دیده‌بان گاه‌نگاری‌های بهرنگ تاج‌دین
خوراک وبلاگ
دوشنبه ۱۸ اسفند‌ماه ۱۳۸۲

مثلا «بهاريه»

۱- خيلی زندگی شيرينه. صبح تا شب بشينی NFS 5 بازی کنی و آخر وقت هم با استفاده از شبکه و هی کل‌کل کنی و چند نفری Race بگذارين. شب هم بری يه فيلم بامزه و بعضا در پيت (از «Catch me if you can» گرفته تا «شکلات» و «Just Married») ببينی. گور بابای دنيا و آدم‌ها و صحنه‌هايی که با ديدنشون تهوع می‌گيری و می‌خوای تمام نفرتت از ساختارشکنی و متفاوت بودن رو يک‌جا بالا بياری. گور بابای بهار و بهاريه و پيشنهاد بهروز و نوشته‌های تلخ و زندگی تلخ و آدم تلخ. لذتت رو ببر
۲- موقعی که يک سيامک اسبق، اسب سابق، مسواک فعلی و احتمالا اعوجاج آينده! به آدم گير بده که بهاريه بنويس و بايد بهاريه بنويسی و حيفه ننويسی و همه می‌نويسن و لطفا بنويس و اگه ننويسی می‌کشمت و ... اين می‌شه که آدم متنی رو که N روزه می‌خواد بنويسه (فرض کن «در ستايش عامه‌پسندي!») بی‌خيال می‌شه و می‌نشينه چرت و پرت به هم بافتن و کلی هم ساختارشکنی. کدوم ساختارشکني!؟ همون ساختارشکنی که سابقا متن خوب چاپ می‌شد و من متن بد می‌نويسم، اميدوارم که چاپ بشه. کلی تاريخ بشريت زير سئوال برده شد با اين ساختارشکنی‌های R-triple-Z و صد البته بنده (يکی از حضار می‌فرمايند: سرت بگنده)
ولی خداوکيلی، آخه اينم شد بهاريه!؟

***
اصولا اين بحث که «انسان، موجودی است مختار» هيچ ربطی به جمله معروف فلاسفه يونان باستان که می‌گفتند: «انسان حيوان ناطق است» ندارد. بيخود هم به دنبال ربطش نگرديد. حداکثر اين را می‌توان به دست آورد که انسان از روی اختيار صحبت می‌کند، آن هم به شرطها و شروطها! با اين وجود هر چه تلاش کردم سکوت اختيار کنم، نگذاشت که نگذاشت. (حالا من نمی‌گويم سيامک شايان، شما هم نفهميد) پس نتيجه اولی که می‌گيريم اين است که اين فلاسفه خيلی هم راست و درست حکمت نمی‌گفته‌اند و برای انسان مدرن بايد بروند زعفران بسابند. (گزينه دومی مبنی بر انسان نبودن ... ای بابا! ولش کنيد) فعلا که از سر اجبار بايد بنويسيم. واضح و مبرهن است که نوشتن، همان سخنرانی مدرن است.
***
من که هر چه فکر کردم متوجه نشدم که چگونه می‌توان بعد از واژه پارسی «بهار» از پسوند عربی «يت» يا همان «ايه» استفاده کرد و به واژه غريب و نامأنوس بهاريه رسيد؟ از همين بابت از شمايی که اين را مجبور شده‌ای از سر اجبار بخوانی (وگرنه راست و حسينی، چرا داری اين را می‌خواني!؟) عذر می‌خواهم. سر جمع اين که سواد فارسی دارد فوران می‌کند. بهار شده است ديگر ...
***
بعد از اين همه «دری وری از در و ديوار» فکر نمی‌کنم ايرادی داشته باشد يک خورده هم در همين ارتباط با بهار بنويسم. اما باز هم بی‌ربط نويسی جذاب‌تر است. پس از اين همه سال من هنوز نفهميده‌ام که چرا بايد بهار را جشن بگيريم؟ مگر خودمان کار و زندگی نداريم که تا بهار می‌شود می‌رويم سر اين و آن به بهانه عيد و سال نو و بهار خراب می‌شويم و لشگر بچه‌ها را هم در سمت جالباسی آقای ميزبان استقرار می‌دهيم تا اسکناس‌های جديدالچاپ! (نگفتم به مناسبت بهار سواد دارد همين شکلی فوران می‌کند) دو هزار تومانی را به غنيمت بگيرند و از آن جا هم به سمت ميز مرکزی خانه حمله‌ور شوند تا هر چه مغز است، از پسته و بادام تا نخودچی و حتی تخمه، از خانه جناب ميزبان عزيز فراری شود و دست آخر هم به پايگاه مسافرت تا پايان تعطيلات عقب‌نشينی می‌کنيم! شما بگوييد اين انصاف است!؟

بالاترین  دلیشس  توییتر  فرندفید  فیس‌بوک


یادداشت‌های شما:

با سلام. لينک شما به ليست وبلاگهاي مورد علاقه اضافه شد. موفق و مويد باشيد

[ محسن ] | [سه شنبه، ۱۹ اسفند‌ماه ۱۳۸۲، ۰:۰۱ صبح ]


سلام.به من هم سر بزن.

[ saeed ] | [چهارشنبه، ۲۰ اسفند‌ماه ۱۳۸۲، ۱۱:۰۲ صبح ]


ارداویراف چیزی به شما نگفته
درباره وبلاگ گروهی عکس
؟

[ دوست مشهدی ] | [پنجشنبه، ۲۱ اسفند‌ماه ۱۳۸۲، ۳:۲۵ بعدازظهر ]


بهار را عشق است به قول معروف! بالاخره همين عيد و بهار باز بهانه اي است براي ديد و بازديد و صله رحم و اين حرفها! حالا بعضي ها پياز داغش را زياد مي کنند! :))

[ دنیای یک ایرانی ] | [یکشنبه، ۲۴ اسفند‌ماه ۱۳۸۲، ۶:۲۲ صبح ]