جمعه ۳ اردیبهشتماه ۱۳۸۹
زندگی از سر ترس
داشتم کنار «ونیز کوچک» قدم میزدم. این «ونیز کوچک» کانالی است نه چندان عمیق و عریض در لندن که خانههای قایقی هم گوشه و کنارش لنگر انداختهاند. خیلی جای هیجانانگیزی نیست. ولی در بخشهایی از آن، آرامشی هست که گاهی باورت نمیشود که داری جایی وسط شهر شلوغ لندن قدم میزنی. از هر دو طرف، درخت و چمن احاطهات کرده و صدای شهر هم چندان شنیده نمیشود.
گوشی در گوش، موسیقی میشنیدم و پرتقال میخوردم. مرد و زن نسبتاً جوانی، سوار بر دوچرخه از راه رسیدند. زن داشت قفل در خانه\قایق را باز میکرد. مرد گفت: «سلام رفیق.» لبخندی زدم؛ سلام کردم و به راهم ادامه دادم.
این روزها زندگی نسبتاً آرامی دارم. تنشهای اندک، هیجان ناچیز و تقریباً بدون چالش. کارم برایم آن قدر جالب هست که دنبال ماجراجویی نباشم. اصلاً ماجراجویی بلد نیستم.
راستش را بگویم، زندگیام بر پایه ترس و اضطراب بنا شده. «اگر فلان شود، چه؟» همیشه بدترین حالت را در نظر میگیرم. نمیدانم باید اسمش را هراس گذاشت یا محافظهکاری. اما از رفتن به محیط ناآشنا با قانون و قاعده و عرفی ناآشنا بیزارم.
میترسم از نتوانستن؛ از اشتباه کردن؛ از مایه تمسخر بودن
مرزها و مصادیق این تشویش تا حدی باورنکردنی پیش پا افتاده است. اگر برای غذا خوردن به رستورانی بروم که نمیدانم غذایش چیست، پول را باید اول داد یا که آخر، باید منتظر غذایت بنشینی یا که خودشان سر میزت میآورند، عذاب میکشم. مخصوصاً وقتی که اول و آخرش، خارجی هستی. و این داستان را میشود تقریباً به همه چیز تعمیم داد.
به مسافرت که فکر میکنم، تنم میلرزد. از یک طرف دلم میخواهد بروم و جاهای جدیدی را ببینم. از طرفی حتی همین بریتانیا که هیچ، لندن را هم ندیدهام. پاریس و ونیز و بارسلون و وین و نیویورک طلبم.
داستان اینجا تمام نمیشود؛ اما نیازی به بازگویی باقیاش نیست. داشتم برایش از این ترسها میگفتم. گفت تو بزرگترین ریسک زندگیات را پذیرفتی و فلان تصمیم را گرفتی و چه و چه. نتوانستم برایش بگویم که آن هم از سر ترس بود.
جمعه ۲۰ فروردینماه ۱۳۸۹
آهنگ بیوزن واژگان
«جورچین» ترجمهاش کردهاند. پازل را میگویم. باید تکهها را کنار هم جوری بچینی که با هم جور دربیایند.
بعضی تکهها جورند. یعنی جورچینی وجود دارد که در آن، این تکه را در چیدمانی میشود چید که آن چیدمان جور از آب دربیاید؛ شاید حتی بیش از یک چیدمان یا جورچین. به هر حال دست کم یک جا آن تکه جورچینی را کامل میکند.
برخی تکهها هم هستند که ناجورند. ممکن است بشود جوری در یک جورچین جایشان داد؛ اما کاملش نمیکنند. وقتی حذفشان کنی، به کمال نزدیکتر میشود. این تکهها را هیچ جور نمیشود جور کرد. رسم روزگار، این جوری است دیگر.
عجیب است؛ اما جور (به معنی هماهنگ) را عین جور (به معنی ظلم و ستم) مینویسیم. با هیچ اعراب و سکونی هم نمیشود از هم تمیزشان داد. باید به زمینه نگاه کنی؛ به جمله؛ به کانتکست.
همین هماهنگ را ببین: همآهنگ. میشود موزون. دارای وزن. موزون را به چیزی نمیگوییم که وزنش زیاد باشد. هماهنگ هم ربطی به زیبایی آهنگ ندارد. بحث تناسب است؛ همخوانی؛ همنشینی؛ جور بودن.
به چشم «بسته» نگاهت میکنند؛ پکیج. گزارش را نمیگویم. به آن هم پکیج میگوییم البته. اما صحبتم از آن نیست. هر چند میشود آن «پکیج» را هم به عنوان شاهد مثال آورد. هر چند که قیاس است و پایش لنگ.
میگویند بسته (یا پکیج) خوب، باید اجزای خوبی داشته باشد؛ نماهای زیبا، شروع و پایان جذاب، صدای طبیعی، اطلاعات مناسب، ضرباهنگ خوب، روایت روان، زمانبندی درست.
نه آن قدر طولانی باشد که یادت برود از کجا شروع شد و نه آن قدر کوتاه که ارزش بستهبندی نداشته باشد.
نه آن قدر تند باشد که کسی نفهمد چه شد و نه آن قدر کند که خوابت ببرد.
نه با اطلاعات بمبارانت کند و نه بیمحتوا باشد که بگویند حرف هم نمیزد، چیزی کم نمیشد.
در نهایت، صدا و تصویر باید با هم هماهنگ باشد؛ همدیگر را تکمیل کنند؛ جور باشند.
اما در عمل، خیلی وقتها یکی بر آن دیگری میچربد. یا تصویر دنبالهرو صدا میشود یا صدا سعی میکند خود را به تصویر برساند.
کمالی که در کار نیست؛ اما باید کل بسته را ببینی که جور درآمده یا ناجور است. با هیچ معیار و چکلیستی نمیشود رأی به خوبی یا بدی محصول نهایی داد. باید تصویر کامل را نگاه کرد.
داشتم از آهنگ و وزن و جور بودن و چیدمان و بسته میگفتم. بعضی وقتها تکههای یک جورچین یا قطعات یک بسته همه خوبند و زیبا؛ اما محصول نهایی جالب از کار درنمیآید. این چهرهها را ببینید. کدامشان زیباترند؟ آن وسطی میانگین همه «زیبا»ها و «زیبایی»هاست؛ اما کمتر کسی آن را زیباترین و جذابترین میداند. (مقاله مجله نیچر در این باره؛ لینک از نیما همدانی)
با معیار و فاکتور و چکلیست که جلو بروی، رد شدن این بسته، حتمی است.
هوش که فقط هوش ریاضی نیست؛ هوش اجتماعی هم هست.
از تناسب و وزن هم که گفتم؛ تعادلی آن وسط هست که هر چه از آن فاصله بگیری، از «موزون» دور شدهای.
بامزگی هم که به معنی مزه داشتن نیست. بامزه یعنی شیرین یا بانمک. تلخ، ترش و حتی شور جزو مزهها نیستند.
میدانی؟ اکثر مردم بسته را نمیبینند؛ تکهها را میبینند. بعضی تکهها هم ناجورند دیگر