دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
شنبه ۱۷ اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۰

ضعیف‌کش

«الان از این‌که لیورپول رو ۱۶ به هیچ بردی، خیلی خوشحالی؟»
لبخندی می‌زنم و پلی‌استیشن را خاموش می‌کنم. باید مواظب باشم که از اعتیاد فارم‌ویل در نیامده، معتاد این یکی نشوم. آخر استعداد خوبی در اعتیاد به بازی‌های کامپیوتری دارم.

بازی را در آسان‌ترین سطح ممکن بازی می‌کنم. می‌پرسد چرا به جای آماتور، حرفه‌ای بازی نمی‌کنی؟ انواع استدلال‌ها را می‌آورم. می‌گویم می‌خواهم تو را حرص بدهم. می‌گویم فقط برای سرگرمی بازی می‌کنم و حتی نمی‌خواهم بازی‌ام بهتر شود. می‌گویم اگر جدی بگیرم، معتادش می‌شوم. مطمئنم در دلش می‌گوید: عقده‌ای!

«فکر می‌کنی تو این دو تا جام چی کار می‌کنین؟»
«تو جفتش دوم می‌شیم. هم به چلسی می‌بازیم؛ هم به بارسلونا.» بعد هم همان داستان طولانی یار نگرفتن تیم در اول فصل را می‌گویم و این‌که از اول فصل می‌گفتم با این وضعیت اگر در لیگ چهارم هم بشویم، باید کلاهمان را هوا بیندازیم.
سری به نارضایتی تکان می‌دهد و می‌گوید: تو همیشه این قدر سطح انتظارت پایین است که هیچ وقت ناامید نمی‌شوی. حتی به درد کل‌کل کردن هم نمی‌خوری.
اصلاً تقصیر من چیست که باشگاه، بازیکن خوب نمی‌خرد و خوب‌هایمان ۴۰ سالشان است؟

اما خودم هم خوب می‌دانم که دلیل اصلی هر دوی این‌ها، هم بازی کردن در سطح آماتور و هم توقع قهرمانی نداشتن از تیم محبوبم، هراس از شکست است. از باختن متنفرم. بیشتر از آن، طاقت سرزنش‌های بعدش را ندارم.

راستش انگار حق داشت که می‌گفت زیاده از حد حساسم. همین است که تقریباً همیشه و همه جا، گزینه اول برای دست انداختن و اذیت کردن بوده‌ام. اگر سه نفر باشیم، همیشه آن دو نفر دیگر دست به یکی می‌کنند و تا حد انفجار، سر به سرم می‌گذارند.

نمی‌دانم این حساسیت و ترس، کِی و از کجا پیدایش شد. می‌دانم که زندگی برد و باخت دارد. شاید این قدر شکست‌ها را شمرده‌ام و مرور کرده‌ام که دیگر وارد هیچ رقابتی نمی‌شوم؛ دست کم به قصد برد. چنگ می‌زنم به نباختن. دستم را جلوی زندگی دراز می‌کنم و می‌پرسم: پات!؟

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

باخت به چلسي را براي هيچ تيمي دوست ندارم اما هر تيمي كه باشد باختش به فرشتگان كاتالاني آبي اناري پوشم بي اندازه خوشحالم مي كنه ...

[ نسترن ] | [جمعه، ۶ خرداد‌ماه ۱۳۹۰، ۱۰:۰۱ صبح ]


مدتهاست قصد اومدن به اينجا رو دارم ...
آدرسش رو گاه در وبلاگ هاي متعدد دوستان ميبينم ...
نگاه جالبي داريد ... قلمتون هم طعم خاصي داره ...
كلا محيط اينجا رو در اولين ديدار كاملا رسمي ام خيلي دوست داشتني يافتم ...

شادزي ...

[ نسترن ] | [جمعه، ۶ خرداد‌ماه ۱۳۹۰، ۱۰:۰۵ صبح ]