دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
یکشنبه ۱۴ فروردین‌ماه ۱۳۹۰

داشتن و نداشتن

حتی اوباما هم در دوران مبارزات انتخاباتی‌اش این قدر از «Change» حرف نمی‌زد که مرد این کلمه را بر زبان می‌آورد.

اگرچه موها و ریش‌هایش همه سفیدند، اما بعید می‌دانم سنش از ۵۰ یا حداکثر ۵۵ سال بیشتر باشد. با وجود بادگیر خاکستری که بیشتر وقت‌ها به تن دارد، مشخص است که نه چاق است و نه لاغر. هیکلش هم مثل قدش کاملاً متوسط است. گرچه خیلی وقت‌ها سیگاری در دست دارد، اما ریش‌هایش زرد نشده‌اند. معتاد نیست. کمی شل و کشدار حرف می‌زند و جز «change» دیگر کلماتش را جوری بلغور می‌کند که بعید می‌دانم بنی‌بشری از آن‌ها سر دربیاورد. از حرف‌هایش فقط «change» را می‌شود فهمید.

دفعه اولی که دیدمش، همان اولین باری بود برای خرید به سوپرمارکت بزرگ نزدیک خانه‌مان رفته بودم. دم سطل زباله‌ای ایستاده بود که نرسیده به در ورودی سوپرمارکت گذاشته‌اند. یکی از این سطل‌های فلزی سیاه‌رنگی که گوشه و کنار خیابان‌ها پیدا می‌شود و از قضا معمولاً هم تمیزند. کنار سطل زباله ایستاده بود؛ در فاصله منظمی، وسط یک سری آواهای نامفهوم، کلمه «change» را به زبان می‌آورد و هر وقت هم کسی می‌خواست وارد فروشگاه شود یا از آن بیرون بیاید، صدایش را بلندتر می‌کرد. چشم در چشم که شدیم، نگاهش بسیار خنثی بود. نه شادی داشت و نه غم. خاکستری؛ درست همرنگ بادگیرش.

دفعه دومی هم که به سوپرمارکت رفتم، باز هم همان جا بود؛ کنار همان سطل زباله. باز هم از «change» حرف می‌زد. دفعه سوم و چهارم و همه دفعات بعدی‌اش هم. راستش این چند ماهی که به این محل آمده‌ایم، هر وقت که به این فروشگاه رفته‌ام، صبح، ظهر، عصر، آخر شب، اول هفته، وسط هفته، آخر هفته، مرد همیشه همان جا بوده است. بدون ذره‌ای حرکت؛ بدون ذره‌ای تغییر در حرف‌هایش. حتی روی نیمکت بغلی هم نمی‌نشیند. فکر کنم حتی اگر در سرویس نقشه گوگل، سوپرمارکت را پیدا کنید و روی نمای خیابانی کلیک کنید، پیرمرد را می‌بینید که همان جا، کنار سطل ایستاده - با کمی قوز و ریش و سبیلی نسبتاً بلند اما مرتب - و به هر خریداری که می‌خواهد بیاید یا برود، خیره می‌شود و قاطی مشتی کلمات نامفهوم، می‌گوید «change»

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما: