دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
چهارشنبه ۲۸ اسفند‌ماه ۱۳۸۱

دل چرکين،عقده ايجاد شده

بسم الله الرحمن الر حيم
اذا زلزلت الارض زلزالها. و اخرجت الارض اثقالها. و قال الانسان مالها. يومئذ تحدث اخبارها. بانٌ ربک اوحی لها.يومئذ يصدر الناس ليروا اعمالهم. فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره. و من يعمل مثقال ذره شرا يره
می خواستم طنز بنويسم. می خواستم در کمال سرخوشی بنويسم. می خواستم از شادی بنويسم و از اينکه ديگه کاری به خنده ها و خوشی هامون ندارن اما...
آره، همون هميشگي! نمی دونم چقدر من رو شناختين يا می شناسين. در هر حال الان صورتم می سوزه. پشتم درد می کنه و دستهام می لرزه. سخته برام. باورم نمی شه. به خداوندی خدا قسم که هيچ کاری نکرده ام که خدا رو ناراحت کنه، چه برسه به آزار کسی (که هر آينه، حق الناس سنگين تر از حق الله است) خيلی نگران و ناراحت نمی شم اگر که کتک بخورم. خيلی برام سنگين نيست که هر کسی، چه فلان جوونک کوسه و چه بهمان بسيجی حزب شيطانی. نمی دونم چرا، ولی در هر حال کتکی (يا بهتر بگم، باتومي) که از اون نيروی ضد شورش خوردم، چهار سال پيش، توی پارک لاله، توی مراسم سالگرد دوم خرداد که دفتر تحکيم برگزارش کرده بود، موقعی که يه بچه دوم دبيرستانی بيشتر نبودم، اون قدر برام سنگين نبود که کتکی که امشب خوردم. يه مشت تو سينه، يه سيلی تو صورت، يه چماق تو پا، يه چماق تو ستون فقرات. می دونم که تو اون دنيا، به نفعمه که الان نه ازش شکايت کنم و نه کينه به دل بگيرم. اما چنان کمرم درد می کنه و صورتم می سوزه که جز لعن و نفرين و نفرت، هيچ چيز ديگه ای تو ذهنم نمياد. جرمت چيه؟ دوباره صدای انفجار مياد. ياد اين می افتم که پام رو که گذاشتم بيرون، توی خيابون هفدهم و توی شلوغی، يه عده شعار می دادن «زندانی سياسی، آزاد بايد گردد» پيش خودم می خنديدم که اينها، می خوان از همين جا، قسمت فشار از پايين تئوری «فشار از پاينن، چانه زنی در بالا» رو اجرا کنن و با شعارشون که چند تا جوون ديگه مثل خودشون می شنون، می خوان در زندان رو باز کنن و ... چرا زندانی سياسي؟ بياين من بيچاره رو آزاد کنين. من که حق ندارم تو خرابه جلوی خونه مون، با چند تا هم محله ای، آتيش روشن کنم و به فرض هم چند نفر از رويش بپرن. منی که تو جيبم اگه دست می کردين، دستمال دماغی پيدا می شد و کليد و ... ديگه هيچي! من نه شعر خونده ام، نه رقصيده ام، نه شعار داده ام، نه دوست دختر دارم، نه با کسی بگو بخند راه انداخته ام، نه مشروب خورده ام، نه مواد و گراس مصرف کرده ام، نه جلوی ماشين رو گرفته ام، نه ... آخه پس جرم من چيه که نمی دونم. جلوی در خونه است، کليد رو درآورده ام و دارم در رو باز می کنم، پياده رو خاليه، يک دفعه يه نفر از يه ماشين پياده می شه. يه پاترول سياه، مردی است بيست و هفت هشت ساله، با ريشی که معلومه از عمد زده نشده و هنوز بالغ نيست، ريش بلند، مدل بسيجی، چوبی تو دستشه، اولين نفری که می بينه منم که دارم در خونه رو باز می کنم. به سمتم می دوه و با چوبش به پشتم می زنه و اين سيل فحشه که از زبونش می ريزه بيرون (تو مومني!؟) با چوب به پشتم می زنه، می گم به خدا خونمونه و دارم می رم توش، در ابز می شه، دوبار ه يه ضربه ديگه می زنه و می گه « توی ... خجالت نمی کشی هنوز شب هفت امام حسين نشده !؟» می کوبه در رو، اينقدر محکم که انگار در جهنم رو کوبيده يا ميخ تابوت من رو! من ضددين، من دشمن خدا و هر کی تو جبهه خداست. منی که بدتر از من پيدا نمی شه. برای من که فقط معتقد به خدا هستم، دادگری جز خدا نيست. اما به بزرگی خدا که اگر امام حسينی باشه و اگر هر کس ديگری، مقدس يا معمولی، هر کسی که خوب باشه می دونه کی گناه کرده، جرم از کيه. بغض گلوم رو گرفته. چه جوريه که پيامبر خدا، پاش رو که به مکه می گذاره، يکی از کارهايی که می کنه اينه که به کسی که تو خونش نشسته، امان می ده. حالا من از کسی که تا به امروز پاش رو به محله و خيابون و کوچه ما نگذاشته، جلوی در خونه، موقعی که دارم می رم تو، بايد کتک بخورم و ناسزا بشنوم، ناسزا
چه هنر بزرگي! يه جوون با ظاهر به شدت معمولی و ساده رو، زدن! جوونکی با موهای کوتاه، کفش صندل ساده و جوراب پوشيده، پيراهن پارچه ای سرمه ای، بدون مدل ريش و سبيل و دماغ عمل کرده و زير ابروی برداشته، حتی با ته ريشی سه روزه، کسی که دستش تو دست هيچ دختر يا پسری نبوده و هيچ نارنجک و ترقه و نمی دونم هر کوفت و زهرمار ديگه ای نينداخته
آره! ديگه بسه! جقشون اينه که تمام قرآن رو از «بسم الله» سوره حمد تا «من الجنة و الناس» سوره ناس برای اون مرد، برای رييسش، برای تمام اونهايی که اين صحنه و اين جور صحنه ها رو ديدن و برای تويی که اين رو می خونی و از همه مهم تر، برای خودم بخونم.
اين جمعيت قبل از اينکه کتک بخورن داشتن از ايران می خوندن. ايران!؟
ما متهيم
صداهای انفجار دوباره بلند می شن. مگه نمی دونن اگه هزار و چند صد سال پيش بود، هنوز شب هفت امام حسين نشده بود!؟ من به خاطر اما حسين بود که غرورم و شخصيتم و انسانيتم خورد شد؟
اذا وقعت الواقعه، ليس لوقعتها کاذبه

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک