شنبه ۱۶ آبانماه ۱۳۸۳
چهار تا حوری لطفاً! اگه ممکنه سفيد باشه
۱- «نماز صد رکعتي: ۲۱:۴۵ تا ۲۲:۴۵» بيشتر از يک هفته است که دارم اين عبارت رو میبينم و هر بار دو تا سؤال از خودم میپرسم. يکی اين که مگه عبادت و نيايش کيلوييه که آدم صد رکعت نماز بخونه و احتمالاً همه صد رکعت يک چيز رو بگه؟ اگه اون حرف داره از صميم قلب گفته میشه که احتياجی به اين همه تکرارش نيست و اگه از صميم قلب گفته نمیشه که تکرار و حفظ طوطیوارش دردی رو از زندگی و اخلاق آدم دوا نمیکنه.
جدای از اين، من فکر نمیکنم يه ايرانی (و کلاً غيرعرب) بتونه ۱۰۰ رکعت نماز رو تو يک ساعت بخونه و حضور ذهن داشته باشه. يک رکعت نماز ۳۰ ثانيهای يعنی تکرار طوطیوار يک سری کلمه قلمبه سلمبه و درهم و برهم که هيچ فايدهای هم نداره. نه برای خدا، نه برای خود آدم. اصلاً چطور ممکنه برای نماز مردم هم وقت تعيين کرد؟
۲- يه بنده خدايی راست میگفت که «بعضيا فکر میکنن خدا و عبادت و ... مثل معامله و داد و ستده که مثلاً اينا اگه اين قدر نماز بخونن، خدا هم فلان قدر بهشون پاداش میده.» يه همچنين طرز فکريه که چنين عباداتی رو به وجود آورده. پرستش کيلويي! (باز مال شيعهها که خوبه. سنیها سيصد رکعتی و هفتصد رکعتی و هزار رکعتی هم دارن) نمیدونم چرا خدا تو روزنامه آگهی نمیده که «بشتابيد! بشتابيد! حوری ارزان شد. حوری فقط ۵۰۰ رکعت!»
(نمیدونم اين رو کجا شنيدم.« يه روز تو بهشت، يه ترکه شاکی میشه که خدايا! اين چه بهشتيه که يه حوری چشمسبز هم نداره!»)
۳- تبريک! انتخاب مجدد جناب «جرج دبليو بوس» رو به تمامی دوستان، آشنايان، ابناء لادن، مجلس هفتم و تمامی ضد حال خوردگان از نيامدن مرحوم هخا تبريک میگم. ايشالا ميان نجاتتون میدن! مطمئن باشين!
۴- مخابرات و صدا و سيما و سازمان تبليغات و وزارت اطلاعات کم بود، حالا از شمارههای شخصی هم برای آدم SMS تبليغاتی مياد. گلدکوئست من يکی رو خر نکرد، تبليغ GoldMind برام میفرستن. کسی نرمافزار آنتیاسپم برای SMS سراغ نداره!؟
۵- با چند تا از رفقا جمع شديم خونه يکی از بچهها؛ به مناسبت برگشتن يکیشون از سربازی. همه رو با اصرار از خونه رفتن منصرف میکنيم و يکی دو تا رو هم از بين راه برمیگردونيم. خوشحال از بودن همه، شروع میکنيم به دری وری گفتن و ... بعد از چند دقيقه يه احمق الاغ ديوونهای به اسم بهرنگ، يه دفعه پا میشه میره. چيزيت شد؟ کسی چيزی گفت؟ کاری داري؟ جای خاصی میخوای بري؟ از دست کسی ناراحت شدي؟ تو که تا چند دقيقه پيش میگفتی و میخنديدی ...
نه! هيچ کدومش نيست. از هيچ کس ناراحت نيستم. نمیدونم چرا، اما يه حسی بهم میگفت که اگه من نباشم هم به بقيه بيشتر خوش میگذره، هم ... نه به خودم خوش نمیگذره. ولی بهتر از بودنم با بقيه است. بعضی وقتها کاملاً حس میکنم که هيچ فايدهای ندارم. نه برای خودم، نه برای بقيه ... خيلی حس بديه. هه! حس «هيشکی منو دوس نداره» فکر نمیکنم بتونم باهاش کنار بيام. اما نمیدونم باهاش چيکار کنم. اصلاً گور بابای ... خودم!