دوشنبه ۲۵ آذرماه ۱۳۸۱
من هم مثل بقیه
ديروز که يه تيکه در مورد رنگ و تيپ لباسهای مردم گفتم، شب که اتاق رفتم، نگاه کردم ببينم وضع خودم چطوريه!
من به نسبت خيلی از جماعت خوابگاهيها، لباسهای بيشتر و متنوع تری دارم. طوری که خيلی وقتها، به خاطر خجالت و اين جور حرفها، لباسام رو قايم می کنم (شايان ذکر است که هم اتاقی امسالم، تا شبی که اساسی سرما خورده بودم و تب کرده بودم و مامانم زنگ زد، نمی دونست که من موبايل دارم. حالا کاری نداريم. رفتم نگاه کردم ديدم که يه شلوار جين کتونی سياه، يه شلوار گرمکن سياه، يه جليقه خبرنگاری سياه، يه کاپشن بارونی سياه (با دو تا راه زرد!) يه کت پاييزه قهوه ای، سه تا پيراهن پارچه ای به رنگهای سبز تيره مايل به لجنی، قهوه ای خاکی و سرمه ای تيره، يه پيراهن جين به رنگ آبی کمرنگ (اهدايی دايی ام از آمريکا) سه تا تی شرت سفيد و خاکستری، فکر کنم لباس روی ديگه ای نداشته باشم. تو رو خدا رنگها همه تيره و تار! خب من کلا آدم گوشه گير و غمگينی هستم و رنگها تا حدود زيادی متناسب با روحيه ام هستن، ولی بقيه چي؟ اونا هم همه مثل منن؟ اصلا شايد حرفهام تکراری باشه، ولی اين رو می گم که وقتی يه دختری (می گم دخترها، چون دخترها هم از طرف خودشون و هم از طرف پسرا بيشتر مورد توجه هستن) مانتوی به فرض سفيد يا آبی يا حتی سورمه ای می پوشه، شديد می ره زير توجه و اصطلاحا اسم در می کنه. همه نگاهشون موقع حرکت روش ثابت می مونه و ... خب به طور طبيعی من هم خوشم نمی ياد ملت خيره بشن بهم و از اين جور حرفها در هر حال رنگهايی که می پوشيم فقط حالگيری هستن و نه چيز ديگه اي
اهه! فکر کردي! داداش ما کلی اينکاره ايم! فکر کرده اگه هر شب بشينه هفتصد بار Refresh بزنه تا آمار من بشه چهار ميليون تا، من خر می شم و کلی به زندگی اميدوار می شم و از اين جور برنامه ها! حالا اگه راست می گی آمار رو بکن پنجاه تا!
سردی، تلخی، نااميدی، تاريکی آينده، سرخوردگی در دور و نزديک