دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
شنبه ۱۲ مهر‌ماه ۱۳۸۲

اين بحر حيرت‌افزای بی‌بازگشت

نمی‌دونم. خيلی از روزها هستن که آدم خسته است. خسته از همه چيز. عجيبه، ولی درست موقعی که آدم منتظره که اوضاع طوری پيش بره که خستگی از تنش خارج بشه، درست همه بارها و فشارها طوری رو سر آدم خراب می‌شن که آرزو می‌کنه يکی پيدا بشه اينقدر محکم فشارش بده که تمام استخون‌هاش بشکنن. حيف که از جونم می‌ترسم. وگرنه يه کسی هست که بتونه استخونای منو خرد و خاکشير کنه. ولی اون جدی جدی اين کار رو می‌کنه.
آدم از اين چِت‌تر!؟ بعدازظهر جمعه، من و دو نفر ديگه تو اتاق خوابيده بوديم که يکی در زد. سرم رو نصفه و نيمه بلند کردم و چشم‌هام همچنان بسته بود. گفتم بفرمايين. صدای باز شدن در اومد. با همون چشم‌های بسته و حالت خواب‌آلود گفتم: «ما همه خوابيم. بفرماييد! (تشريف ببريد)» هيچی ديگه، سی ثانيه بعد دو نفر بلند شدن و شروع کردن به قاه قاه خنديدن

حقيقت هميشه تلخ بوده است. حقيقت اين است که هر چه بگردی به حقيقت نمی‌رسی و بالعکس می‌فهمی که واقعيت، فرسنگ‌ها از حقيقت به دور بوده است. ميدان يافتن حقيقت چنين ميدانی است. به مانند علم است. هر چه پيش بروی می‌فهمی که دانايی‌ات کم‌تر و کم‌تر است. به قول حافظ «هر چه رفتم بر حيرتم بيفزود»

می‌گويند «دين وسيله‌ايست برای آرامش يافتن و به آرامش رسيدن بشر» اما کدام بشر!؟
شايد بتوان صحيح پنداشت اين گزاره را که اين بشر، مردم عامی است. تمامی عرفا و دين‌شناسان و موحدين متفکر در گزينه صاحب هر صفتی بوده‌اند به جز آرامش. اصولا در ميان سلسله مراتب عرفان که از آن به هفت شهر عشق نيز ياد کرده‌اند، (طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحيد، حيرت، فنا) می‌توان ديد که حد نهايت عارف قبل از فنا فی‌الله، حيرت است. حال جدا از خداشناسی عارفانه، در خداشناسی عقلانی و پايه‌ريزی زندگی و ايدئولوژی بر شالوده‌های استدلالات فکری و فلسفی نيز، هر روز که می‌گذرد سوؤالی پاسخ داده می‌شود و در عوض، صد سوؤال سخت‌تر و بی‌جواب‌تر مطرح. همان گونه که ديروز يافتم که بايد انسان باشم و امروز می‌پرسم آيا همه بنی‌بشر انسانند!؟ از جانی و مجنون و مبارز با انسان تا آدم‌خوار و آدم‌يار!؟ همه را می‌توان در يک دسته جا داد!؟
در اين وادی هر چه داخل شوی و هر چه بيشتر بينديشی، کمتر به سرمنزل می‌رسی و مقصود را هر روز دورتر و دورتر می‌يابی. می‌توانی چون عوام تقليد کنی و با حداقل دانش، حداکثر آرامش را به گرد آوری و خدای کيفر ده را هر روز بيست بار و دويست بار مورد ستايش قرار دهی تا به آتشت نيندازد و زندگيت هر روز شيرين‌تر شود. نيز می‌توانی خود را در اين دريا پيش ببری تا جايی که ديگر دريا مرده را به ساحل پس ندهد. اين فاصله کوتاه است. اگر دريا را بخواهی سی متر است. اما اگر خدا را بخواهی... دير نيست روزی که آرزو می‌کني:
«ای کاش نمی‌دانستم»

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

... بهرنگ عزيز خودم. خوبي نازنين؟. من 4 روزي نبودم. فعلا هم حالم زياد خوش نيست كه نظر بدهم. ولي مي دانم كه خيلي انسان فهميده و با شعوري هستي. نسبت به سن و سالت دو برابر بيشتر مي فهمي. آفرين بر تو. در باره من نيز طوري سخن مي گويي انگار صد سال است كه مرا مي شناسي. آفرين.

[ Aria ] | [دوشنبه، ۱۴ مهر‌ماه ۱۳۸۲، ۳:۴۰ بعدازظهر ]


سلام
وبلگ جالب و خواندني داريد ... از آن لذت بردم...به افسون فسرده هم سري بزنيد!!!
سرخوش و سرمست باشيد.

[ Youness ] | [سه شنبه، ۱۵ مهر‌ماه ۱۳۸۲، ۸:۲۲ صبح ]