دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
جمعه ۵ فروردین‌ماه ۱۳۹۰

متقلب

قرار بود گری کاسپارف بشوم. حالا کاسپارف هم نمی‌شدم، خیلی اشکالی نداشت؛ قهرمان شطرنج کشور هم می‌شدم، بس بود. آن هم سرم را بخورد؛ کافی بود حریف دایی‌ام بشوم و همیشه بازنده نباشم. اما نشد که نشد. در همه سال‌های بعد، صدها بار با دایی بازی کردم و یک بار و فقط یک بار توانستم ماتش کنم.

Animated Battle Chess 3Dشش هفت سالم که بود، پنجشنبه‌ها در ساعات خلوت اداره، می‌نشستم با کامپیوتر شطرنج بازی می‌کردم. آن شطرنج کارتونی سه‌بعدی، دقیقاً مناسب سنم بود. هنوز یادم است که وقتی با رخ، شاه را مات می‌کردی، رخت به هیبت غولی سنگی درمی‌آمد و چنان بر سر شاه حریف می‌کوبید که پیرمرد بیچاره به یک برگ کاغذ تبدیل می‌شد. مادرم هم امیدوار بود که بازی‌ام خوب شود.

«می‌اومدم بالا سرت می‌دیدم ۹ تا وزیر داری و همه مهره‌های اون کامپیوتر بدبخت رو هم زده‌ای»
البته مجبورم این ادعا را تکذیب کنم. بر هر شطرنج‌بازی واضح و مبرهن است که در هیچ شرایطی نمی‌شود همه هشت پیاده‌ات را وزیر کنی و طرف مقابل هنوز مات نشده باشد. همه‌اش پنج تا وزیر بیشتر نداشتم.

در همان سن، خیلی زود استفاده از منوهای برنامه را یاد گرفتم و با دستور «Take Back» کامپیوتر را مجبور می‌کردم حرکتش را پس بگیرد و من به جایش تعیین می‌کردم کدام مهره را به کجا ببرد. همین می‌شد که یک‌دفعه من و وزرایم یک طرف می‌ایستادم و شاه کامپیوتر بیچاره و یکی دو مهره باقی‌مانده (برای جلوگیری از پات) طرف دیگر.

آن قدر سر کامپیوتر کلاه گذاشتم که معلوم بود با این روش، کاسپارف آینده متولد نمی‌شود. بعد نوبت به کتاب‌های شطرنج رسید. اما تمرین‌های آن‌ها هم سخت بود. نام انواع گشایش‌ها، قهرمانان بزرگ تاریخ و حتی تعداد سیگار برگ‌هایی که امانوئل لاسکر در هر مسابقه دود می‌کرد، همه را یاد گرفته بودم؛ اما شطرنج‌باز قهار ما بدون «Take Back» یک بازیکن کاملاً معمولی بود.

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما: