دوشنبه ۹ فروردینماه ۱۳۸۹
سال متفاوت ۸۸
بهتر است از پایان آغاز کنم. آخرین ساعات سال ۱۳۸۸، لحظه تحویل سال و نخستین ساعات ۱۳۸۹ را سر کار گذراندم. از هر جهت که نگاه میکنم، بهترین انتخاب بود برای منی که بیش از چهار هزار کیلومتر از خانه دور هستم. علاوه بر این، کار رسانهای همین است دیگر. روزنامه یعنی تعطیلیات یک روز قبل از عموم مردم است؛ و رادیو، تلویزیون و وبسایت هم که تعطیلیبردار نیستند.
بزرگترین آرزویم برای سال ۸۸ این بود که به وضعیتی پایدار برسم. خسته بودم از بلاتکلیفی و سرگردانی. اما حالا این پایداری حاصل شده است. دیگر از فردای خودم بیخبر نیستم و نگرانی از «فردا چه خواهد شد؟» ندارم. انگاری به ایدهآلم (لااقل از نظر کاری و محل زندگی) رسیدهام و جایی برای گله نمانده است؛ و تو نمیدانی چه عجیب است بهرنگ بدون گلایه و شکایت.
امروز ۲۹۰ روز میشود که از ایران دورم. قرار نبود اینگونه بشود. اتفاقی بود. اکنون برایم آرزو است که بتوانم دو هفته برگردم تا از خانواده و دوستانم خداحافظی کنم. افسوس میخورم که ای کاش حدس میزدم سرنوشت چه نقشهای برایم کشیده؛ اما خوابی دگرگونه برایم دیده بود. راهی دشوار و طولانی برای رسیدن به ایستگاه آخر.
میدانم از ۸۸ اینگونه شخصی نوشتن، خودخواهانه و خودمحورانه به نظر میرسد؛ اما چه میشود نوشت از سالی که شاید برای همیشه در تاریخ ایران به آن اشاره شود. خیلیها میگویند دستآورد ۸۸ امید بود و آگاهی؛ اما شخصاً این امید را بیشتر آرزو میبینم و به تحققش در آیندهای نزدیک بدبینم. نمیشود مرگ و جرح و حبس و شکنجه و آزادی مانند حبس، ترس و سکوت و نفرت را دید و گفت سال خوبی بود. نه؛ ۸۸ سال بدی بود که با یأس آغاز شد و با خاطراتی تلخ به پایان رسید.
یگانه آرزویم برای ایران ۸۹ این است که سختتر و سیاهتر از ۸۸ نباشد؛ و چه آرزوی ناممکنی. برای خودم هم امیدوارم که دیگر در پایان ۸۹ نگویم: «زندگی میکنم اما زندگی ندارم.»