دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
سه شنبه ۱۲ بهمن‌ماه ۱۳۸۹

کوتوله قهوه‌ای

می‌توانست به روی خودش نیاورد. می‌توانست نادیده بگیرد و بگذرد. می‌توانست به همین حال رها کند و بگوید خودش درست می‌شود. می‌توانست به قول خودمان «بی‌خیال» شود؛ اما نشد. شاید فرق دوست و رفیق همین باشد. نمی‌دانم کدامشان صمیمی‌تر و «بامعرفت‌تر» است. هر کدام باشد، خود خودش است.

صدایم کرد. سرم را از لای در اتاق بیرون آوردم. می‌دانست که مثل (تقریباً) همیشه می‌خواهم به روشی مؤدبانه، دست به سرش کنم و دوباره درون لانه و لاک خودم بخزم. گفت در را ببند و بیا بیرون؛ کارت دارم. با بی‌میلی و دلهره، از آستانه در، قدمی فاصله گرفتم
- از چیزی ناراحتی؟ چیزی شده؟
ـ نه والا! چیزی نشده. مثل همیشه، از دست خودم شاکی‌ام

می‌دانست که «مثل همیشه» منتظرم که فرار کنم. همین شد که تقریباً به زور مجبورم کرد از اتاق فاصله بگیرم و به نشیمن بروم. روی مبل روبه‌رویی نشستم. از چشم در چشم شدن، پرهیز داشتم. نگاهم یا به زمین دوخته بود یا روی نقاشی‌ها می‌چرخید.

همان‌ها را گفتم که قبلاً هم نوشته بودم. با اندکی وضوح و جزئیات بیشتر. بدون پیچیدن‌هایی که ریشه در هراس از شفافیت دارند. راستش را بگویم، گوش نداد. چه گوش‌هایش پر است از این حرف‌ها. می‌داند چه می‌خواهم بگویم. اگر او هم نمی‌دانست که دیگر الکن بودم.

مثل همیشه با تعریف و تمجید شروع کرد. می‌داند که گونه‌هایم سرخ می‌شود و به جایی دیگر خیره می‌شوم. شاید حتی بداند که برای این‌ها تره هم خرد نمی‌کنم. شاید هم امیدوار باشد. مطمئن نیستم.

مثل همیشه، حریفم است و هر چه بگویم، دو تا رویش می‌گذارد و پس می‌فرستد. برایش از داستانی گفتم که راوی‌اش بالاخره فهمیده که قهرمان داستانش نیست. فهمیده که نمی‌تواند قهرمان باشد. برایش از فسیل شدن گفتم. راستش خود کلمه فسیل را به کار نبردم؛ اما از به تحلیل رفتن زبان و بیان گفتم و دانسته‌هایی که دیگر چندان هم به‌روز نیست؛ چه برسد به عمیق یا وسیع. برایش از نفس لوامه‌ای گفتم که این روزها از همه پیشی گرفته.

می‌گوید بنویس. می‌گوید کوچک یا بزرگ، مهم یا بی‌اهمیت، مؤثر یا بی‌تأثیر، تا این دردها یا که خاطره‌ها به رشته تحریر درنیایند، خاموش نمی‌شوند؛ آرام نمی‌گیرند؛ می‌مانند و فریاد می‌زنند. می‌گویم مردمانی هستیم اهل آبروداری. مخالفت می‌کند؛ مثل همیشه ...

نگذاشت حرف‌هایم را تا آخر بزنم. گاهی فکر می‌کنم اصلاً گوش نمی‌کند. گاهی فکر می‌کنم راه حل‌هایش غیر عملی و خوشبینانه‌اند. حق دارد. آن‌قدر کوچکند و بی‌مقدار که اصلاً ارزش گفتن ندارند. کمال‌گرایی به کنار، نمی‌تواند بپذیرد که تصویرم در آینه همان قدر کوچک و بی‌مقدار شده است. نمی‌دانم. شاید هم باید کوله‌پشتی‌ام را بردارم و بیرون بزنم. شاید آن قدر هم که من فکر می‌کنم، سرد نباشد.

پی‌نوشت: کوتوله‌های قهوه‌ای، اجرام آسمانی با جنسی شبیه اکثر ستاره‌ها هستند که به دلیل جرم اندکشان، فرآیند همجوشی هسته‌ای پایدار در آن‌ها شکل نمی‌گیرد و مانند ستاره‌ها درخشش ندارند.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما: