دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
یکشنبه ۲۴ آذر‌ماه ۱۳۸۱

رنگ

خب من ديشب هم يه سری در ادامه اين مطلب پايينيه نوشتم. اما کامپيوتر هنگ کرد و نتونستم سيوش کنم تا امروز پابليشش کنم. و اما ادامه ماجراها...
بعد از دادن يه امتحان معادلات افتضاح (که ديروز، همه ملت ريخته بودن سر استاد محترم، که جون مادرت بی خيال شو و اين امتحان رو تاثير نده و از اين جور حرفها) رفتم سالن ۲۲ بهمن که برای افتتاحيه و اختتاميه آماده اش کنيم و تا حد امکان از حال و هوای يک سالن ورزشی درش بياريم. همچنين برای انجام وظيفه به عنوان يکی از سه سالن کنفرانس، کار سخت و سنگينی بود که ده پونزده نفر دانشجوی بيچاره و بدبخت بايد برای سالن سن درست می کردن و ديوارهاش رو پرده پوشی می کردن و الی آخر... اين سالن يه دلون ورودی شش هفت متری داشت که سمت راستش يه خروار الوار و چوب و آت و آشغالهای ديگه ريخته بود و سمت چپش هم تعريفی نداشت. به ابتکار اينجانب (بابااااا! تحويل!) نوارهای بلند پارچه ای به رنگ نارنجی و قرمز رو به هم منگنه کرديم و بين دو تا ديوار طناب کشيديم و مهار کرديم و دو طرف و سقف رو پوشونديم. خلاصه اش اينکه کلی اشرافی شد. خلاصه اش اينکه کار تا ساعت هفت صبح طول کشيد و بعد از اون هم بنده به سمت عضو محترم! کميته تغذيه و حمالی و ظرفشويی و زمين پاک کنی و کيک و سانديس پخش کنی و دعوا کنی و «فدای سرت» گويی و اضافيهاش برن بيرون گويی و بی سيم زدن کنی و هزار تا گرفتاری و بدبختی ديگه که بايد حال و حوصله داشته باشم تا همه اش رو بنويسم. فقط اين رو الان می گم که يه تعداد عکس توپ دارم که چند تاش اسکن شده (مژده به عشاق سينه چاک من ؛) ) و به زودی يه عکسدونی هم راه می اندازم. اتفاق با مزه اين چند روزه زياد افتاده، ولی دو تا چيز هست که نمی تونم نگم. يکی اينه که با شش تا بی سيم، کلی کار و حال کرديم (يکی از بچه ها، جمعه که رفته بوديم توس، رفت جلوی مغازه کتاب فروشی و بی سيمش رو گذاشت رو پيشخون و يه نفر از اون ور خط گفت: ستاد ستاد حسين، ما اينجا يه يک فقره مورد مورددار داريم و يارو ظرف چند ثانيه و با ظاهر طبيعی، نوار «تو مثل گلي»ش رو عوض کرد. يه سری ديگه هم بهروز رفت جلوی اتوبوسها و بی سيمش رو بالا برد و گفن وايسين و همه مثل فيلمها يه دفعه وايستادن) يکی ديگه هم اينه که مملکت و دانشکده (اولی مهمانان گرامی، دومی همکاران محترم) اين همه دختر خوشگل داشت و ما خبر نداشتيم!؟ خدا زيادشون کنه شايد يه چيزی هم به ما برسه:
صحنه: روز، خارجی، عده ای دور آقا فيله جمع شده اند و به اين نتيجه رسيده اند که خرطوم او اضافی است. آن را بريده اند و دارند تقسيمش می کنند. هر کسی برای تکه ای دليلی می آورد تا آنجا که ...
يکي: يه تيکه هم به من بدين! شايد يه روزی به دردم بخوره!
حالا حکايت ماست که ملت توی دانشگاه خودشون اينقدر بدريخت و تکرارين که آدم پس از دو هفته از دانشگاه اومدن، ترجيح می ده به زمين زل بزنه. پاشون رو که می ذارن بيرون هم خوش تيپ و خوشگل می شن. هم متنوع. فقط بحثم بعضی از آرايشهای تهوع آور نيست. بلکه آدم تن پسر و دختر دو تا رنگ غير از سياه هم می بينه. اين سياه پوشيدن (يا حداقل تيره پوشيدن) همه ملت، من جمله خودم، حالم رو به هم می زنه. اما چه می شه کرد که ...
وبلاگ نيلگون همچنان يک وبلاگ محبوب منه و نوشته هاش کوتاه و لطيف و نوازشگر هستن. از دست ندينشون. هر چند که استعداد زيادی در زمينه کامپيوتر استعدادش کمه. وبلاگ نيما هم جالب و خوندنيه.
من دارم می ميرم. بهتر! بذارين بميرم

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک