چهارشنبه ۲۲ آبانماه ۱۳۸۱
کابوس یک کمیته
خدا بگم اين باران رو چی کار بکنه! خوبه خودش خوب می دونه که من چقدر به درست نوشتن حساسم. حالا کار من اين شده بيام بشينم غلطهای املايی ايشون و همچنين «مي» ها رو که چسبيده تحرير می فرمايندء جدا کنم. تازه درست نگاه می کنه ببينه من کدوم روز نوشتمء درست می آد همون روز می نويسه. حالا که این طورهء از من به او پيغام:
خدا بکشتت!!!
داشتم به يک سری صحنه های جالبی که در برخوردهای مختلف برام اتفاق افتاده فکر می کردم. اما بهتره از اونايی بنويسم که اين ترم برام اتفاق خواهند افتاد!
{اتاقی تاريک است. يک ميز و دو صندلی در وسط آن به چشم می خورد. در يک طرف ميز متهم (بنده را می فرمايند!) و در طرف ديگر عضو مربوطه کميته انضباطی نشسته اند. تنها روشنايی اتاق چراغی است که نور آن چشمان متهم را منور! کرده است. جلسه بازجويی کميته انضباطی است}
عضو مربوطه کميته مربوطه: شما متهميد به ...
متهم مربوطه: آقا به خدا ما نبوديم
عضو مربوطه:هيس! ساکت! هر چی من بگم شما بايد بگيد چشم!
متهم مربوطه: چشم! ولی آخه...
عضو مربوطه: ولی و اما نداره.
م م:چشم!
ع م: چشمتون بی بلا! شما حتما پوسترهای تهيه شده توسط کميته رو که ديديد! بله؟
م م: چشم! يعنی ببخشيدء بله!
{توضيح ضروری: در همه جای دانشگاه پوسترهايی (کاغذهايی) روی در و ديوار چسبانده اند که در روی آن مواردی به عنوان خلافهای دانشجويی نوشته شده است. («برداشت آزاد»ی از بندهای تخلفات آئين نامه سراسری کميته انضباطي! که البته کلی بسط داده شده اند. اين پوسترها را همه جاء حتی پشت شيشه تريا هم چسبانده اند و در سطر آخر، آن را به منزله اخطار قبلی به تمام دانشجويان و اتمام حجت با آنان دانسته اند}،
ع م:خب حالا که ديدی خيلی بهتر شد. خب عزيز من، شما به تمام بندهای اون آئين نامه متهمی!
م م: آخه چرا!!!؟ من که هيچ کاری نکردم! ببخشيد يادم رفت. چشم!
ع م: چشمتون بی بلا! ولی تقصير من هم نيست. چون شما مجرمی!
اولين اتهام، دزدی، کلاهبرداری، رشوه دادن و رشوه خوردن! (گذاشتن پول رشوه در جيب!) و ... چه دفاعی داری؟
م م: چشم! فقط اينايی که گفتين مصداقی هم دارن؟ اگه ممکنه بگين کجا!؟
ع م:پس چی؟ تازه اگه نداشته باشن هم تو بايد بگی چشم، شما سر قضيه کنفرانس کامپيوتر، رفتی تو اداره تغذيه و گفتی «ندارم!» در صورتی که اولا مسوول مربوطه پول، شما نبودی. بعدشم اينکه طبق گفته شاهدان عينی و مخبرين ما (که حتما اونا راست می گن) شما داری!!! {اوهوی! خجالت بکش! پول منظورشه! نه چیز دیگه}
م م:آقا ما به خدا نداريم!
ع م:من می گم داری، يعنی داری! در ضمن تو گفتی «من هفتصد و پنجاه تومن ندارم که بدم بالای پول غذا» در صورتی که خودم ۴ تا دويستی توی کيف پولت ديدم.
م م: آخه آقا اولا اون هفتصد و پنجاه هزار تومن بود. ثانيا از پول کنفرانس، پول خودم کجا بود!؟ ثالثا اينکه آقا به خدا دو تا صدی بيشتر نبود که اونا رو هم دادم با بچه ها نوشابه خورديم!
ع م: پس به روزه خواری هم اعتراف کردی!؟
م م:نه آقا!
{عضو مربوطه چشم غره می رود}
م م: چشم! چشم! ولی آقا ساعت شش و نيم بود و يک ساعت و نيم از اذان گذشته بود و ماها، هنوز افطار نکرده بوديم.
ع م:پس تمام اتهاماتت رو پذيرفتی!
{عضو مربوطه کلی خطرناک به متهم مربوطه نگاه می کند. از پشت سر ايشان صدای سرفه ای می آيد. متهم به اقيانوس! فکر می کند و چشمانش را می بندد}
م م:چشم! هر جور راحتيد.
ع م: تا اينجا دو بار اعدام با کپسول گاز! خب، بند دوم، شما به داشتن روابط نامشروع، نپوشيدن چادر، مانتو، برقع، روبنده و ... و همچنين پوشيدن روسری بدون چادر، پوشيدن مانتو و شلوار طرحدار، تی شرت آرم دار، لباسهای چسبان و نازک، يقه باز، شلوار دمپاگشاد مد روز، جليقه خبرنگاری، پيراهن پارچه ای با آستين پاره و جرخورده و چند مورد ديگر من جمله جوراب بوگندو و سوراخ، شلوار جرخورده، کفش کثيف، تابلوبازی از طريق گرفتن نوعی کلاسور شفاف در دست به جای کيف چرمی، که اين کلاسور موجب شفاف شدن «داشته» های شما شده است، چندين انهام ديگر و از همه مهمتر، يک بار همسفر شدن با خانم ... و سلام نکردن به ايشون و سلام نکردن به هيچ دختر ديگه ای متهميد
م م:من خيلی حرف دارم، ولی وقت ندارم! پس چشم!
ع م:شما به تقلب در امتحانات متهميد!
م م: کدوم امتحان!!؟؟
امتحان درس «طراحی شاسی و بدن خودرو» از طريق بردن کتاب سر جلسه
م م: اين درس چند تا پيش نياز داره که من هيچ کدوم رو هنوز برنداشتم، چه برسه به پاس کردن! تو دانشگاه ما اين درس ارائه نشده، نمی شه و نخواهد شد! پس کو؟؟؟ يک جلد کتاب این درس اینجا، تو این شهر وجود نداره! امتحانش کتاب بازه! تازه اصلا دو هفته ديگه امتحانها شروع می شه!!! آخه چه جوری؟؟؟
{برق می رود. م م سکته می کند. صدام سقوط می کند ... وقت من تمام می شود}
تا برنامه بعد و «نمايشنامه اتاق استاد»