دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
پنجشنبه ۲۸ آذر‌ماه ۱۳۸۱

گداهای تیپولی

آقا من کفم بريد. امروز بعد از کلاس نقشه کشی پا شدم رفتم توی اين شهر کذايی بدم عکسها رو چاپ کنن. يه ساعتی طول می کشيد تا عکسها آماده بشن. رفتم يه چرخی بزنم و دو سه جور خوردنی بگيرم که يه وقت قطر شکمم کم نشه ؛) می خواستم از عرض خيابون رد شم (آخه پل و خط کشی دور بود و من هم که پايه وفاتم) که يه آقا پسر قدبلندتر از من ۱۸۵ سانتی، با يه کاپشن سياه با راههای قرمز، يه سامسونيت بزرگ و شيک (منم می خوام!) يه صورت تراشيده و تر و تميز و موهای ژل زده و يه شلوار جين اعلا و کفشهای اعلاتر و ... خلاصه اش خوشگل و خوش تيپ و پولدار، اومد جلو و گفت: «سلام آقا پسر، خسته نباشي: «يه چند تومنی داري؟ من کيف پولم رو گم کردم می خوام برم خونه...»
يکی نيست بگه عزيزم، قربونت برم، فدات بشم، درسته من تو اين خراب شده گريبم (غريب به لهجه شمال از شمال غربي) اما بچه شهرستون که نيستم سرم گول بمالي! من خودم End اين کارام و بچه تهرونم. زرشک، اين دفعه ميخت به HLES(فولاد با حد کشسانی بالا High Level of Elasticity Steel) خورده و نرود در سنگ! نمی دونم اين مافيای گدايان روش جديدی رو انتخاب کرده که اين مسخره بازيها سرمون در اومده يا ... پس چي؟ خوش تيپا بدبخت شدن؟ پس من چی بگم؟
راستی اين جای عکسها رو هم درست کردم. بريد عکسدوني رو ببينيد. به زودی کلی ديگه هم آپلود می کنم. مطلب درست حسابی هم بمونه واسه وقت درست حسابي

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک