت ساعت به بیکاری و نشستن میگذرد تا زمان پرواز به برلین فرا برسد.
هر چه در مورد نمای بالای استانبول گفتم، در مورد برلین و شهرهای اطرافش هم صادق است؛ آن هم با شدتی بیشتر. اگرچه خبری از دریا نیست، اما سبزی حیرتانگیز طبیعت چنان با پشتبامهای سفالی خانهها همنشینی دارد که نفست را بند میآورد. انگار جنگل و شهر در هم تنیدهاند و رنگها خلوصی دارند که فقط بر بوم نقاشی مشابهش را میتوانی ببینی.
اما رنگها همه داستان نیستند. تهران ناموزون و نامرتب است. در استانبول خیابانهای موازی و منحنیهای تراشخورده بسیار است؛ به گونهای که در نمای سیاه و سفید هم تناسب و زیبایی آن به چشم میآید. اما برلین چیز دیگری است. انگار که نقشه کامل شهر را از همان ابتدا کشیدهاند. همه چیز منظم؛ خطوط موازی و بلوکهایی متناسب؛ اما نه آن گونه که ماشینی و مصنوعی شود. برای دیدن بینظمی ایرانی تهران و نظم آلمانی برلین، نیازی به پیاده شدن از هواپیما نیست. از همان بالا رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون.
در فرودگاه برلین کلی معطل میشوم تا با میزبان چک کنند و در نهایت بابت معطلی پوزش بخواهند. بعد هم نداشتن نشانی هتل دردسر میشود باید بگردم و اینترنت پیدا کنم و آدرس را یادداشت کنم تا دست آخر راننده تاکسی یادش بیاید که کافی بود همان اول اسم هتل را به سیستم راهبری ماهوارهای (GPS) خودرویش میداد. وقتی که دست آخر به هتل میرسم، ساعت در برلین حدود هفت بعدازظهر است.
به محض رسیدن به اتاق، سراغ اینترنت میروم. در تهران ساعت ۱۰ شب است و نزدیک به ۱۶ ساعت از اخبار دور بودهام. آنچه میبینم، برایم باورکردنی نیست. راستش انتظار داشتم که فارغ از هر نتیجهای، مثل تمام دورههای قبل، فردای انتخابات همه به خانهشان بروند و خوشحال یا ناراحت، زندگی روزمره خودشان را از سر بگیرند؛ اما این بار ایران همه را غافلگیر کرده است؛ حتی ایرانیان را.
یادداشتهای شما:
خیلی خوب نوشتی تا الان ... زود ادامه بده
[ بهروز ] | [جمعه، ۱۵ آبانماه ۱۳۸۸، ۰:۴۱ صبح ]بجنب بنویس پسر جان
[ علی خ ] | [جمعه، ۱۵ آبانماه ۱۳۸۸، ۳:۴۴ صبح ]