سه شنبه ۱۲ آبانماه ۱۳۸۳
در آستانه فصل سرد
۱- احساس مادری را دارم که کودکش را به نامادری میسپرد. نه میتواند ناراحتی و شکست فرزند را ببيند، نه اميد (علاقه!؟) به شادی و موفقيت فرزند در کنار نامادری دارد. البته مادری که خوب هم میداند که فرزند با او هم به جايی نمیرسيد. حس پيچيدهای است. مگر نه؟
خب، قاعدتاً بايد بگويم: «اوه خدای من، هزار مرتبه شکر» اما چيزی در آن دالانهای تاريک و متروک ذهنم هست که سعی دارد بابت آن چه گذشت، ناراحتم کند. جدالی است ميان اين دو و فعلاً نيمی آسودهام و نيمی خشمگين و افسرده
۲- «با مديرمسؤولی شما موافقت نمیشود» همين يک جمله ساده، خوشبختانه يا متأسفانه ارتباط مرا با «واحه» برای هميشه تعطيل کرد. (او را به خير و مرا به سلامت) هيچ استدلالی هم قانعشان نمیکند. نه سه سالی که با (براي!؟) مجموعه تحت فرمانشان کار کردهام و زحمت کشيدهام. نه جوايزی که میتوانند به آنها افتخار کنند. نه سابقه ۱۸ ماههام در کميته ناظر دانشگاه و نه هيچ چيز ديگر. میدانم که به توانايیهايم اشراف و اطمينان دارند. میدانم که میدانند که هستم. اما ايراد همان است که دو سال پيش هم بود. «اين آدم گوش به فرمان نيست» وگرنه همان دو سال پيش من مسؤول دفتر مهندسی شده بودم. برای مجموعه جهاد دانشگاهی گوش به فرمانی و اطاعت از اوامر مهمتر از اتفاقی است که قرار است بيفتد. وگرنه خودشان میدانستند که من و کل مجموعه آدمهای واحه، کارمان را اين قدر بلديم که نيش بزنيم، اما ملامت و بازخواست نشويم. مسأله چيز ديگری بود. دوستی که به همين دلايل سعی کردهاند حذفش کنند، میگويد: «از اين قضيه میتونی بفهمی که روزنامهنگار خوبی بودهاي»
آخ که اگر حال و حوصله دردسر يا کلکل داشتم ...
۳- خيلی وقت بود که دلم میخواست از دست اين يکی خلاص شم. نمیتونستم بيشتر از اين ادامه دهم و اين جماعت احمق زحمتش رو کشيدن. اميدوارم که بدون من هم واحه در بياد و واحه خوبی هم در بياد. آرزو میکنم چند سال ديگه کسی پيدا بشه که بگه «يه زمانی هم بهرنگ تاجدين واحه در میآورد و حرص بقيه رو هم...» نمیدونم چقدر عطش نوشتن تو وجودم مونده. اميدوارم بيشتر از سالی ماهی، به روز کردن اين وبلاگ نباشه. ايشالا شنبه اين هفته هم برم از عملکرد يک سال و نيمهام توی کميته ناظر دفاع کنم و ... بعدش خلاص. شايد اين سری ديگه نوبت زندگی باشه. شايد هم با يه چيز ديگه (مثلا Fer2C.com) خودم رو سرگرم کردم. شايد هم ...
تنها چيزی که مونده اينه که واحه رو تو جشنواره سراسری نشريات که اسفند امسال برگزار میشه، شرکت بدم و انشالله يه جايزهای هم بگيره و ... نمیدونم. سه نقطههای بعضیها نقطه میشه و نقطه و علامت تعجبهای من سه نقطه. حداقل دو سال ديگه از اين دانشگاه لعنتی مونده و اينک من، تنها، در آستانه فصل سرد
یادداشتهای شما:
سلام
خسته نباشيد من از شاگردانتون بودم ببخشيد که شمارو
ابن قدر ازيت کردم